بازگشت

وحدت عددي




اساس و پايه ي وحدت عددي برآنست که يک واحد بمقتضاي محدوديت وجود که آنرا واجد است (برحسب و اندازه ي تقديري که دارد) از واحد ديگر جدا و ممتاز باشد.

في المثل اگر آب حوضي را بچندين ظرف تقسيم نمائيم هريک از آن ظرفها جدا از ديگري و ممتاز از آنست و هريک از آنها يک واحد از آب را تشکيل ميدهد و هم هريک از آنها با محتواي خاص خود از آب، از ديگري جدا و ممتاز است.

چرا چنين وحدتي پيدا شد؟ چون هريک از آنها محدود گرديد و هم هريک از آنها فاقد کمالي است که در واحد ديگر از آب است وحد هريک از آبهاي موجود در ظرفهاي متعدد مانع است که کمال آن ديگر را حائز باشد.

پس منشأ پيدايش چنين وحدت (وحدت عددي) نقص و فقدان کمال ديگري است چنانکه اگر کمال وجودي هريک را ديگري داشت و از او جدا نميشد اين وحدت حاصل نبود. بنابراين دارا بودن حدواينکه کمال ديگر ندارد تشکيل دهنده ي وحدت عددي است ناچار بايد ذات احديت که همه کمال است از اين وحدت منزه باشد.

و بعبارت ديگر، اگر درست فکر کنيم کاملا بدست خواهيم آورد که هرچه عدد و کثرتي در معنائي پيدا شده از اين جهت است، مثلا وقتي ميگوئيم يک انسان و انسان ديگر و يک انسان سومي چون


هريک از آنها فاقد کمال ديگري است و چنانکه يکي از آن افراد جامع کمال وجودي افراد ديگر بود تقسيمي که نميشد انفکاک پذيرد هرگز سه گانگي آنها متصور نبود، پس معيار وحدت عددي حد وجودي است که غالب بر آنست تعالي الله عن ذلک علوا کبيرا.

از طرفي ذات متعال احديت قاهر علي الاطلاق است که هرگز مقهور نگردد و غالب است و مغلوبيت را بر او راهي نيست. بنابراين وحدت عددي که از محدوديت و مقهوريت بحد خاص پيدا شده و تشکيل دهنده ي کثرت عددي است بر خداوند متعال راهي نخواهد داشت. اينک در اين آيات تعمق نمائيم:

1- «هوالواحد القهار». [1] 2- أأرباب متفرقون خير أم الله الواحد القهار ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتوها انتم و آباؤکم. [2] 3- ومامن إله إلا الله الواحد القهار. [3] 4- لو اراد الله ان يتخذ ولدا لاصطفي مما يخلق مايشاء سبحانه هو الواحد القهار. [4] .

1- اوست خداي يکتاي بسيار چيره. 2- آيا خداهاي متفرقه بهتر است و يا خداي يکتاي قهار؟ و آنچه که شما مي پرستيديد جز نامهائي که شما و پدران شما بعنوان خدائي معرفي کرده اند نيست. 3- جز خداي يکتاي قهار نيست. 4- اگر حق متعال ميخواست براي خود فرزندي بگيرد از آنچه خلق کرده انتخاب ميکرد ولي خداي واحد قهار از اين امر منزه است.

در آيات فوق هرگونه وحدت که در برابر کثرت خاصي باشد نفي


شده زيرا واحد را با قهاريت علي الاطلاق توصيف کرده، خواه وحدت در فرد يا نوع يا جنس باشد. وحدت عددي را که توضيح داديم مانند وحدت يک کاسه از آب در مقابل چند فرد و يک نفر انسان در برابر چند نفر واحد نوعي ميگوئيم، انسان يک نوع از حيوان است، چنانکه حيوان بمعناي جنسي يک واحد جنسي است. در همه ي اين مذکورات پيدايش وحدت و کثرت فردي در افراد انسان از آن جهت است که فرد مقهور حد وجودي است وحد خاص بر آن چيره است و يا انسان بمعني نوع و يا حيوان جنسي مقهور حد خود و بهمين جهت فاقد کمالات انواع عالي و يا اجناس عالي ميباشد و برهر تقدير مقهوريت در حد موجب وحدت شده است.

اما خداي قاهر متعال را هيچ مافوق قاهري در هيچ محدوديتي چه در ذات و چه در صفات و چه در فعل نمي تواند مقهور نمايد. وگرنه غالبيت و قاهريت علي الاطلاق حق متعال از بين ميرود و اين هم بر خلاف فرض است. بس بنابراين خداي متعال وجودي است سبحان و منزه از خلط هرگونه حد و عدم، و حقي است که هرگز بطلان عارضش نمي گردد. و زنده و جاويداني است که منزه از آفت هرگونه مرگ و نيستي است. و عليمي متعالي و منزه از جهل است. و قادري است که عجز بر او غلبه ندارد. و مالکي است که نمي توان بساحت بيکران ملکش رسيد. عزيزي است که ذلت را بر او راهي نيست. خلاصه ذات احديت را صرف هر کمال و خالص هرجمال ثابت است وگرنه مقهوريت و محدوديت دريک جهت لازم مي آيد. و اين همانطوريکه گفته شد برخلاف فرض قاهريت علي الاطلاق است.

حال ميگوئيم مفروض مادر واجب الوجود وجودي است که صرف الوجود است و آنچه که کمال وجودي است بمقتضاي عدم


محدوديت دارا بوده و ناچار غيرمتناهي خواهد بود. پس هر محدودي از وجود فرض شود اين وجود لايتناهي قاهر وغالب است براو و همانرا بنحو اعلي و ابسط بدون شائبه حدي بلکه بنحو بساطت دارا خواهد بود. و اين است معناي وحدت حقه در ذات. بنابراين هرچه از وجود فرض کرديم خودش خواهد بود نه ديگري و گرنه خلف لازم ميآيد يعني آنچه که صرف فرض شده صرف نخواهد بود. و بهمين معنا شيخ اشراق در تلويحات بنابه نقل صدرالمتالهين در اسفار [5] اشاره کرده است و کلام پرحقيقت و بزرگي است!!

«صرف الوجود الذي لا أتم منه کلما فرضته ثانيا فاذا نظرت فهو هو اذ لاميز في صرف شي ء» يعني اگر صرف وجود که تمامتر و کاملتر از او نيست هرگاه براي او ثاني فرض کردي اگر نيک بنگري خواهي ديد خودش بوده نه ديگري زيرا امتيازي در صرف شي ء ممکن نيست. با اين بيان معلوم شد فرض اثنينيت و دوئي محال است.

توضيح: فرق ميان فرض محال (با اضافه فرض بمحال) و فرض محال (صفت بودن محال براي فرض) آنست که وقتي شي ء را بقسمي تصور ميکنيم که نقيض و منافي آن را قبول حمل نمي کند در اين صورت خود فرض محال است. و در اين قسم از تصور بايد آنچه که واجب است اثبات و آنچه منافي است نفي شود. موضوع بحث، وحدت حقه، آن چنان است. خود فرض دو بودن محال است چنانکه از کلام شيخ سهروردي استفاده شد.

و بهمين قسم، احاطه در صفات کمالي را نيز از اين آيات که در ذيل ذکر ميشود استفاده مينمائيم. زيرا در اين آيات همه ي صفات


کمالي را در ذات او منحصر مينمايد مانند:

«االله لأ إلا إلا هوله الأسماء الحسني،» [6] الهي جز او نيست و فقط اسماء حسني (صفات کمالي) بر او ثابت است. ظرف (له) خبر مقدم است و تقديم آنچه حقش تأخير است افاده ي انحصار را مينمايد. 2- «ويعلمون أن االله هوالحق المبين» [7] بطور تحقيق ميدانيد که فقط خدا حق آشکار است. 3- «هو الحي، لأ إله إلا هو» [8] ، 4- «وهو العليم القدير» [9] ، 5- «إن القوة لله جميعا» [10] 6- «له الملک وله الحمد» [11] ، 7- «إن العزة لله جميعا» [12] ، 8- «الحق من ربک» [13] 9- «أنتم الفقراء إلي الله والله هوالغني». [14] .

در اين آيات بروشني تصريح شده که هرگونه صفت کمال بالاصالة از آن خدا است و خداي متعال است که بغير، کمال مي بخشد. اما نه بگونه اي که از کمال ربوبي خودش کاسته شود و از آنچه بخشيده دور و منعزل گردد چنانکه در بخشش هاي ما چنان است.

بنابراين هر کمالي را که در جائي و يا در چيزي سراغ کرديم که در ظاهر در برابر خدا تصور شود همان کمال بمناسبت احاطه ي کمالي او جل شأنه به کمال محدود از آن او ميباشد، و همين کمال


محدود از آن خداست و آنچه را که محدود از کمال داراست براي ذات احديت ثابت است. «ذلک بأن الله هوالحق وإن مايدعون من دونه الباطل» [15] زيرا او حق است و جز او باطل است که از خود هيچ ندارد و چيزي را مالک نيست. آري: «لا يملکون لأنفسهم ضرأ ولانفعا ولا يملکون موتا ولا حيوة ولا نشورا» [16] آنان توانائي ندارند که از جانهاي خود ضرري را دفع و سودي را بخود جلب کنند و نه مرگ را از خود رانده و نه خود را زنده نگه دارند.

و همين لايتناهي و غالب و قاهر بودن در همه ي شئون ذات و صفات است که موجب نفي وحدت عددي است زيرا اگر او واحد عددي ميبود يعني موجود محدودي بود که بديگر موجودات ماسوي محيط نبود صحيح بود که عقل مانندي که دومي باشد بر آن ذات فرض نمايد تا مثل و همتائي براي او باشد چه در خارج وقوع آن شي ء ممکن باشد يا محال.


پاورقي

[1] رعد /16.

[2] يوسف /40.

[3] ص /65.

[4] زمر /4.

[5] ج 1 ص 135 طبع دوم.

[6] طه.

[7] نور /25.

[8] مومن /65.

[9] روم /64.

[10] بقره /165.

[11] تغابن /1.

[12] يونس /65.

[13] بقره /147.

[14] فاطر /.

[15] حج /62.

[16] فرقان /3.