بازگشت

مسئوليت در برابر نعمتها




متن: «وندبهم لاستزادتها بالشکر لاتصالها واستحمد الي الخلائق باجزالها وثني بالندب الي أمثالها».

شرح: قبل از اين فراز سخن در شرح نعمتها و عنوان ستايش و سپاسگزاري وثنا بوده در اين فراز مسئوليت در برابر نعمتها را بيان


ميفرمايد.

روح کلام و جان سخن در اين فراز، نماياندن ملازمه ي ميان هر موهبت و امتياز و مسئوليت در قبال آنست، واين قاعده تکويني است. باين معني که در نظام خلقت، اين حقيقت کاملا هويدا است. از باب نمونه در جمادات اگر سنگي از امتياز صلابت و سختي و استحکام و در عين حال از خوش تراش بودن برخوردار است بهمان اندازه مسئوليت حفظ ساختمان بعهده ي آن گذاشته ميشود. چنانچه باين امتياز شفافي و خوش رنگي اضافه شد مسئوليت حفظ ديوارها و جلوه گري آنرا بايد داشته باشد. در جهان روئيدني هم نيز باين گونه است. درخت گردو امتياز استحکام را دارد از آن استفاده کرده مسئوليت ها بعهده اش نهاده ميشود و از آن در و پنجره و سائر مايحتاج زندگي را ميسازند.

نگارنده خود ديده ام که در زير گنبد معروف وعظيم قريه ي سلطانيه چوبي را بکار برده اند که تحقيقا از آهن محکمتر و در طي صدها سال مسئوليت و حفظ سنگيني بنا را دارد.

و در جهان حيوانات نيز مي بينيم اسبي که از امتياز تيزروي و چالاکي برخوردار است مسئوليت شرکت در جنگها را دارد. در صحيفه مبارکه سجاديه در لحن دعا باين حقيقت اشاره ميفرمايد: «ايها الخلق المطيع الدائب المتردد في منازل التقدير المتصرف في فلک التدبير آمنت بمن نور بک الظلم و أوضح بک البهم و جعلک آية من آيات ملکه و علامة من علامات سلطانه». تا آنجا که ميفرمايد: «وامتهنک بالزيادة والنقصان والطلوع والأفول والانارة- اي ماه! اي آفريده ي فرمانبردار. واي پوينده ي گرم رفتار،


وآمد و شد کننده در منازل تقدير. واي متصرف در چرخ تدبير، ايمان آوردم بآنکس که تاريکيها را بوسيله ي تو روشن کرد و مبهمات را در پرتوت آشکار ساخت، و ترا نشاني از نشانهاي پادشاهي و علامتي از علامات سلطنت خود قرار داد. و در چنبر فزوني و کاستي و طلوع و غروب و تابندگي و گرفتگي ترا در مرحله ي قبول اين مسئوليت قرار داد.»

تشريع هم با تکوين هم آهنگ است، ميبينيم موجوداتي مانند جمادات و روئيدنيها که از نعمت اختيار بهره مند نيستند در جهان تکوين مسئوليت ها را بعهده گرفته باندازه ي امتياز متعهد مي باشند. حال چگونه ميشود انساني که تاج دار «ولقد کرمنا بني آدم... ما آدمي را معزز و مکرم داشتيم» [1] مي باشد و در برابر اين نعمت مسئوليت نداشته باشد!؟

مولاي متقيان (ع) در خطبه اي که بسپاهيان خود در وقت عزيمت به نبرد با معاويه در صفين ايراد فرمود، ميفرمايد: «إنه لم تعظم نعمة الله علي أحد إلا ازداد حق الله عليه عظما» نعمت و موهبت الهي بر کسي بزرگ نمي شود مگر اينکه بموازات آن حق قادر متعال بر او بيشتر ميشود- يعني من که پيشوا و رهبر شما هستم باندازه ي امتياز خود وظائف سنگيني دارم و بهمين قسم شما نيز که در تحت فرمان و راهبري من هستيد؟ مسئوليت هاي شديد و سنگيني داريد.

در نهج البلاغه مي فرمايد: «اتقوا الله في عباده و بلاده فإنکم مسوولون حتي عن البقاع والبهائم [2] » از خدا بترسيد و بوظائف مقرر و رسيدگي به


بندگان خدا و محيطهاي زيست خود عمل نمائيد و بدانيد که مسئوليت شما شديد است. زيرا حتي از چهار پايان و منزلهاي مسکوني خود سئوال خواهيد شد- لذا در همين خطبه سپاهيان خود را از ثناگوئي نسبت بخود منع مي فرمايد: «فلا تثنوا علي بجميل ثناء لاخراجي نفسي إلي الله واليکم من التقية في حقوق لمأ فرغ من ادائها و فرائض لأبد من إمضائها فلا تکلموني بما تکلم به الجبابرة» من هنوز ترس آنرا دارم که از عهده ي مسئوليت رهبري پيش خدا و شما مردم و از بجا آوردن وظائف زمامداري و از اجراي فرائض الهي درنيامده باشم. با من مانند زمامداران گردنکش و از خويشتن راضي!! سخن نگوئيد- زيرا هر تمجيد باندازه خود شخص را در خود مشتبه ساخته و مانع پيشرفت مقاصد زمامداري و رهبري است. و چون امام (ع) خود ميدانست که مقام رهبري بس پرمسئوليت و پرمخاطره است مي فرمود: «هيهات ان يغلبني هواي و يقودني جشعي إلي تخير الأطعمة أو أبيت مبطانأ وحولي بطون غربي و أکباد حري [3] هرگز! هوي و هوس نمي تواند بر من چيره و آز بر من غلبه کند و بهترين طعام را براي خود فراهم کنم و شب با شکم سير بخوابم در حاليکه در پيرامون من شکمهاي گرسنه و جگرهاي سوزان باشند!! اما در مورد مسئوليت سنگين رهبران ديني لازم است قسمتي از روايت مفصلي که در احتجاج طبرسي است نقل شود [4] ، در آن کتاب بسند معتبر از امام علي بن الحسين (ع) نقل ميکند که امام (ع) فرمود: «إذا رأيتم الرجل قد حسن سمته وهديه وتماوت في منطقه تخاضع في حرکاته فرويدا لا يغرتکم! فما أکثر من يعجز تناول الدنيا و رکوب المحارم منها لضعف نيته و مهانته


وجبن قلبه فنصب الدين فخا لها فهو لايزال يختل الناس بظاهره! فإن تمکن من حرام افتحمه! تا آنجا که مي فرمايد: «واذا وجدتموه يعف عن ذلک فرويدا لايغرنکم! حتي تنظروا ما عقله! فما أکثر من ترک ذلک أجمع ثم لايرجع إلي عقل متين فيکون مايفسده بجهله أکئر مما يصلحه بعقله. فإذا وجدتم عقله متينا فرويدا لايغرنکم! حتي تنظروا مع هواه يکون علي عقله أو يکون مع عقله علي هواه و کيف محبته للرياسات الباطلة و زهده فيها، فإن في الناس خسر الدنيا والآخرة يترک الدنيا للدنيا و يري أن لذة الرياسة الباطلة أفضل من الأموال والنعم المباحة المحللة فيترک ذلک أجمع طلبا للرياسة حتي إذا قيل: إتق الله، أخذته العزة بالاثم. تا آنجا که مي فرمايد: ولکن الرجل هو الدي جعل هواه تبعا لأمرالله! وفواه مبذولة في رضي الله!» اگر ديديد مردي هستيش خوب است و آهسته و بحالت خود مردگي صحبت مي کند و در حرکاتش بظاهر فروتني مينمايد! در حکم بصلاح وي شتاب مکنيد و فريب چنين ظاهري را نخوريد! زيرا چه زيادند افرادي که سستي اراده زبوني و بزدلي! آنها مانع از دنياشان شده، چاره اي جزتظاهر بديانت ندارند و اين تظاهر دامي است که براي صيد عوام الناس گسترده اند! کارشان فريب دادن مردم نادان است و اگر فرصتي يافتند حتما از حرام باکي ندارند!

و اگر ديديد چنين فردي از حرام اجتناب ميورزد باز شتاب در حکم بصلاح وي ننمائيد تا درست عقل او را آزمايش نمائيد. چه فراوان است مردمي که از عقل کامل بي بهره اند و در حقيقت در دنيا زهد ميورزند اما از ادراک و عقل بهره کامل ندارند چنين کسي با اينکه زاهد حقيقي است اما قاصر است و آنچه را با ناداني خويش صدمه به دين ميزند خيلي بيشتر از اصلاحي و نفعي است که از وي به دين ميرسد.

و اگر عقل او را کامل ديديد بازشتاب در حکم بصلاح و داشتن


زعامت وي را ننمائيد تا بدست آوريد که آيا بهنگام رياست خواهي عقل را از دست ميدهد و رياست هاي باطل را بسيار دوست ميدارد يا نه؟ زيرا گروهي از مردم هستند که از دين و دنيا محروم شده اند، براي آنکه بدنياي باطل (رياست باطله) نايل شوند از دنيا چشم پوشي!! کرده اند. و به نظر چنين فردي لذت جاه و رياست بهتر از ثروت و نعمتهاي حلال خدا است و بخاطر دستيابي برياست از همه نعمتها صرف نظر کرده و آن چنان از خود راضي و بخود مغرور است که اگر او را گفتند: از خدا بترس او عزت و احترام خود را در آلودگي به گناه ميداند!!

اما مرد به تمام معني و کامل! آنست که هوي وهوس خود را در پيروي فرمان خدا قرار بدهد، و همه ي نيروي خود را در خشنودي خدا مبذول دارد.

اما مسئوليت شما مردم آنست که بايد با جان و دل در پيشبرد هدف دين از رهبران عاليقدر ديني پيروي نمائيد، و باين نکته توجه داشته باشيد که بفرمانروائي و عدالت گستري با حالت ذلت نمي توان رسيد. «لا يدفع الضيم الدليل، ولا يدرک الحق إلا بالجد و من نام لاينام عنه وان أخا الحرب اليقظان» [5] هرگز مردم ذليل را از چنگ ستمگران خلاصي نيست. مگر ميتوان حق خود را جز در سايه ي کوشش و استقامت بدست آورد!؟ بدانيد هرکس که بخواب رفت از نقشه کشي بر ضرر او چشمهاي بيدار فرو ننشسته مرد جنگي همواره بايد بيدار و آگاه از أوضاع کشور و زمامداران خود باشد!!

متن: «ندبهم لاستزادتها بالشکر...».


شرح: بمنظور پيوستگي نعمت ها و نگسستن آنها بشر را در برابر آنها دعوت بشکر نمود. در اين فراز صديقه طاهره عليهاالسلام اشاره باين آيه ي شريفه مي فرمايد:

«واذ تاذن ربکم لئن شکرتم لأزيدنکم [6] » هنگاميکه پروردگار شما اعلان نمود چنانچه سپاسگزار شديد بي شبهه شما را زيادتي خواهد بخشيد [7] در کافي از حضرت صادق (ع) روايت کرده: من أعطي الشکر أعطي الزيادة کسي را که حالت سپاسگزاري داده شد فراواني نعمت هم بوي داده ميشود. در گذشته درباره ي مفهوم شکر به تفصيل سخن رفت و اينک درباره ي مصداق شکر و اين که بچه وسيله بايد شکر انجام گيرد، به بحث مي پردازيم:

از تأمل در آيات شريفه قرآن عظيم بدست مي آيد که سپاسگزاري فقط آن نيست که آدمي با يادآوري نعمت ها بزبان سپاسگزار باشد، اگرچه بزبان راندن شکر هم مرتبه اي از شکر است. ولي اين مقدار کافي نيست. زيرا مي بينيم در قرآن شماره ساسگزاران را بسيار اندک معرفي فرموده: «وقليل من عبادي الشکور» از بندگانم سپاسگزار اندک است- و روشن است آوردن شکر بر زبان کاري بسيار ساده و آسان است و چنانچه شکر با گفتار و فقط با زبان درست مي شد، هرگز توبيخ حق متعال باندک بودن آنها صادر نمي گرديد. پس شکر تنها بگفتن زبان نيست، بلکه شکر چنانکه گفته شده «بکاربردن نعمت هاي الهي است در آنچه خلق شده» اين تعريف چنانکه بايد روشنگر مقصود نيست و جامع ترين سخن در بيان نمونه و مصداق شکر


همان است که در آيه شريفه وارد شده: «إنا هديناه السبيل إما شاکرأ أؤ کفورا [8] » ما راه را (بر انسان) آشکار ساختيم (و هم او را صاحب اختيار در کردار خويش آفريديم) کدام يک از دو راه سعادت و خوشبختي و يا شقاوت و بدبختي را انتخاب نمايد!؟ راه سعادت را مکتب وحي نشان داده تا در نتيجه ي طي آن راه، سپاسگزار باشد و يا آن راه را انتخاب ننموده و سرانجام ناسپاس و کفور باشند. بخوبي از اين آيه استفاده ميشود که شکر و سپاسگزاري قدم گذاشتن در صراط مستقيم مکتب وحي است و ناسپاسي دوري از آن ميباشد. پر واضح است نعمت هاي عمومي و خصوصي خارج از شماره و بيرون از حد توصيف که در اول خطبه بيان شد مي باشد. چه اينکه پديده هاي آفرينش عبث و بيهوده نيست، ناچار بمنظوري خلق شده که اگر در همان منظور و مقصد صرف شود در موردش بوده و حق آن نعمت که حقيقت سپاسگزاري است بعمل آمده و اگر در آن مورد صرف نشد؟ خارج از حدود نظاماتي است که مدبر حکيم قرار داده وناسپاسي خواهد بود. گفتيم تعبيري که از علماي اخلاق و حکمت عملي رسيده نارسا است زيرا همه مي توانند ادعا نمايند که بشر به خلقت و طبيعت خود آنچه که براي استفاده و بقاء شخص آفريده شده آگاه است و مثلا ميداند که بايد مأکولات را بمصرف خوراک رسانيد و يا در بقاء نوع از غريزه ي جنسي استفاده کرد و در اين صورت احتياجي بمکتب وحي نيست. اما آنچه که ناگفته مانده اين است: ديد عقل بشري در طرز استفاده از نعمت ها و خصوصيت و حدود آن و نسبت آنها باتمام وجود آدمي اعم از روح و بدن و يا بملاحظه ي اين جهان گذران و ديدن مصالح آن


تا آخرين سيربشر، باديد انبياء که به تمام جوانب استفاده و بکار بردن اين نعمت ها با تأييد الهي احاطه دارند، تفاوت بسيار دارد و همين معنا اجمالا از آيه شريفه استفاده ميشود: «عسي ان تحبوا شيئا وهو شرلکم و عسي أن تکرهوا شيئأ و هو خيرلکم إن الله يعلم وأنتم لاتعلمون [9] » چه بسا چيزي مورد علاقه و محبت شما است اما در واقع به مصلحت شما نبوده و عاقبت بدي داشته باشد، و چه بسا چيزي را دشوار و ناخوشايند ميداريد ولي آن بخير و سعادت شما است، خداوند متعال بي شبهه (باموري) داناست که شما آنها را نميدانيد. و هرگز چنان ديدي که بتمام جوانب بشر احاطه داشته باشد بجز براي انبياء و اوصياء بر حق آنان ميسر نخواهد شد.


آن نظرهائي که آن افسرده نيست

جزر ونده جز درنده پرده نيست


آنچه در صد سال خواهد آمدن

اين زمان بيند بچشم خويشتن [10] .


چون که سدي پيش وسدي پس نماند

شد گذاره چشم و لوح غيب خواند


چون نظر پس کرد تا بدو وجود

آخر و آغاز هستي رو نمود!


بحث املاک [11] زمين با کبريا

در خليفه کردن باباي ما





چون نظر در پيش افکند او بديد

آنچه خواهد برد تا محشر پديد


پس ز پس مي بيند او تا اصل اصل

پيش مي بيند عيان تا روز فصل


نيست آن ينظر بنورالله، گزاف

نور رباني بود گردون شکاف


عقل بشر را ميتوان به اساس ساختماني تشبيه نمود که ساختمان بدون اساس قراري ندارد و هم اساس بدون ساختمان عرصه اي بيش نبوده و فائده اي بر او مترتب نيست. و نيز ميتوان عقل را بچشم تشبيه نمود و مکتب وحي و نبوت را بشعاع نور و هرگز چشم را بدون تابش و شعاع از خارج، قدرت بينائي نيست. چنانکه نور بدون چشم ثمره اي ندارد، زيرا چشم نابينا از خورشيد جز گرمي احساس نمي کند و شايد بهمين جهت در آيه شريفه فرمود «قد جائکم من الله نور و کتاب مبين يهدي به الله من أتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات إلي النور بإذنه [12] از طرف خداوند متعال نور و کتاب آشکار کننده اي آمد که خدا بوسيله ي آن افرادي که در پي رضايت او بوده اند هدايت خواهد فرمود و آنان را از ظلمات درآورده و به نور، هدايت خواهد کرد- در قرآن کريم عقل بمانند چراغ و مکتب وحي مانند روغني که روشنائي ده است تشبيه شده تا روغن چراغ نباشد چراغ روشن نمي گردد و بهمين معنا اشاره است «مثل نوره کمشکوة فيها مصباح» تا آنجا که ميفرمايد: «نور علي نور»، و نيز ميتوان مکتب وحي را عقل منفصل و عقل را شرع متصل دانست که هر دو در تکميل يکديگر ميباشند و چه بسا در مواردي


اتحاد دارند و چون نور وحي عقل خارجي است خداي متعال کافرانرا بي عقل معرفي فرموده است: «صم بکم عمي فهم لا يعقلون» و يا اينکه در کمال عقل ظاهري هستند ولي قرآن آنانرا سفيه ناميده: «ألا إنهم هم السفهاء ولکن لايعلمون»:

بنابراين، عقل آدمي بي مدد وحي از درک مصالح و مضار خرد عاجز است. فقط فائده ايکه بر عقل بشري مترتب است عبارت از درک جهات کلي در مصرف رساندن نعمتها و بکار بردن آنها ميباشد. اما جزئيات را که عمده ي کار است، جز بنور وحي نمي توان فهميد، عقل درک ميکند که بايد در همه چيز واقع و حق آنرا پذيرفت. مثلا راست گوئي خوب است و اجراي عدالت نيکوست و پاکدامني و عفت خوب است اما جزئيات آنرا چگونه مي تواند دريابد!؟ پاسخ اين مسئله در مکتب وحي است که کليات و جزئيات را بتعليم الهي درمي يابد مثلا چگونه بايد به خدا و رسول (ص) و ائمه (ع) و چگونگي برزخ و آخرت اعتقاد پيدا کرد و جزئيات عدل در خوردن و آشاميدن چيست؟ عقل، از پيش خود نمي تواند بفهمد آنچه را که منع شده از مأکولات و مشروبات براي انسان در مسيرش بسوي خدا ضرر دارد و يا با روح و جسم وي سازگار نيست مثلا گوشت خوک و شراب حرام است و زيان دارد و يا در ماه رمضان از خوردن و آشاميدن بايد خود داري کرد. و يا ازدواج با خواهر و مادر و عمه و خاله ممنوع است و زيان دارد و يا جمع ميان دو خواهر داراي مفسده است و هم بستري در حالت عادت زنانگي خوب نيست وو... پس مکتب وحي است که جزئيات شکر را با در دست داشتن ديد بسيار برتر از ديد افراد نخبه معين مينمايد.




پيش پيغمبر جهان پر عشق وداد

پيش چشمم ديگران مرده و جماد!!


پست و بالا پيش چشمش تيزرو

از کلوخ و سنگ او نکته شنو


با عوام اين جمله [13] پست و مرده ي

زين عجب تر من نديدم پرده ي!!


گورها يکسان به پيش چشم ما

روضه و حفره به پيش انبياء [14] .


عقل کودک، گفت بر کتاب [15] تن [16]

چونکه نتواني بخود آموختن


عقل رنجور آردش سوي طبيب

ليک نبود دردوا عقلش مصيب


عقل انساني بخوبي درک مي کند که فهم و ادراک دانش خوب است اما از درک اينکه اين فهم و علم را در چه راهي بمصرف رساند عاجز است، زيرا همواره در بشر عاطفه ي برتري جوئي حاکم است و همين عاطفه در پيش عقل و درک انسان پرده کشيده و فرمان مي دهد. آنچه مايه ي شهوت و افزوني بر همگان است آنرا بياموز، اما مکتب وحي ميگويد: «قل أنظروا ماذا في السموات والأرض» و يا «سنريهم آياتنا في الآفاق و...» بگو در آسمانها و زمين با دقت نگاه کنند تا چه مي بينند!؟ ما نشانه هاي قدرت و علم خود را در آفاق و در وجود خودشان


نشان خواهيم داد تا دريابند که خدا حقيقت ابدي است...

در کافي از امام موسي بن جعفر از جد بزرگوارش روايت کرده: که رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم ديدند که در مسجد اطراف کسي را گرفته اند، پرسيدند اين کيست؟ گفته شد: اين علامه و دانشمند بسيار بزرگي است! فرمودند چرا او را دانشمند بزرگ ميدانيد. جواب دادند چون داناترين مردم به نسب ها و وقايع و تاريخ جاهليت عربي و شعراي جاهلي است. فرمودند اين علمي است که بحال کسي دانستن آن نفعي و ندانستن آن ضرري نمي رساند. بعد فرمود: بايد فکر و هوش را در اين سه قسمت صرف نمود: 1- آيات محکم الهي که سعادت دين و دنيا در آنست، يعني فهميدن و دانستن قرآن منفعت دارد و جهلش زياني بزرگ است. 2- واجباتي که دانستن آنها موجب سعادت زندگي است، حال آن واجب وظائفي است در مقابل پروردگار و يا در مقابل اجتماع و بستگان و همنوعان. 3- سنت ها و قوانين اجتماعي درآئين مملکت داري که از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و اوصياي معصومين عليه السلام بيادگار مانده است. اما غير از اينها ديگر مهم نيست. خلاصه، شکر نعمت فهم و حافظه و مواهب معنوي در بکار بردن و آموختن چنين علومي است که در روايت شريفه ياد شده ميباشد و نيز نعمتهاي ديگر از اعضاء و جوارح و صرف آنها در چه مواردي؟ مکتب وحي که عين عدل است (از ديدگاه وافق نبوت نه از ديدگاه محدود بشر) جزئيات موارد استعمال و بمصرف رساندن آنرا بيان کرده و مسلم است هرکس که توفيق عمل بآن ترتيب را يافت نعمتها را در مورد خود بمصرف رسانده و سپاسگزار آن نعمتها ميشود. پس شکر نعمتهايي که خداي متعال بآن فرمان صادر کرده و زيادتي آنرا وعده حتمي داده: در صرف


آنهاست به ترتيبي که مکتب وحي دستور داده و همان موجب مزيد نعمت و بدست آوردن آن جزئيات بشر حي که گذشت در غير مکتب وحي ممکن نيست، و چنانچه بآن ترتيب عملي نشد موجب کفران و بلاهاي اجتماعي است همان طوريکه خداوند در قرآن تهديد مي فرمايد: «ضرب الله مثلا قرية کانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من کل مکان فکفرت بانعم الله فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما کانوا يصنعون [17] » خداي متعال براي پندگيري، اهل يک آبادي را به عنوان مثل ميآورد که در کمال آرامش و سکونت خاطر باروزي فراوان که از همه سو بآنها ميرسيد در زندگي خوشي بسر ميبردند و سپس نعمتهاي الهي را کفران نمودند (و آنرا در مواردي که مطابق دستورات الهي نبود بمصرف رساندند) خدا هم در نتيجه ي گناهان و کفران بر آن آبادي پوششي از گرسنگي و هراس چشانيد پس يگانه راه سپاسگزاري نعمت ها پيروي از مکتب وحي، و تيره روزي و بدبختي در سرکشي از آن است، و پيروي از مکتب وحي است که موجبات دلخوشي افراد جامعه را فراهم ميآورد و سرکشيها است که انگيزه ي بدبختي ها ميباشد.

يک نمونه از هزاران بدبختي که همه آگاهند، امروز آمريکا که يکي از قدرتهاي عظيم جهاني است و مهد تمدن و محيط دانش و آزادي است اما واقعا با وجود اين همه تمدن عظيم و پيشرفت صنايع، ميتوان گفت در سعادت بسر مي برد؟ و يا اينکه در نتيجه غرق شدن در ماديات و پشت سر انداختن تعليمات مکتب وحي و غوطه ور شدن در ناآرامي شب و روز در دلهره و اضطراب است!؟.

دانشمند معروف ديل کارنگي ميگويد: «در آمريکا بطور متوسط


هر سي و پنج دقيقه يک نفر انتحار ميکند و هر دو دقيقه يک نفر ديوانه ميشود، و اگر مردم دنبال آن آرامشي که در مذهب و دعاهاي مذهبي پنهان است ميرفتند بيشتر اين خودکشي ها و ديوانگي ها منتفي ميشد» [18] .

اينک جاي سئوال است آمريکا از نظر تمدن کمبودي ندارد. پس چرا آن تمدن عظيم نتوانسته آرامش خاطرها را که معيار سعادت است فراهم نمايد؟ و چرا در آن مهد تمدن ديوانگي و انتحار شيوع دارد؟ و چرا قبل از آشنائي با محيطهاي استعمارگر غرب در کشورهاي اسلامي کسي از افراد مسلمان بياد نداشت و اگر چه در بحراني ترين شرايط واقع ميشد که دست بخودکشي بزند؟ مگر بسيار بندرت؟. پس بالعيان روشن شد که براي بدست آوردن سعادت و خوشبختي نسبي که در اين جهان ميسر است پناه بردن به خدا است از زندگي سرتاسر رنج و دلهره که از آن در دعاها ياد شده است: «اللهم لاتجعل عيشي کدا کدا» [19] بارالها! زندگي مرا همراه با رنج و مشقت قرار مده و زندگي واقعي توأم با استراحت و لذت باشد جز در تبعيت از ايمان و وحي نيست و چنانچه جامعه ي بشريت رابطه خود را با مکتب عيبي و آسماني و اسلام و قرآن و خاندان نبوت و اهل بيت عصمت و طهارت «ع» استوار ندارد نابودي و زوال حتمي است. در قرآن کريم مي فرمايد: «ففروا إلي الله إني لکم منه نذير مبين» [20] از خطرها و حوادث سهمگين بسوي خدا فرار کنيد.

مولاي متقيان عليه السلام ميفرمايد: «ولو أن الناس حين تنزل بهم


النقم و ترول عنهم النعم فزعوا إلي ربهم بصدق من نياتهم ووله من قلوبهم لرد عليهم کل شارد وأصلح لهم کل فاسد» اگر مردم وقتيکه بدبختيها بآنان رو آورده و نعمتهاي الهي از آنان زايل ميشود بخدا با صدق نيت و دلي آکنده از شوق روآورند خدا هر نعصت از دست رفته را باز مي فرستد و هر فاسدي را اصلاح ميفرمايد.

متن: «واستحمد الي الخلائق باجزالها وثني بالندب الي أمثالها».

شرح: باکامل نمودن نعمت ها، خواستار ستايش از مخلوق گرديد و دعوت مکرر به همتاي آن نعمت ها (در آخرت) نمود.

در فرق حمد و شکر گذشت که حمد بمعناي ستايش در برابر نيکوهائي است که با اختيار از کسي صادر شود خواه آن احسان و نيکوئي بستايشگر برسد يا نه. اما شکر بمعناي سپاسگزاري در برابر نعمت و احساني است که بالخصوص بشخص سپاسگزار رسيده باشد.

اينک در شرح اين قسمت دو نکته بايد روشن شود: 1- چرا نيکي ها و نعمت هائي را که تنها بشخص مربوط نيست و همگاني است بايد ستايش نمود؟ 2- چگونه خود کمال نعمت ها و کثرت آنها از حد شمارش خواستاري، ستايش است. چنانکه از جمله ي فوق:استحمد الي الخلائق باجزالها، استفاده ميشود و خود اکمال و اتمام نعمت خواستاري حمد است و حال آنکه خواستن معمولا با زبان و يا نوشتن صورت مي گيرد؟ اما تحقيق نکته اول آن است که مکتب هاي الهي و بالاخص کاملترين و برترين آنها اسلام و قرآن انسان را بژرفا و عميق وجود خويش متوجه مي سازد و در حقيقت راز وجود انساني را فاش مي کند که:


تو يکي نيستي اي خوش رفيق

بلکه گردوني و دريائي عميق




و اينکه آدمي فقط محدوده ي اين کالبد با احتياجات و خواسته هاي مادي نيست و اگر: غنچه ي دل چون شکفتن گيرد همه آفاق نهفتن گيرد. و اگر حقيقت وجود آدمي باز شود بالاتر از افق زمان و مکان محدود ميگردد، و از همين معني در قرآن کريم تعبير به (شرح صدر) يعني بازشدن سينه آدمي شده که مساوي با گرفتن نور خدائي و يا رنگ خدائي (صبغة الله) است. در جائي مي فرمايد: «أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذکر الله اولئک في ضلال مبين» [21] .

آيا آن کسي که ذات متعال سينه ي او را براي اسلام باز کرده در نتيجه بر نوري از پروردگار مستقر شده (با کسي که چنين نيست) و سينه اش يک پارچه و سخت است و هيچ شکافي براي دريافت حقايق و پذيرش آنرا ندارد و قلبش را قساوت گرفته مساوي است!؟ و در نتيجه، بدبختي براي آناني است که از فراموشي ياد خدا دلهاي آنان سخت شده و آنان در گمراهي آشکار ميباشند.

در جائي ديگر مي فرمايد: «فمن يرد الله ان يهديه بشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا، کانما يصعد في السماء کذلک يجعل الله الرجس علي الدين لا يومنون» [22] .

پس کسي را که ذات متعال اراده هدايتش را نمود، سينه ي او را باسلام باز ميکند و حقايق را دريافت مي کند و کسي را که اراده گمراهي او را (برحسب اختيار خود شخص) نمود. سينه ي او را بسيار تنگ و در سختي قرار مي دهد. مانند اينکه در آسمان بالا مي رود!


بدينگونه پليدي را خدا در افرادي که ايمان نياورده اند قرار مي دهد. در آيه ي اول شکافتن سينه را علت گرفتن نور خدائي تعبير کرده و در آيه ي دومي هدايت را مرادف شکافتن سينه باسلام و گمراهي را به تنگي روح بسان سينه ي کسي که بخواهد در آسمان بالا رود تعبير کرده است [23] .



پاورقي

[1] سوره اسراء.

[2] طبع بيرت ص 301.

[3] نهج البلاغه کتاب الي عثمان بن حنيف عامله في البصرة.

[4] احتجاج طبرسي جلد 2 ص 53 طبع نجف.

[5] نهج البلاغه في کتابه الي اهل مصر.

[6] ابراهيم: 14.

[7] از اطلاق (لازيدنکم...) استفاده مي شود که وعده مزيد نعمت مخصوص بيک عالم و جهان نيست و بلکه سپاسگزاري موجب مزيد نعمت در هر دو عالم است.

[8] انسان /76.

[9] بقره آيه 216.

[10] يعني چنين، ديدي از راه استنباط نيست و فقط از الهام و وحي است.

[11] جمع ملک، و اشار به آيه: علم آدم الأسماء کلها.

[12] مائده /15.

[13] يعني همه کلوخ و سنگ و جمادات.

[14] اشاره بحديث نبوي صلي الله عليه و آله و سلم- القبر روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران.

[15] مکتب خانه.

[16] امر حاضر از مصدر تنيدن.

[17] نمل /112.

[18] کتاب: «چگونه تشويش و نگراني را از خود دور کنيم» ترجمه امامي.

[19] دعا مکارم الأخلاق صحيفه سجاديه (ع).

[20] ذاريات /50.

[21] زمر: 22.

[22] انعام: 125.

[23] در اين جمله: کانما يصعد في السماء... دقت شود قرآن کريم صلالت را به پرواز در آسمان تشبيه مي کند که انسان دچار تنگي تنفس ميشود و اين مسئله با کشف اخير که در فضا چون اکسيژن نيست تنفس هم ميسر نيست کاملا مطابقت دارد باين معنا هر قدر انسان بالا برود بهمان مقدار به سختي و زحمت دچار ميشود، و از اين قبيل مسائل در قرآن زياد است که با ترقي علوم پي در پي کشف شود.