بازگشت

بازتاب خشم فاطمه




بلي، اينقدر آن مظلومه بر ايشان خشمناک بود که راضي نبود بر جنازه اش حاضر شوند، بلکه وصيّت فرمود به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) که جنازه ي او را شب بردارد که مبادا چشم آنها بر جنازه ي آن حضرت بيفتد.

چنانکه از «دلائل الامامه» طبري منقول است که حضرت صدّيقه، به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) عرض کرد:


«يا اَبَاالْحَسَنِ وَ لا تُدْفِنّي اِلّا لَيْلاً وَ لا تُعْلِمْ اَحَداً قَبْري».

«دفن مکن مرا مگر در شب و اعلام مکن به احدي قبر مرا».

و حضرت امير (عليه السلام) هم به وصيّت آن حضرت رفتار فرمود، چنانچه از آخر اين خبر استفاده مي شود:

«ثُمَّ تُوُفِّيَتْ صَلّي اللَّهُ عَلَيْها وَ عَلي اَبيها وَ بَعلِها وَ بَيْنِها، فَصاحَتْ اَهْلُ الْمَدينَةِ صَيْحَةً واحِدَةً، و اجْتَمَعَتْ نِساءُ بَني هاشِمٍ في دارِها، فَصَرخوا [1] صَرْخَةً واحِدَةً کادَتِ الْمَدينَةُ اَنْ تَزَعْزَعَ [2] مِنْ صُراخِهِنَّ، وَ هُنَّ يَقُلْن: يا سَيِّدَتاه! يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي اللَّه عليه و آله)!

وَ اَقْبَلَ النَّاسُ مِثْلَ عُرْفِ الْفرسِ اِلي عَليٍّ وَ هُوَ جالِسٌ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ يَبْکِيانِ، فَبَکيَ النَّاسُ لِبُکائِهِما وَ خَرَجَتْ اُمّ کُلْثُومٍ، وَ عَلَيْها بُرْقَعَةٌ وَ تَجُرُّ ذَيْلَها، مُتَجَلِّلَةً بِردآءٍ عَلَيْها تَسْبيجُها [3] وَ هِيَ


تَقُولُ: يا اَبَتاه يا رَسُولَ اللَّهِ اَلْآنَ حَقّاً فَقَدْناک فَقْداً لا لِقاءَ بَعْدَهُ اَبَداً.

وَ اجتَمَعَ النّاسُ، فَجَلسُوا وَ هم يَضُجُّونَ وَ يَنْتَظِرُونَ اَنْ تَخْرُجَ الْجَنازَةَ فَيُصَلُّونَ عَلَيْها، وَ خَرَجَ اَبوذَرٌ فَقالَ: اِنْصَرِفُوا فَاِنَّ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ اُخِرّ اِخْراجُها في هذِهِ العَشيَّةِ فَقامَ النَّاسُ وَ انْصَرَفُوا». [4] .

«چون فاطمه (عليهاالسلام) دار فاني را وداع کرد، اهل مدينه يک مرتبه به فغان آمدند و زنان بني هاشم در خانه ي آن حضرت جمع شدند و صدا به گريه بلند کردند به يک مرتبه به قسمي که از عويل و نحيب (شيون) آنها مدينه به لرزه درآمد.

و مي گفتند: اي خاتون ما و اي دختر رسول خدا (صلي اللَّه عليه و آله) و مردم به جانب حضرت امير (عليه السلام) گرد آمدند و آن حضرت نشسته بود و حسن و حسين در پيش روي آن حضرت مي گريستند و از گريه ي ايشان مردم به گريه درآمدند.

ام کلثوم خارج شد در حالتي که برقعي آويخته و دامن کشان، و خويشتن را در عبايي پيچيده و مي گفت: يا اَبَتاه يا رسول اللَّه (صلي اللَّه عليه و آله)


الآن است محرومي ما از حضرت تو محرومي اي که ملاقات نيست بعد از آن. و مردم انجمن شدند و نشستند و ناله کردند و منتظر بودند که جنازه ي آن حضرت را بيرون آورند که بر او نماز بگذارند.

اين وقت ابوذر آمد و گفت: برگرديد اي مردم به جهت آنکه دختر رسول خدا (صلي اللَّه عليه و آله) را در اين هنگام نقل و تحويل نمي دهند، لاجرم، مردمان مراجعت کردند».

پس علي (عليه السلام) پرده از روي فاطمه برکشيد، وصيت نامه اي بر بالين آن حضرت يافت که پس از شهادتين و تصديق به بهشت و جهنم و قيامت و نشور چنين وصيّت فرموده بود:

يا علي من فاطمه دختر محمّد هستم. خداوند مرا تزويج فرمود براي تو که در دنيا و آخرت خاص تو باشم. تو سزاوارتري به من از غير، مرا حنوط کن و غسل ده و کفن کن و بر من نماز گزار و شب مرا دفن کن و احدي را خبر مکن، و تو را به خدا سپردم و سلام مرا بر اولادهاي من برسان تا روز قيامت.

سادات! اين يک نفر بود از خانواده ي عصمت (که) سلام به اولادهايشان رسانيد. يک نفر ديگر سراغ دارم که سلام به شيعيانش رسانيد. مي دانيد که بود؟

گلگون قباي عرصه ي کربلا حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)، چه وقت؟ وقتي که يکّه و تنها ماند، نظر به راست و چپ فرمود احدي را نديد.

«فَخَرَجَ عَلِيّ بْنَ الْحُسَيْنُ زَيْنُ الْعابِدينَ وَ کانَ مَريضاً لا يَقْدِرُ ان يَقلّ [5] سَيْفَهُ، وَ اُمّ کُلْثُومٍ تُنادي خَلْفَهُ: يا بُنَيَّ ارْجِعْ. فَقالَ (عليه السلام): يا


عَمَّتاه ذَريني اُقاتِل بَيْنَ يَدَي ابنِ رَسُولِ اللَّهِ، فَقالَ الْحُسَيْن (عليه السلام): يا اُمَّ کُلْثُوم خُذيْهِ لِئلّا يَبْقيَ الْاَرْضُ خالِيَةً مِنْ نَسْلِ الِ مُحَمَّدٍ». [6] .

در کتاب «دمعة الساکبة» مي فرمايد: حضرت سيدالشّهداء بيمار را در بغل گرفت و فرمايشاتي فرمود و فرمايشات آن حضرت را نقل مي کند که آخر فرمايشات آن حضرت اين است:

«يا وَلَدي بَلِّغْ شيعَتي عَنّيِ السَّلامُ فَقُلْ لَهُمْ: اِنَّ اَبي ماتَ غَريباً فَانْدَبُوهُ، [7] وَ مَضي شَهيداً فابکُوهُ». [8] .



پاورقي

[1] در بحار و ناسخ «فَصَرَخوا» ضبط شده است، بنابراين ضمير، راجع به اهل مدينه است.

[2] في «مجمع البحرين»: زَعْزَعَ الزّعْزَعَةَ تحريک الرّيح، الشّجرة و نحوها او کلّ تحريک شديد يقال: زعزَعته فَتَزعْزَعَ و ريح زعزعَ. 1/ 277 حرف زاء.

[3] قوله «عليها تَسْبيحها» کسي را نديدم که متعرض معناي اين کلام شده باشد و صاحب «ناسخ التّواريخ» با وجود آنکه معني اين حديث را کرده، اين دو کلمه را معني نکرده و در خود بحار، «تسبيحها» به حاء مهمله نوشته و در حاشيه نسخه بدل «تسبيجها» به جيم معجمه نوشته، و يک نسخه ي بدل ديگر هم «تَسَبّجها» بدون ياء و به جيم معجمه نوشته.

و ظاهر اين است که اين دو نسخه ي بدل اصل، صحيح باشد زيرا که اوفق به معني است به جهت آنکه در قاموس نوشته «اَلسُّبْجَه بالضّم و السّبيجة، کساء اسود و تسبّج لبسه» بعد از آن مي گويد: «و کساء مسبّحٌ عريض». بنابراين معني «متجلّلةً برداءٍ عليها تَسْبيجُها اَوْ تسبّحها» اين مي شود که حضرت «ام کلثوم» خود را پيچيده بود به عبايي که بر آن عبا پوشيده بود عباي سياهي. يعني دو عبا در بر داشت، يکي را دوش گرفته و خود را در آن پيچيده و يکي ديگر که سياه بود و بر سر انداخته.

کما اينکه در اين زمان هم زنان اعراب، دو عبا در بر مي کنند به همين طريق که يکي را بر دوش مي اندازند که به منزله ي لباس باشد و يکي را سر مي اندازند که به منزله ي چادر باشد. و ممکن است که «تسبّحها» به حاءِ مهمله باشد. قال في «القاموس»: «و کِساءُ مُسَبَّحْ کمعظم قوّي شديد». واللَّه العالم.

[4] بحار: 43/ 192 ح 20.

[5] قوله (عليه السلام): «لا يَقْدر اَنْ يَقلَّ سَيْفَه»، قال في القاموس: «و استقلّه، حَمَلَهُ وَ رَفَعَه».

[6] بحار: 45/ 46.

[7] فاندبوه، قال في «المَجْمَع»: نَدَبَ المَيِّت: يکي عليه و عدّد محاسنه، يَنْدُبُهُ نَدْباً، اَنْ يَذْکُرَ النّايِحَة المَيِّتَ باَحْسَن اوصافه. مجمع البحرين: 1/ 287 حرف نون.

و قال في «القاموس»: نَدَبَهُ لامرٍ کَنَصَره: دَعاه و حَثَّهُ وَ وَجَّهَه. و الميّت بکاه و عَدَّدَ مَحاسنه و الأسْم، النُدْبَة بالضمّ. انتهي.

[8] الدمعة السَّاکبه: ص 305.