بازگشت

گله از مولاي خانه نشين




فاطمه (عليهاالسلام) بعد از خواندن اين اشعار به جانب خانه ي خويش روانه شد. حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) انتظار معاودت آن مظلومه را داشت، چون فاطمه (عليهاالسلام) بازگشت لختي بياسود و روي به اميرالمؤمنين کرد پس گفت:

[يَابْنَ اَبيطالِب!] «اِشْتَمَلْتَ [1] شِمْلَةَ [2] الْجَنينِ وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، اَنْقَضْتَ قادِمَةَ الْأَجْدَلِ، فَخانَکَ [3] ريشُ الأَعْزَلِ. هذا ابْنُ اَبي قَحافَةَ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغةَ اِبْني. لَقَدْ اَجْهَرَ في خَصامي، وَ الْفيتُهُ وَالَدَّ في کَلامي، حَتّي حَبَسَني قيلَةٌ نَصرها، وَ الْمُهاجَرَةُ وَصْلُها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةِ دُوني طَرْفَها، فَلا دافِعَ، وَ لا مانِعَ.

خَرَجْتُ کاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً، اَضْرَعْتَ خَدَّکَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّکَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَسَکَ الذُّبابُ.

ما کُنْتُ قائِلاً، وَ لا اَغْنَيْتُ باطِلاً، وَ لا خيار لي، لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هُنَيْئَتي، وَ دُونَ ذِلَّتي، عَذيريَ اللَّهُ مِنْکَ عادِياً، وَ مِنْکَ حامِياً.


وِيْلايَ! في کُلِّ شارِقٍ ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَتِ العَضُدُ!! شَکْوايَ اِلَي اَبي، وَ عَدْوايَ اِلي رَبّي، اَللَّهُمَّ أَنتَ اَشَدُّ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَحَدُّ بَاْساً وَ تَنْکيلاً». [4] .

«اي پسر ابوطالب! خويشتن را به شمله درپيچيدي مانند جنين [5] .




در رحم و روي از خلق نهفتي چون مردم متهم، تو آني که از اين پيش به


ميدان قتال تاختي و أبطال [6] رجال را پايمال ساختي. چه شد که امروز دستخوش مردم ذليل و زبون آمدي؟!

اينک پسر ابوقحافه عطيّه پدر و گذران اولاد (را) از من بازگرفته و جهاراً با من دقّ الباب مخاصمت و مبارات مي کند. امروز چند که توانست در سخن بر من فزوني و زيادتي جست و به غلظت طبع و خوي بد جسارت نمود و مردم اوس و خزرج مرا ناديده انگاشتند و اولاد قيله و ديگر مردمان چشمها فرو خوابانيدند، در دفع ترک تازي او هيچ دافعي و مانعي به جاي نماند.

همانا من خشمگين از خانه بيرون شدم و ذليل و زبون باز آمدم، تو سر خويش را در مضيق ذلّت درانداختي، آن روز که منزلت و مکانت خويش را دگرگون ساختي، گرگها را دريدي! (و اکنون) مگسها ترا دريدند!! و منصب خلافت را مغصوب نمودند و عوالي فدک را مضبوط ساختند، امّا من از سخن حق خويش خودداري نکردم و از در باطل بيرون نشدم ولکن نيروي اجراي حکم حقّ نداشتم.

کاش از اين پيش بمردم [7] .


و اين روز را نديدم و اکنون اين سخنان


که در حضرت، تو بيرون از ادب بسگاليدم [8] خداوند عذرخواه من است.

واي بر من! پناه جاي من ناپديد شده و از بازوي من نيرومندي برفت. چه کنم جز اينکه شکايت به نزديک پدرم برم و رعايت از حضرت حق خواهم.

آنگاه روي نياز به درگاه چاره ساز آورد و گفت: الها، پروردگارا! قوّت تو از همه کس افزون است و عذاب و عقاب تو از حوصله بيرون است».

در اين وقت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

«لا وَيْلَ عَلَيْکِ، اَلْوَيْلُ لِشانِئِکِ. نَهْنِهْني عَنْ وَجْدِکِ يَابْنَةَ الصَّفْوَةِ، وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنيتُ [9] عنْ ديني، وَ لا اَخْطَاْتُ مَقْدُوري.

فَاِنْ کُنْتِ تُريدينَ الْبُلغَةَ، [10] فَرِزْقُکِ مَضْمُونٌ، وَ کَفيلُکِ مَاْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَکِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْکِ فَاحْتَسِبي اللَّهَ.

فَقالَتْ: حَسبِيَ اللَّهُ وَ اَمْسَکَتْ». [11] .

«ويل و واي از براي تو مباد، خاصّ دشمنان تو باد، بر من خشم مگير اي دختر برگزيده موجودات، و يادگار نبوّت. سستي نکردم و از آنچه در قوّت بازوي من بود تقاعد نورزيدم، خداوند کفيل امر و ضامن رزق تو


است، [12] .


آنچه (او) از بهر تو نهاده بهتر از آن است که از تو قطع شده. پس در راه خداوند طريق شکيبائي و صبر پيش دار.

لاجرم فاطمه فرمود: خداوند کفايت مي کند امر مرا و خاموش شد».


پاورقي

[1] اشتمل الثّوب: ادارهُ علي جسد قال في القاموس.

[2] الشّملة بالکسر: هيئة الاشتمال و قال ايضاً: بالفتح کساءِ دون القطيفه. ظاهر اين است که «شمله» به کسر شين اولي باشد زيرا که غرض هيئت اشتمال است، و ظاهر معنا اين است که جامه بر خود پيچيده اي به هيئت جنين نه عباي جنين.

[3] الخونَ: الضّعف و فترة في النّظر کما في القاموس.

[4] بحار: 29/ 323 ح 9، عوالم: 11/ 477، ناسخ التواريخ: 1/ 155.

[5] في معني قولها «اشتملت شملةَ الجنين»:



اي امير و سيّد من يا اميرالمؤمنين

تا به کي دست يداللّهي نهان در آستين



تا به کي پيچيده بر خود عبا همچون جنين

تا به کي بنشسته در حجره چون شخص ظَنين



تا به کي هستي نهان در کنج عزلت تا به کي

با وجود آنکه هستت جايگه عرش برين



تا به يکي اي شاهباز اوج عزّت، گشته

هم چه گنجشک شکسته بال هر گوشه نشين



آخر اي شاها، نه شير بيشه ي امکان توئي

در مصاف از چه روباهان شده شير عرين؟!



گرگها را پوست دريدي به هنگام قتال

چون دريدندت مگسها، اي شه دنيا و دين؟!



هان ابوبکر لعين با من درشتي مي کند

با وجود آنکه هستم دُخت خير المرسلين



بس خصومت کرد با من روي از او برتافتم

آمدم زار و فکار و رفته بودم خشمگين



بين چسان غصب فدک کرد و مرا از حق خود

کرد محروم آن شرير النفس، بوبکر لعين



اين چنين روزي که من ديدم نبيند هيچ کس

کاشکي گرگ اجل دريده بودم پيش از اين



چون ندارم بيش از اين، من نيروي احقاق حق حق کند احقاق حقّ من به روز واپسين



گر که بيرون از ادب با تو سخن راندم همي

عذرخواه من به نزدت هست رب العالمين



واي بر من، واي بر من، گر پدر بودي مرا

ناکسان کي مي توان با من نمايند اين چنين



در جواب گفت او فرمود شاه اولياء:

کاي در درياي عصمت زهره ي زهرا جبين



واي نبود بر تو، ويل به بدخواهان تو

از گروه منکرين و غاصبين و ظالمين



هان مبادا خاطرت آزرده گردد از علي

يا که قلب نازنين تو شود از من حزين



تاکنون هرگز تقاعد نمي ورزيدم دمي

حق کفيل رزق باشد، هان مباش اينک غمين



آنچه در نزد خدا باشد مهيّا بهر تو

بهتر است از آنچه از تو منع کرده غاصبين



در جواب شير يزدان حسبي اللَّه گفت و بس

يعني اي دل صبر کن، باشد خدا يار و معين.

[6] أبطال: دليران و شجاعان ميدان نبرد را گويند.

[7]



کاش مي آمد مرا گرگ اجل

مي گرفتم سخت اينک در بغل



کاش بر بستان عمرم اين زمان

مي وزيدي باد ايام خزان



کاش سيلي آمدي اين دم ز راه

حاصل عمر مرا کردي تباه



کاش طفلي آمدي و بي درنگ

شيشه ي عمر مرا مي زد به سنگ.

[8] سگاليدن: انديشيدن، فکر کردن، پنداشتن، رأي زدن. ر. ف عميد.

[9] و ني کَفَتي: التّعب والفترة ضدّ (قاموس اللغة).

[10] البُلْغة بالضّم: ما يتبلّغ به من العيش. (قاموس اللغة).

[11] بحار: 29/ 325، عوالم: 11/ 477- 478، ناسخ التواريخ حضرت فاطمه (عليهاالسلام): 1/ 157.

[12]



رسد چه روزي مقسوم از خزانه ي غيب

خيال رزق چرا کرده بي قرار تو را



به خويش راه مده غم ز مکر بدانديش

کفايت است همان لطف کردگار تو را.