بازگشت

بال پرواز




سه بهار از عمر گرانبار دختر نازنين محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم مي گذرد،هر سه بهار در نهايت مشقت و در غايت عسرت. شرايط آن قدر طاقت سوز و توان فرساست که سرد و گرم چشيده هاي روزگار را هم از پاي در مي آورد چه رسد به طفلي نوپا. اما او صبر پيشه کرده است و چه زيبا است صبر جميل اين کودک کوچک و کنيز خدا در برابر اين همه ترس و تنهايي، گرسنگي و تشنگي! و مگر جز اين چاره اي هست؟

احساس مي کنم بال مرغان هوا يا چيزي شبيه باله ماهيان دريا را به من بخشيده اند؛ شايد هم اين يک احساس نياز باشد. با يک حرکت آرام اوج مي گيرم و بر زورقي از آب مي نشينم. آب روشن تر و گرم تر شده است و اين گرما و روشني تا خورشيد همچنان در فزوني است.

آن سو چند ستاره دريايي چشم بر آسمان دوخته و دنبال ستاره خود مي گردند؛ ستاره هايي که در کنار فروغ شاه سيّارگان- خورشيد- آن چنان کم


نورند که انگار خاموشند. آخر، روشنايي و درخشش آن ها پرتويي از خوان خورشيد است.

بالاي سرم بر سطح دريا، در خليجي آشنا، يک «تير کمان آبي» مي بينم که سر بر بالش تَر و تُرد آب گذاشته است. لرزش برگ هاي تير کمان در برابر نسيم، چون طوفاني عظيم، دلِ درياييِ مرغ دريا را آشفته و صفحه خيالش را پريشان و آشفته ساخته است. کمان سبز است، سبز سبز، سبز سير، آنقدر سبز که به گمانم هرگز پاييز- فصل برگريز- را ملاقات نخواهد کرد، حتماً به اين خاطر که او ريشه در آب دريا دارد، ريشه در دل دريا.

بر فراز آسمانِ دريا، مرغان دريايي را مي بينم که دل آشفته اند و پريشان خاطر؛ امّا چيزي در فراسوي دلشان به آنان اطمينان مي دهد؛ اطميناني در امتداد بقاي با آب.

حرکت برايم سهل تر از شناي يک ماهي زيباست که به سويم مي آيد. بله، يک فرشته ماهي که با برق چشمان درشت و جذابش، آينه آب را به آيه هاي درخشان آفتاب آراسته است؛ باله هايي دارد نرم تر از بال فرشته و بدني شفافتر از شيشه. از فرشته ماهي مي پرسم: