بازگشت

مركز دادخواهان




«اطلع الشيطان راسه من مغرزه صار خالکم فوجدکم لدعائه مستجيبين» [1] (از خطبه دختر پيغمبر)

در عصر پيغمبر (ص) و صدر اسلام، مسجد تنها مرکز دادخواهي بود. هر کس از صاحب قدرتي شکايتي داشت، هر کس حقي را از دست داده بود، هر کس از حاکم يا زمام دار، رفتاري دور از سنت پيغمبر مي ديد، شکوه ي خود را بر مسلمانان عرضه مي کرد، و آنان مکلَّف بودند تا آنجا که مي توانند او را ياري کنند و حق او را بستانند. از دختر پيغمبر حقي را گرفته و با گرفتن اين حق سنتي را شکسته بودند. او مي ديد نزديک است حکومت در اسلام، رنگ نژاد و قبيله را بخود بگيرد.(کاري که سي سال بعد صورت گرفت) مهاجران که از تيره ي قريش اند انصار را از صحنه ي سياست بيرون راندند. انصار که خود ياوران پيغمبر بودند، پس از وي خواهان زمامداري گشتند. قريش در دوره ي پيش از اسلام خود را عنصري ممتاز مي دانست و امتيازاتي براي خويش پديد آورد. با آمدن اسلام آن امتيازها از ميان رفت. اکنون اين مردم بار ديگر گردن


افراشته اند و رياست مسلمانان را حق خود مي دانند، آنهم نه بر اساس امتيازات معنوي چون علم، تقوي و عدالت بلکه تنها بدين جهت که از قريش اند. دختر پيغمبر (ع) مي توانست برابر اين اجتهادها يا بهتر بگوئيم نوآوري ها، آرام و يا خاموش بنشيند. بايد مسلمانانرا از اين سنت شکني ها برحذر دارد، اگر پذيرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود.

اين بود که خود را براي طرح شکايت در مجمع عمومي آماده ساخت. در حاليکه جمعي از زنان خويشاوندش گرد وي را گرفته بودند، روانه ي مسجد شد. نوشته اند: چون بمسجد مي رفت راه رفتن او براه رفتن پدرش پيغمبر مي ماند. ابوبکر با گروهي از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود. ميان فاطمه (ع) و حاضران چادري آويختند. دختر پيغمبر نخست ناله اي کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گريه افتادند، سپس لختي خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروش ها خوابيد آنگاه سخنان خود را آغاز کرد [2] .

اين سخنراني، تاريخي، شيوا، بليغ، گله آميز، ترساننده و آتشين است. قديمترين سند که نويسنده ي اين کتاب در دست دارد، و اين خطبه در آن ضبط شده کتاب بلاغات النساء گردآورده ابوالفضل احمد بن ابي طاهر مروزي متولد 204 و متوفاي 280 هجري قمري است.

کتاب او چنانکه از نامش پيداست مجموعه اي از خطبه ها، گفته ها و شعرهاي زنان عرب در عهد اسلامي است. کتاب با خطبه اي نکوهش آميز از عايشه دختر ابي بکر آغاز مي شود، و دومين خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است.

احمد بن ابي طاهر اين خطبه را بدو صورت و با دو روايت ضبط کرده است، اما در سندهاي متأخر از او هر دو فقره درهم آميخته است و خطبه بيک صورت که شامل هر دو قسمت است ديده مي شود.


نويسنده در رعايت کلمات او نوشته ي احمد بن ابي طاهر و در رعايت ترتيب متن، از کشف الغمه نوشته ي علي بن عيسي اربلي متوفاي 693 هجري قمري پيروي کرده است.

درباره ي سند و متن اين خطبه از دير باز (سالها پيش از احمد بن ابي طاهر)گفتگوها رفته است. احمد بن ابي طاهر گويد:

به ابوالحسن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب گفتم: مردم گمان دارند اين خطبه با چنين بلاغت از آن فاطمه نيست و بر ساخته ي ابوالعيناء است.

وي در پاسخ گفت:

من پير مردان آل ابوطالب را ديدم که اين خطبه را از پدران خود روايت مي کردند،و به فرزندان خويش تعليم مي دادند.

پدر من از جدم اين خطبه را از دختر پيغمبر روايت کرده است. بزرگان شيعه پيش از آنکه جد ابوالعيناء متولد شود، آنرا روايت مي کردند و بيکديگر درس مي دادند. سپس گفت:

چگونه آنان خطبه ي فاطمه را انکار مي کنند و خطبه ي عايشه را بهنگام مرگ پدرش مي پذيرند. [3] .

ابن ابي الحديد نيز اين گفتگو را بهمين صورت از سيد مرتضي و او از مرزباني و او باسناد خود از عبيدالله پسر احمد بن ابي طاهر آورده است [4] .

چنانکه ديديم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه کتاب که در دست نويسنده است) [5] اين گفتگو بين او و ابوالحسن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب رخ داده.

ليکن پذيرفتن اين روايت با اين سند، دشوار مي نمايد، بلکه


غير قابل قبول است. زيد بن علي بن الحسين به سال يکصد و بيست و دو شهيد شده و احمد بن ابي طاهر چنانکه نوشتم به سال 204 هجري قمري بدنيا آمده پس نمي توان گفت او چنين پرسشي را از زيد بن علي بن حسين (ع) کرده است.

مسلماً نويسندگان حديث را در ضبط سند سهوي دست داده است. تا آنجا که تتبع کرده ام تنها عالم رجالي معاصر آقاي شيخ محمد تقي شوشتري اين اشتباه را دريافته و نوشته است اين گفتگو بين احمد بن ابي طاهر و زيد بن علي بن الحسين بن زيد است [6] و مؤيد اين نظر اين است که مؤلف بلاغات النساء در جاي ديگر کتاب خود حديثي از زيد بن علي بن حسين بن زيدالعلوي آورده و اين هر دو زيد يکي است [7] .

و شگفت است که چنين اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقي مانده و شگفت تر اينکه درشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد نيز راه يافته است.

بهر حال اين خطبه گذشته از اين سند قديمي در کتاب هاي معتبر علماي شيعه و سنت و جماعت ضبط است.

گمان دارم بعض نويسندگان سيرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداي نخواسته دستخوش هواي نفس نشده اند) از آنجهت چنين خطبه اي را بر ساخته دانسته اند، که فراوان از آرايش هاي لفظي و معنوي و مخصوصا صنعت سجع برخوردار است. اينان مي پندارند هر گاه سخنراني در جمع مردم خطبه بخواند، گفتار او نثر مرسل خواهد بود. بخصوص که گوينده در مقام طرح شکايت و دادخواهي باشد.

اگر موجب توهم همين است و خرده گيري اينان نه از راه حسد و


کين است، بايد گفت حقيقت نه چنين است. در خطبه ي دختر پيغمبر تشبيه، استعاره و کنايه بکار رفته است. نظير چنين صنعت هاي لفظي و معنوي را در گفتارهاي کوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلام، فراوان مي بينيم، چه رسد به خانواده ي پيغمبر. از صنعت هاي لفظي، موازنه، ترصيع، تضاد و بيشتر از همه سجع در اين سخنراني موجود است.

هنر سجع گوئي در خاندان پيغمبر امري طبيعي بوده است. ما مي دانيم پيش از اسلام سخن به سجع گفتن در مکه رواج داشت. نخستين دسته از آيات مکي قرآن کريم فراوان از اين صنعت برخودار است.

دختر پيغمبر و شوي او علي بن ابي طالب و فرزندان او بحکم وراثت، و نيز تحت تأثير آيه هاي قرآن به سجع گوئي خو گرفته بودند.

در خطبه هاي علي عليه السلام کمتر عبارتي را مي بينيم که مُسجَّع نباشد. فرزندان او نيز چنين بوده اند. هنگامي که زينب (ع) در مجلس پسر زياد به زشت گوئي او پاسخ مي داد گفت:

- «مهتر ما را کشتي! از خويشانم کسي نهشتي! نهال ما را شکستي! ريشه ما را از هم گسستي! اگر درمان تو اين است آري چنين است»!. [8] .

ابن زياد گفت سخن به سجع مي گويد پدرش نيز سخن هاي مُسجَّع مي گفت گذشته از خاندان هاشم بيشتر مردان و زنان تيره ي عبد مناف نيز از اين هنر برخوردار بودند. روزي که معاويه مي خواست فرزندش يزيد را نامزد خلافت کند از عبدالله پسر زبير پرسيد چه ميگوئي؟ پاسخ داد:

- فاش ميگويم نه در نهان. آنرا که راست گويد برادرت بدان. پيش از


آنکه پشيمان شوي بينديش! و نيک بنگر آنگاه قدم نه فراپيش! چه پيش از قدم نهادن نگريستن بايد، و پيش از پشيمان شدن انديشيدن شايد. معاويه خنديد و گفت روباه مکاري در پيري سجع گفتن آموخته اي نيازي بدين سجع دراز نيست [9] .

باري نويسنده کوشيده است در برگردان اين خطبه به نثر فارسي تا آنجا که ميتواند هنرهاي لفظي و معنوي را نگاهدارد. مخصوصاً هنر سجع را تا حد ممکن رعايت کرده است و اگر در فقره هائي از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده بخاطر رعايت اين ظرافت ها بوده است:

ستايش خداي را بر آنچه ارزاني داشت. و سپاس او را بر انديشه ي نيکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمت هاي فراگير که از چشمه ي لطفش جوشيد. و عطاهاي فراوان که بخشيد. و نثار احسان که پياپي پاشيد. نعمت هايي که از شمار افزون است. و پاداش آن از توان بيرون. و درک نهايتش نه در حد انديشه ي ناموزون.

سپاس را مايه ي فزوني نعمت نمود. و ستايش را سبب فراواني پاداش فرمود. و بدرخواست پياپي بر عطاي خود بيفزود. گواهي مي دهم که خداي جهان يکي است. و جز او خدائي نيست. ترجمان اين گواهي دوستي بي آلايش است. و پايندان اين اعتقاد، دلهاي با بينش. و راهنماي رسيدن بدان، چراغ دانش. خدايي که ديدگان او را ديدن نتوانند، و گمانها چوني و چگونگي او را ندانند. [10] همه چيز را از هيچ پديد آورد. و


بي نمونه اي انشا کرد. نه بآفرينش آنها نيازي داشت. و نه از آن خلقت سودي برداشت. جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد. و آفريدگان را بنده وار بنوازد. و بانگ دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبرداري نهاد. و نافرمانان را به کيفر بيم داد. تا بندگان را از عقوبت برهاند، و به بهشت کشاند.

گواهي مي دهم که پدرم محمد بنده ي او و فرستاده ي اوست. پيش از آنکه او را بيافريند برگزيد. و پيش از پيمبري تشريف انتخاب بخشيد و به ناميش ناميد که مي سزيد.

و اين هنگامي بود که آفريدگان از ديده نهان بودند. و در پس پرده ي بيم نگران. و در پهنه ي بيابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ پايان همه ي کارها را دانا بود. و بر دگرگوني هاي روزگار محيط بينا. و به سرنوشت هر چيز آشنا. محمد (ص) را برانگيخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته بانجام رساند. پيغمبر که درود خدا بر او باد ديد: هر فرقه اي ديني گزيده. و هر گروه در روشنائي شعله اي خزيده. و هر دسته اي به بتي نماز برده. و همگان ياد خدائي را که مي شناسند از خاطر سترده اند [11] .

پس خداي بزرگ تاريکي ها را به نور محمد روشن ساخت. و دل ها را از تيرگي کفر بپرداخت. و پرده هائي که بر ديده ها افتاده بود بيکسو انداخت. سپس از روي گزينش و مهرباني جوار خويش را بدو ارزاني داشت. و رنج اين جهان که خوش نمي داشت، از دل او برداشت. و او را


در جهان فرشتگان مقرب گماشت. و چتر دولتش را در همسايگي خود افراشت. و طغراي مغفرت و رضوان را بنام او نگاشت.

درود خدا و برکات او بر محمد (ص) پيمبر رحمت، امين وحي و رسالت و گزيده از آفريدگان و امَّت باد. سپس به مجلسيان نگريست و چنين فرمود:

شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال و حرام، و حاملان دين و احکام، و امانت داران حق و رسانندگان آن به خلقيد.

حقي را از خدا عهده داريد. و عهدي را که با او بسته ايد پذرفتار. ما خاندان را در ميان شما بخلافت گماشت. و تأويل کتابُ الله را بعهده ي ما گذاشت. حجت هاي آن آشکار است، و آنچه درباره ي ماست پديدار. و برهان آن روشن. و از تاريکي گمان بکنار. و آواي آن در گوش مايه ي آرام و قرار. و پيرويش راهگشاي روضه ي رحمت پروردگار. و شنونده ي آن در دو جهان رستگار. [12] .

دليل هاي روشن الهي را در پرتو آيت هاي آن توان ديد. و تفسير احکام واجب او را از مضمون آن بايد شنيد. حرامهاي خدا را بيان دارنده است. و حلال هاي او را رخصت دهنده. و مستحبات را نماينده. و شريعت را راهگشاينده. و اين همه را با رساترين تعبير گوينده. و با روشن ترين بيان رساننده. سپس ايمان را واجب فرمود. و بدان زنگ


شرک را از دلهاتان زدود [13] .

و با نماز خودپرستي را از شما دور نمود. روزه را نشان دهنده ي دوستي بي آميغ ساخت. و زکات را مايه ي افزايش روزي بي دريغ. و حج را آزماينده ي درجت دين. و عدالت را نمودار مرتبه ي يقين. و پيروي ما را مايه ي وفاق. و امامت ما را مانع افتراق. و دوستي [14] ما را عزت مسلماني. و بازداشتن نفس [15] را موجب نجات، و قصاص [16] را سبب بقاء زندگاني. [17] وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پيمانه و وزن را مانع از کم فروشي و کاهش. فرمود مي خوارگي نکنند تا تن و جان از پليدي پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خويشتن را سزاوار لعنت [18] نسازند. دزدي را منع کرد تا راه عفت پويند. و شرک را حرام فرمود تا باخلاص طريق يکتاپرستي جويند «پس چنانکه بايد، ترس از خدا را پيشه گيريد و جز مسلمان مميريد! «آنچه فرموده است بجا آريد و خود را ازآنچه نهي کرده بازداريد که «تنها دانايان از خدا مي ترسند» [19] .

سپس گفت:


مردم. چنانکه در آغاز سخن گفتم: من فاطمه ام و پدرم محمد (ص) است «همانا پيمبري از ميان شما بسوي شما آمد که رنج شما بر او دشوار بود، و بگرويدنتان اميدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».

اگر او را بشناسيد مي بينيد او پدر من است، نه پدر زنان شما. و برادر پسر عموي من است نه مردان شما. او رسالت خود را بگوش مردم رساند. و آنانرا از عذاب الهي ترساند. فرق و پشت مشرکان را بتازيانه ي توحيد خست. و شوکت بت و بت پرستان را درهم شکست [20] .

تا جمع کافران از هم گسيخت. صبح ايمان دميد. و نقاب از چهره ي حقيقت فروکشيد. زبان پيشواي دين در مقال شد. و شياطين سخنور لال. در آن هنگام شما مردم بر کنار مغاکي از آتش بوديد خوار. و در ديده ي همگان بيمقدار. لقمه ي هر خورنده. و شکار هر درنده. و لگد کوب هر رونده. نوشيدنيتان آب گنديده و ناگوار. خوردنيتان پوست جانور و مردار. پست و ناچيز و ترسان از هجوم همسايه و همجوار. تا آنکه خدا با فرستادن پيغمبر خود، شما را از خاک ذلت برداشت. و سرتان را باوج رفعت افراشت.

پس از آنهمه رنجها که ديد و سختي که کشيد. رزم آوران ماجراجو، و سرکشان درنده خو. و جهودان دين بدنيا فروش، و ترسايان حقيقت نانيوش، از هر سو بر وي تاختند. و با او نرد مخالفت باختند [21] .


هر گاه آتش کينه افروختند، آنرا خاموش ساخت. و گاهي که گمراهي سر برداشت، يا مشرکي دهان به ژاژ انباشت، برادرش علي را در کام آنان انداخت. علي (ع)بازنايستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت. و کار آنان با دم شمشير بساخت.

او اين رنج را براي خدا مي کشيد. و در آن خشنودي پروردگار و رضاي پيغمبر را مي ديد. و مهتري اولياي حق را مي خريد. اما در آن روزها، شما در زندگاني راحت آسوده و در بستر أمن و آسايش غنوده بوديد [22] .

چون خداي تعالي همسايگي پيمبران را براي رسول خويش گزيد، دو روئي آشکار شد، و کالاي دين بي خريدار. هر گمراهي دعويدار و هر گمنامي سالار. و هر ياوه گوئي در کوي و برزن در پي گرمي بازار. شيطان از کمينگاه خود سر بر آورد و شما را بخود دعوت کرد. و ديد چه زود سخنش را شنيديد و سبک در پي او دويديد و در دام فريبش خزيديد. و بآواز او رقصيديد.

هنوز دو روزي از مرگ پيغمبرتان نگذشته و سوز سينه ي ما خاموش نگشته، آنچه نبايست، گرديد. و آنچه از آنتان نبود برديد. و بدعتي بزرگ پديد آورديد [23] .

به گمان خود خواستيد فتنه برنخيزد، و خوني نريزد، اما در آتش فتنه فتاديد. و آنچه کشتيد بباد داديد. که دوزخ جاي کافرانست. و


منزلگاه بدکاران. شما کجا؟ و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ مي گوئيد! و راهي جز راه حق مي پوييد! وگرنه اين کتاب خداست ميان شما! نشانه هايش بي کم و کاست هويدا. و امر و نهي آن روشن و آشکارا. آيا داوري جز قرآن مي گيريد؟ يا ستمکارانه گفته ي شيطان را مي پذيريد؟ «کسيکه جز اسلام ديني پذيرد، روي رضاي پروردگار نبيند. و در آن جهان با زيانکاران نشيند» [24] .

چندان درنگ نکرديد که اين ستور سرکش رام و کار نخستين تمام گردد. نوائي ديگر ساز و سخني جز آنچه در دل داريد آغاز گرديد! مي پنداريد ما ميراثي نداريم. در تحمل اين ستم نيز بردباريم. و بر سختي اين جراحت پايداريم.

مگر به روش جاهليت مي گراييد؟ و راه گمراهي مي پيماييد؟ «براي مردم با ايمان چه داوري بهتر از خداي جهان»؟

اي مهاجران! اين حکم خداست که ميراث مرا بربايند و حرمتم را نپايند؟ پسر ابوقحافه! خدا گفته تو از پدر ارث بري و ميراث مرا از من بَبُري.؟ اين چه بدعتي است در دين مي گذاريد! مگر از داور روز رَستاخيز خبر نداريد [25] .

اکنون تا ديدار آن جهان اين ستور آماده و زين برنهاده [26] ترا ارزاني!


وعده گاه، روز رستاخيز! خواهان محمد (ص) و داور خداي عزيز! آنروز ستمکار رسوا و زيانکار و حق ستمديده برقرار خواهد شد! بزودي خواهيد ديد که هر خبري را جايگاهي است و هر مظلومي را پناهي. پس به روضه ي پدر نگريست و گفت:


رفتي و پس از تو فتنه بر پا شد

کين هاي نهفته آشکار شد


اين باغ خزان گرفت و بي برگشت

وين جمع بهم فتاد و تنها شد [27] .

اي گروه مؤمنين! اي ياوران دين! اي پشتيبانان اسلام! چرا حق مرا نمي گيريد؟ چرا ديده بهم نهاده و ستمي را که بمن مي رود مي پذيريد؟ مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذيرفتيد. و بي درنگ در غفلت خفتيد. پيش خود مي گوئيد محمد (ص) مرد، آري مرد و جان بخدا سپرد! مصيبتي است بزرگ و اندوهي است سترگ. شکافي است که هر دم گشايد. و هرگز بهم نيايد. فقدان او زمين را لباس ظلمت پوشاند و گزيدگان خدا را به سوک نشاند. شاخ اميد بي بر و کوهها زير و زبر شد. حرمت ها تباه و حريم ها بي پناه ماند. اما نچنانست که شما اين تقدير الهي را ندانيد و از آن بي خبر مانيد. قرآن در دسترس ماست شب و روز مي خوانيد. چرا و چگونه معني آنرا


نمي دانيد؟ که پيمبران پيش از او نيز مردند و جان بخدا سپردند [28] .

محمد جز پيغمبري نبود. پيغمبراني پيش از او آمدند و رفتند. اگر او کشته شود يا بميرد شما بگذشته خود باز مي گرديد؟ کسيکه چنين کند خدا را زياني نمي رساند. و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

آوه! پسران قيله [29] پيش چشم شما ميراث پدرم ببرند! و حرمتم را ننگرند! و شما همچون بيهوشان فرياد مرا نانيوشان؟ حاليکه سربازان داريد با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانه هاي آبادان [30] .

امروز شما گزيدگان خدا، پشتيبان دين، و ياوران پيغمبر و مؤمنين، و حاميان اهل بيت طاهرينيد! شمائيد که با بت پرستان عرب در افتاديد! و برابر لشکرهاي گران ايستاديد! چند که از ما فرمانبردار، و در راه حق پايدار بوديد، نام اسلام را بلند، و مسلمانان را ارجمند، و مشرکان را تار و مار، و نظم را برقرار، و آتش جنگ را خاموش، و کافران را حلقه بندگي در گوش کرديد. اکنون پس از آنهمه زبان آوري دم فروبستيد، و


پس از پيش روي واپس نشستيد [31] آنهم برابر مردمي که پيمان خود را گسستند. و حکم خدا را کار نبستند. «از اينان بيم مداريد، تا هستيد. از خدا بترسيد اگر حق پرستيد!» اما جز اين نيست که به تن آساني خو کرده ايد. و به سايه ي امن و خوشي رخت برده ايد. از دين خسته ايد و از جهاد در راه خدا نشسته و آنچه را شنيده کار نبسته [32] بدانيد که:


گر جمله ي کاينات کافر گردند

بر دامن کبرياش ننشيند گرد [33] .


من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. اما مي دانم خواريد و در چنگال زبوني گرفتار. چکنم که دلم خونست؟ و بازداشتن زبان شکايت، از طاقت برون! و نيز مي گويم براي اتمام حجت بر شما مردم دون! بگيريد! اين لقمه گلوگير به شما ارزاني، و ننگ و حق شکني و حقيقت پوشي بر شما جاوداني باد. اما شما را آسوده نگذارد تا بآتش افروخته خدا بيازارد! آتشي که هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه مي کنيد خدا مي بيند. و ستمکار بزودي داند که در کجا نشيند. من پايان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مي ترسانم. بانتظار به نشينيد تا ميوه ي درختي را که کشتيد بچينيد و کيفر کاري را که کرديد به بينيد [34] .



پاورقي

[1] شيطان سر از کمينگاه خويش برآورد و شما را بخود دعوت کرد و ديد که چه زود سخنش را شنيديد و سبک در پي او دويديد.

[2] بلاغات النساء چاپ بيروت ص 23- 24.

[3] بلاغات النساء ص 23.

[4] شرح نهج البلاغه ج 16 ص 252.

[5] چاپ بيروت ص 23 چاپ نجف ص 12. چاپ قم ص 12 (که همان افست چاپ نجف است).

[6] قاموس الرجال ج 4 ص 259.

[7] ص 175 چاپ قم.

[8] لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلِي. وَ أبَرْتَ اَهْلِي. وَ قَطَعْتَ فَرْعِي وَ اجْتَثَثْتَ أصْلِي. فَإنْ يَشْفِکَ هَذا فَقَدْ اشْتَقَيْتَ (طبري ج 7 ص 372).

[9] اني اناديک و لا اناجيک. ان اخاک من صدقک. فانظر قبل ان تتقدم. و تفکر قبل ان تندم. فان النظر قبل التقدم والتفکر قبل التندم. (عقد الفريد ج 5 ص 110- 111).

[10] الحمدلله علي ما انعم. و له الشکر علي ما الهم. والثناء بما قدم من عموم نعمة ابتداها. و سبوغ آلاء أسداها. و احسان منن و الاها. جم عن الإحصاء عددها. و ناي عن المجازات امدها. و تفاوت عن الإدراک ابدها.

- و استنن الشکر بفضائلها. و استحمد الي الخلائق باء جزالها. و ثني بالندب الي أمثالها. و اشهد أن لا اله الا الله. کلمة جعل الإخلاص تاويلها. و ضمن القلوب موصولها. و انار في الفکرة معقولها. الممتنع من الأبصار رؤيته. و من الاوهام الأحاطة به.

[11] إبتدع الاشياء لا من شيي ء قبلها. و احتذاها بلامثال. لغير فائدة زادته إلا اظهارا لقدرته. و تَعبدا لبريته. و إعزا زا لدعوته. ثم جعل الثواب علي طاعته. والعقاب علي معصيته. زيادة لعباده عن نقمته. و حياشا لهم الي جنته. و اشهد ان أبي محمدا عبده و رسوله. إختاره قبل أن يجتبله. و اصطفاه قبل أن ابعثه. و سماه قبل ان استنجبه.

- اذ الخلائق بالغيوب مکنونة. و بستر الأهاويل مصونة. و بنهاية العدم مقرونة. علما من الله عز و جل بمايل الامور. و إحاطة بحوادث الدهور. و معرفة بمواضع المقدور. ابتعثه الله تعالي عز و جل إتماما لأمره. و عزيمة علي إمضاء حکمه. فراي (ص) الامم فرقا في أديانها. عکفا علي نيرانها. عابدة لأوثانها منکرة لله مع عرفانها.

[12] فأنار الله عز و جل بمحمد صلي الله عليه ظلمها. و فرج عن القلوب بهمها. و جلي عن الأبصار غممها. ثم قبض الله نبيه صلي الله عليه قبض رافة و اختيار. رغبة بأبي صلي الله عليه عن هذه الدار. موضوعاً عنه العب و الأوزار محتف بالملائکة الأبرار و مجاورة الملک الجبار و رضوان الرب الغفار. صلي الله علي محمد نبي الرحمة. و امينه علي وحيه و صفيه من الخلائق. و رضيه صلي الله عليه و سلم و رحمةالله و برکاته.

ثم انتم عبادالله (تريد اهل المجلس) نصب أمرالله و نهيه. و حملة دينه و وحيه. و امناء الله علي أنفسکم و بلغاؤه الي الاُمم.

- زعمتم حقا لکم لله فيکم عهد، قدمه اليکم. و نحن بقية استخلفنا عليکم. و معنا کتاب الله، بينة بصائره. و آي فينا منکشفة سرائره. و برهان منجليه ظواهره. مديم البرية اسماعه. قائد الي الرضوان اتباعه مؤد الي النجاة استماعه.

[13] فيه بيان حجج الله المنورة. و عزائمه المفسرة و محارمه المحذرة و تبيانه الجالية. و جمله الکافية. و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة. و شرائعه المکتوبة. ففرض الله الايمان تطهيرا لکم من الشرک.

[14] در بعض مصادر متاخر بجاي «حب: دوستي) «جهاد» آمده و مناسب تر مي نمايد.

[15] صبر را که در لغت بمعني شکيبائي است بمعني ديگر آن (بازداشتن نفس از هوي و هوس) گرفته ام. (رجوع به تفسير التبيان ج 1 ص 201. ذيل «و استعينوا بالصبر والصلاة» شود).

[16] اشارت است به آيه 179 سوره ي بقره.

[17] والصلاة تنزيها عن الکبر. والصيام تثبيتاً للإخلاص. والزکاة تزييداً في الرزق. والحج تسلية للدين. والعدل تنسکا للقلوب. و طاعتنا نظاما. و امامتنا أمنا من الفرقة. و حبنا عزا للأسلام. والصبر منجاة. والقصاص حقنا للدماء.

[18] اشارت است به آيه 23 سوره نور «ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا والآخرة و لهم عذاب عظيم».

[19] والوفاء بالنذر تعرضا للمغفرة. و توفية المکاييل والموازين تغييرا للبخسة. والنهي عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس. و قذف المحصنات اجتنابا للعنة. و ترک السرق ايجابا للعفة. و حرم الله عز و جل الشرک اخلاصا له بالربوبية. «فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن إلا و انتم مسلمون- (از آيه 101 آل عمران) و أطيعوه فيما أمرکم به و نهاکم عنه فانه «انما يخشي الله من عباده العلماء»- سوره ي فاطر: آيه 28).

[20] ثم قالت:

ايهاالناس. انا فاطمة و ابي محمد. أقولها عودا علي بدء. «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رؤف رحيم». - توبه: 129- فإن تعرفوه تجدوه أبي دون آباتکم. و اخا بن عمي دون رجالکم. فبلغ النذارة. صادعا بالرسالة. مائلا عن مدرجة المشرکين. ضاربا لثبجهم، آخذا بکظمهم. يهشم الأصنام و ينکث الهام.

[21] حتي هزم الجمع و ولو الدبر. و تفري الليل عن صبحه. و اسفر الحق عن محضه. و نطق زعيم الدين. و خرست شقاشق الشياطين. و کنتم علي شفا حفرة من النار. مذقة الشارب. و نهرة الطامع و قبسة العجلان. و موطا الأقدام. تشربون الطرق. و تقتاتون الورق. اذلة خاسئين. تخافون أن يتخطفکم الناس من حولکم. فانقذکم الله برسوله (ص) بعد اللتيا والتي. و بعد ما مني ببهم الرجال، و ذؤبان العرب، و مردة أهل الکتاب.

[22] کلما حشواناراً للحرب أطفأها. أونجم قرن الضلال و فغرت فاغرة من المشرکين قذف بأخيه في لهواتها. فلا ينکفي حتي يطأصما خها بأخمصه. و يخمد لهبها بحده. مکدودا في ذات الله. قريبا من رسول الله. سيدا في أولياء الله. و أنتم في بلهنية وادعون آمنون.

[23] حتي اذ اختارالله لنبيه دار أنبيائه، ظهرت خلة النفاق. و سمل جلباب الدين. و نطق کاظم الغاوين. و نبغ حامل الآفلين. و هدر فنيق المبطلين. فخطر في عرصاتکم و اطلع الشيطان راسه من مغرزه، صارخا بکم. فوجدکم لدعائه مستجيبين. وللغرة فيه ملاحظين. فاستنهضکم فوجدکم خفافاً. و أجمشکم فألقاکم غضابا. فوسمتم غير ابلکم و اوردتموها غير شربکم. هذا والعهد قريب. والکلم رحيب. والجرح لما يندمل.

[24] زعمتم خوف الفتنة «الا في الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالکافرين «- توبه: 49- فهيهات منکم، و أني بکم، و أني تؤفکون. و هذا کتاب الله بين أظهرکم. زواجره بينة. و شواهده لائحة. و أوامره واضحة. أرغبة عنه تريدون. أم بغيره تحکمون؟

بئس للظالمين بدلا. «ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين». آل عمران: 85.

[25] ثم لم تريثوا إلاريث أن تسکن نغرتها. تشربون حسوا، و تسرون في ارتغاء. و نصبر منکم علي مثل حز المدي. و أنتم الآن تزعمون ان لا ارث لنا. أفحکم الجاهلية تبغون، «و من أحسن من الله حکما لقوم يوقنون- (المائدة: 50)

ويها معشر المهاجرين. أابتز إرث أبي؟ يابن أبي قحافة! أفي الکتاب أن ترث أباک و لا أرث أبي؟ لقد جئت شيئاً فرياً.

[26] خلافت و فدک.

[27] فدونکها مخطومة مرحولة. تلقاک يوم حشرک. فنعم الحکم. الله. والزعيم محمد. والموعد القيامة. و عند الساعة يخسر المبطلون. و «لکل نبأ مستقر و سوف تعلمون» (انعام: 67)



ثم انحرفت الي قبر النبي(ص) و هي تقول:

قد کان بعدک أنباء و هنبثة- لو کنت شاهد هالم تکثر الخطب

إنا فقدناک فقد الأرض و ابلها- و اختل قومک فاشهدهم و لا تغب.

[28] معشر البقية. و أعضاد الملة. و حصون الأسلام. ما هذه الغميزة في حقي؟ والسنة عن ظلامتي. أما قال رسول الله (ص) ألمرء يحفظ في ولده؟ سرعان ما أجدبتم فأکديتم. و عجلان ذا اهالة. تقولون مات رسول الله (ص). فخطب جليل. إستوسع وهيه. و استنهز فتقه. و فقد راتقه. و أظلمت الأرض لغيبته. و اکتأبت خيرة الله لمصيبته. و خشعت الجبال. و اکدت الآمال. و اضيع الحريم. و اذيلت الحرمة عند مماته. و تلک نازلة علينا. بها کتاب الله في أفنيتکم في ممساکم ومصبحکم يهتف بها في أسماعکم. و قبله حلت بأنبياء الله عز و جل و رسله.

[29] در بعض فرهنگهاي عربي و کتاب هائي جز فرهنگ نامه ها نوشته اند قيله نام زني است که انصار از نژاد او هستند. ابوالفرج اصفهاني آنجا که نسب أوس و خزرج را آورده نويسد: مادر آنان قيله دختر جفنة بن عتبة بن عمرو است. و قُضاعه گويند او قيله دختر کاهل بن عُذْرَه بنِ سعد بوده است. (اغاني ج 3 ص 40) ليکن بايد توجه داشت که:

قَيْلَه واژه اي است جنوبي يعني واژه اي بوده است در زبان مردم عربستان خوشبخت (يَمَن). مردم يثرب (مدينه) از مهاجراني هستند که پس از ويراني سَدِّ مَأرِب و يا به سبب ديگر در اين شهر (يثرب) سکونت کردند.

در دوره ي دوم حکومت سبائيان بر جنوب، پادشاهان اين منطقه مشاوران سياسي داشتند که از ميان اشراف انتخاب مي شدند و آنانرا «قَيل» مي گفتند بن ابر اين قيله مرادف بزرگان، اعيان، و مانند اينها است.

[30] «و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علي أعقابکم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزي الله الشاکرين. (آل عمران: 144)

ايها بني قيلة. اهضم تراث أبيه. (هاء براي سکت است) و أنتم بمراي و مسمع تلبسکم الدعوة و تمثلکم الحيرة و فيکم العدد والعدة. و لکم الدار. و عندکم الجنن.

[31] و أنتم الآن نخبة الله التي انتخبت لدينه. و انصار رسوله و أهل الاسلام. والخيرة التي اختيرت لنا أهل البيت. فباديتم العرب. ونا هضتم الامم. و کافحتم البهم.

لا نبرح نأمرکم و تأمرون. حتي دارت لکم بنارحي الأسلام. و در حلب الانام. و خضعت نعرة الشرک. و باخت نيران الحرب. و هدأت دعوة الهرج. و استوسق نظام الدين. فاني حرتم بعد البيان. و تکصتم بعد الأقدام. و أسررتم بعد الأعلان.

[32] لقوم نکثوا أيمانهم «أتخشونهم. فالله أحق أن تخشوه إن کنتم مؤمنين» (توبه: 13) الا قدأري ان اخلدتم الي الخفض. و رکنتم الي الدعة. فعجتم عن الدين. و مججتم الذي و عيتم و دسعتم الذي سوغتم. «إنتکفروا أنتمومن في الارض جميعاً فان الله لغني حميد». (آيه 8 سوره ابراهيم).

[33] سعدي.

[34] ألا و قد قلت الذي قلته علي معرفة مني بالخذلان الذي خامر صدورکم. و استشعرته قلوبکم. ولکن قلته فيضة النفس. و نفثة الغيظ. و بثة الصدر. و معذرة الحجة. فدونکموها. فاحتقبوها مدبرة الظهر. ناکبة الحق. باقية العار. موسومة بشنار الأبد. موصولة بنارالله الموقدة. التي تطلع علي الأفئدة. فبعين الله ما تفعلون «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» (الشعراء: 227) و أنا ابنة نذير لکم بين يدي عذاب الله. فاعملوا إنا عاملون و انتظروا إنا منتظرون.