بازگشت

زهرا سيده ي زنان جهان




«و يؤثرون علي أنفسهم ولو کان بهم خصاصة» [1] .

اندک اندک خاطره ي تلخ جنگ احد فراموش مي شود. خانه هاي درهم ريخته از نو سر و سامان مي گيرد و زنان بي سرپرست بخانه ي شوي مي روند. حمله هاي تعرُّضي بر فرصت جويان آغاز مي گردد. دسته هاي اعزامي بخارج مدينه، به پيروزي مي رسند.

در شعبان سال چهارم، ولادت حسين (ع) گرمي تازه اي بخانه ي علي مي دهد و پس از اين دوفرزند زينب، ام کلثوم و محسن.

بلاذري نوشته است نخست حسن را حرب ناميدند، اما پيغمبر فرمود نام او حسن است،سپس حسين و محسن را هر يک حرب نام گذاردند، ليکن پيغمبر فرمود مي خواهم بنام فرزندان هارون باشند [2] اما در روايات اهل بيت آمده است که علي و فاطمه نامگذاري فرزندان خود را بدانحضرت وا گذاشتند و او آنانرا بدين نامها: حسن و حسين و محسن ناميد. [3] .

بتدريج وضع مالي مسلمانان تنگدست هم سر و صورتي گرفت.


قبيله هائي که پس از شکست اُحُد از پيغمبر جدا شده بودند، چون مقاومت مسلمانان و پيروزي هاي بعدي آنانرا ديدند، دو باره از مکه بريدند و رو به مدينه آوردند و يا لااقل نسبت به مکه حالت بي طرفي گرفتند. غنيمت هاي جنگي مختصر گشايشي در کارها پديد آورد. اما خانه ي دختر پيغمبر همچنان تهي و بي پيرايه بود علي و زهرا زهد، قناعت، ايثار و حتي گرسنگي را شعار خود کرده بودند.

ابن شهرآشوب مي نويسد: روزي علي فاطمه را گفت خوردني چيزي داري؟

- نه بخدا سوگند دو روز است که خود و فرزندانم حسن و حسين گرسنه ايم!

- چرا بمن نگفتي؟

- از خدا شرم کردم چيزي از تو بخواهم که توانائي آماده کردن آنرا نداشته باشي.

علي از خانه بيرون مي رود. ديناري وام مي گيرد. روزي گرم است. آفتاب سوزان همه جا را گرفته در آن هواي گرم مقداد پسر اسود را با حالتي آشفته مي بيند.

- مقداد چه شده است؟ چرا در اين هواي گرم بيرون از خانه ايستاده اي؟

- مرا از پاسخ دادن معذور بدار!

- نمي شود بايد مرا خبر دهي!

- حال که چنين است، بدان که گرسنگي مرا از خانه بيرون کشانده است. ديگر نمي توانستم گريه فرزندانم را تحمل کنم.

- بخدا من نيز براي همين از خانه بيرون آمدم. اين دينار را وام گرفته ام. اما تو را بر خود مقدم مي شمارم. آن پول را به مقداد مي دهد [4] .


در اين مساوات دختر پيغمبر هم سهيم بود. بلکه گاه سهم بيشتري را بعهده مي گرفت. يک روز و دو روز و يا سه روز خود و فرزندان او گرسنه بسر مي بردند. فاطمه شوهر را آگاه نمي کرد، چون علي مطلع مي شد مي پرسيد چرا بمن نگفتي بچه ها گرسنه هستند؟

- پدرم فرموده است، چيزي از علي مخواه مگر آنکه او خود براي تو آماده کند. [5] .

در روايت ابن شهرآشوب است که گفت:

از خدا حيا مي کنم چيزي از تو بخواهم که بر فراهم آوردن آن توانائي نداشته باشي [6] .

ابونعيم اصفهاني که از علماي سنت و جماعت است و در چهارصد و سي هجري در گذشته و کتابي در وصف گزيدگان خدا بنام حلية الاولياء و طبقات الاصفياء در چند مجلد نوشته فصلي را به فاطمه (ع) اختصاص داده است. در ضمن اين فصل باسناد خود از عمران بن حَصين چنين مي نويسد. روزي پيغمبر به من گفت:

- با من بديدن فاطمه نمي آئي؟

- چرا. و با هم بخانه فاطمه رفتيم. پيغمبر رخصت خواست و دخترش اجازت داد.

- با کسي که همراه من است داخل شوم؟

- پدر بخدا جز عبائي ندارم.

- دخترم خودت را با آن عبا چنين و چنان بپوش (دستور پوشيدن داد).

- سربند ندارم! پيغمبر چادر کهنه اي را که بر دوش داشت پيش او افکند و گفت:

- با اين چادر سرت را بپوش.


- با هم بدرون حجره رفتيم.

- دخترم چطوري؟

- درد مي کشم بعلاوه گرسنه هم هستم.

- راضي نيستي که سيده ي زنان جهان باشي؟

- پدر مريم دختر عمران؟ مگر او سيده ي زنان نيست؟

- او سيده ي زنان عصر خود بود، تو سيده ي همه زناني و شوهرت در دنيا و آخرت بزرگ است. [7] .

اين عمران که پيغمبر را تا خانه زهرا (ع) همراهي کرده و شاهد اين ماجرا بوده، از تيره ي خُزاعه و از کساني است که پس از جنگ خيبر مسلمان شد [8] از روايت وي نکته ي بسيار مهمي دانسته مي شود، و آن اينکه در اين ملاقات که احتمالا پس از فتح مکه و يا اندکي پيش از آنست، و وضع اقتصادي مسلمانان تا حدي بهتر از پيش شده بود، باز خانواده ي پيغمبر در سختي بسر مي برده اند، تا آنجا که دختر او براي پوشيدن خود جز عبائي ندارد و با پارچه اي که پدرش بدو مي دهد سر خود را مي پوشاند.

ابونعيم در آغاز فصلي که براي ترجمه ي دختر پيغمبر (ص) گشوده است، زهرا (ع) را چنين مي شناساند:

«زشتي و آفت هاي اين جهانرا ديد و خود را از دنيا و آنچه در آنست بريد» [9] .

روزي سلمان بخانه ي دختر پيغمبر مي رود. فاطمه (ع) چادري بر سر دارد که از چند جا پينه خورده است. سلمان بتعجب در آن چادر مي نگرد و اندوهگين مي شود. چرا بايد چنين باشد؟ مگر او دختر پيشواي عرب و زن پسر عموي رهبر مسلمانان نيست؟ سلمان حق دارد، نزد خود چنين بينديشد. او زندگاني اشراف زاده هاي ايران و شکوه و جلال


چشمگير آنان را ديده است. چون فاطمه (ع) بديدن پدر مي رود مي گويد:

- پدر! سلمان از چادر وصله خورده من تعجب کرد. بخدا پنجسال است من در خانه ي علي بسر مي برم تنها پوست گوسفندي داريم که روزها شترمان را بر آن علف مي خورانيم و شب روي آن مي خوابيم [10] .

او نه تنها در پوشاک و خوراک به حداقل قناعت مي کرد و بر خود سخت مي گرفت کارهاي خانه را نيز بعهده ي ديگري نمي گذاشت. از کشيدن آب تا روفتن خانه، دستاس کردن ذرت يا گندم، نگاهداري کودک، همه را خود بعهده مي گرفت. گاه با يکدست دستاس مي کرد و با دست ديگري طفلش را مي خواباند.

ابن سعد به سند خود از علي (ع) روايت کند: روزي که زهرا را بزني گرفتم فرش ما پوست گوسفندي بود که شب بر آن مي خوابيديم و روز شتر آبکش خود را بر آن علف مي خورانديم و جز اين شتر خدمتگزاري نداشتيم [11] .

با اين همه خويشتن داري و زهد روزي پيغمبر بخانه او مي رود گردنبندي را که علي از سهم خود (فَي ء) خريده بود در گردن او مي بيند مي گويد: دخترم فريفته شدي که مردم مي گويند دختر محمد هستي! و لباس جباران بپوشي. فاطمه گردن بند را فروخت و با بهاي آن بنده اي را آزاد کرد [12] .

علي به مردي از بني سعد مي گويد: مي خواهي داستاني از خود و فاطمه را براي تو بگويم:

فاطمه محبوب ترين کس در ديده ي پدر خود بود. او در خانه ي من


چندان با مشک آب کشيد، که بند مشک در سينه ي وي جاي گذاشت. و چندان دستاس کرد که کف دست او پينه بست. و چندان خانه را روفت که جامه اش رنگ خاک گرفت [13] و چندان...

روزي بدو گفتم چه مي شود که از پدرت خادمي بخواهي تا اندکي در برداشتن بار سنگين زندگي تو را ياري دهد؟ زهرا نزد پدر رفت اما شرمش آمد از او چيزي بخواهد. پيغمبر (ص) دانست دخترش براي کاري نزد او آمده است. بامداد ديگر بخانه ي ما آمد. سلام کرد و ما خاموش مانديم عادت او چنين بود که سه بار سلام مي گفت و اگر رخصت ورود نمي يافت برمي گشت. ماسلام او را پاسخ گفتيم و از وي خواستيم تا به خانه درآيد، بخانه آمد و نزد ما نشست و گفت:

- فاطمه! ديروز از پدرت چه مي خواستي؟ من ترسيدم شايد وي آنچه را از او خواسته ام نگويد. گفتم داستان فاطمه اين است، و او از سختي کار خانه رنج مي برد، و اين رنج بر جسم او اثر گذاشته است. از او خواستم نزد تو آيد و خدمتکاري براي خود بخواهد. گفت آيا چيزي بشما نياموزم که از خدمتگزار بهتر است؟

چون بجامه ي خواب رفتيد سي و سه بار خدا را تسبيح، و سي و سه بار حمد و سي و سه بارتکبير بگوييد [14] .

فاطمه سر از جامه ي خواب بيرون کرد و سه بار گفت از خدا و رسول راضي گشتم [15] .

ابن سعد در کتاب خود نوشته است پس از آنکه فاطمه از پدر درخواست خدمتکار کرد،در پاسخ گفت بخدا قسم در حاليکه اصحاب صفه [16] در گرسنگي بسر مي برند من خدمتکاري بشما نخواهم داد [17] .


صدوق در امالي نويسد: که پيغمبر چون از سفري باز مي گشت نخست بديدار فاطمه مي رفت و مدتي دراز نزد او مي نشست. در يکي از سفرهاي پيغمبر، زهرا دستبندي از نقره و گردن بند و گوشواره اي براي خود فراهم آورده و پرده اي بدر خانه آويخته بود. پدرش به عادت هميشگي بخانه ي وي رفت و پس از توقفي کوتاه ناخرسندانه بيرون آمد و روي به مسجد نهاد. طولي نکشيد که فرستاده ي فاطمه با دستبند و گوشواره ها و پرده نزد پيغمبر آمد و گفت: دخترت مي گويد اين زيورها را بفروش و در راه خدا صرف کن. پيغمبر گفت: پدرش فداي او باد آنچه بايد بکند کرد. دنيا براي محمد و آل محمد نيست [18] .

پدرش چون چنين صفات عالي انساني را در او ميديد و تربيت اسلامي را در کردار و رفتار و گفتار او مشاهده مي کرد خوشحال مي شد. او را مي ستود و درباره ي او دعاي خير مي گفت و براي اينکه منزلت و رتبت او را به مسلمانان نشان دهد مي گفت: «فاطمه پاره ي تن من است کسي که او را بيآزارد مرا آزرده است» [19] و گاه شدت محبت خود را بدو، با برخاستن و بوسه بر سر و دست او زدن نشان مي داد [20] چون از سفري برمي گشت نخست دو رکعت نماز در مسجد مي خواند، و بديدن فاطمه مي رفت سپس از زنان خود ديدن مي کرد [21] اما براي آنکه ديگران بدانند سرچشمه ي اين محبت تنها عطوفت پدري نيست، و او فاطمه را بخاطر دارا بودن صفاتي که از زني والامقام چون او انتظار مي رود دوست مي دارد، آنجا که بايد، وي را به وظيفه ي سنگيني که بر عهده دارد متوجه مي ساخت و پاداش او را به لطف پروردگار و رسيدن به نعمت هاي آن جهان حوالت مي فرمود.


روزي به ديدن او آمد چون دخترش را ديد با يکدست دستاس مي کند و با دست ديگر فرزندش را شير مي دهد گفت دخترم تلخي دنيا را بچش تا در آخرت شيرين کام باشي. زهرا در پاسخ مي گفت:

- خدا را بر نعمت هاي او سپاس مي گويم. و پدرش مي گويد خدا به من وعده داده است که مرا چندان عطا بخشد که خشنود شوم: [22] پدرش انجام کارهاي درون خانه را بعهده ي او گذاشت و کارهاي بيرون از خانه را بعهده ي شوهرش.



پاورقي

[1] و در عين تنگدستي، (ديگران) را بر خود برمي گزينند (الحشر: 9).

[2] انساب الاشراف ص 404 و فاطمةالزهرا ص 4.

[3] رجوع شود به ارشاد مفيد ج 2 ص 3 و ص 24.

[4] کشف الغمة ج 1 ص 469 (تا پايان حديث).

[5] بحار ج 43 ص 31 از تفسير عياشي.

[6] مناقب ج 1 ص 469.

[7] حلية الاولياء ج 2 ص 42 و رجوع به بحار ج 43 ص 37 و مناقب ابن شهرآشوب ج 3 ص323 و الاستيعاب ص 75 شود.

[8] رجوع شود به الاصابه ج 5 ص 26. والاعلام زرکلي ج 5 ص 232.

[9] حلية الاولياء و طبقات الاصفياء ج 2 ص 39.

[10] بحار ج 88.

[11] طبقات ج 8 ص 14.

[12] بحار ج 43 ص 27.

[13] مسند احمد ج 2 ص 329.

[14] درباره ي تسبيحات و شمار آن در جاي ديگر بحث شده است.

[15] بحار ص 82 و رجوع به مسند احمد ج 2 ص 39 و 105 شود.

[16] طبقات ج 8 ص 16.

[17] اصحاب صفه، يا اصحاب الصفة، گروهي از مسلمانان سابق در اسلام و ياران گزيده ي پيغمبر بودند. چون: سلمان، ابوذر، عمار ياسر، بلال که در سايه پوشي از مسجد مي خفتند و در نهايت عسرت بسر مي بردند.

[18] بحار ج 43 ص 20 و نگاه کنيد به مناقب ج 2 ص 471 و رجوع کنيد به مسند احمد حديث 4727.

[19] بحار ص 81 و بلاذري ص 403 و صحيح بخاري باب فضائل اصحاب النبي ج 5 ص 26 و مآخذ ديگر.

[20] مناقب ج 3 ص 333 و مآخذ ديگر.

[21] الاستيعاب ص 750.

[22] تفسير مجمع البيان ج 5 ص 505.