بازگشت

خبر فضه خامه در شدت بكاء فاطمه




علامه مجلسي در عاشر بحار اين خبر ورقة بن عبدالله ازدي را نقل کرده و صدر روايت در ترجمه فضه بيايد تا آنجا که گويد فضه اي ورقه بن عبدالله حزن و اندوهي که در قلب من ساکن بود بهيجان آوردي اکنون گوش دار تا از براي تو بگويم مصائب فاطمه ي زهرا را همانا هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود صغير و کبير مرد و زن آغاز جزع و ناله و سوگواري نمودند احباب و اصحاب را صبر اندک گشت و مصيبت بزرگ شد هيچ زن و مرد ديده نمي شد مگر اين که گريان و نالان بودند از همه افزون تر و شديدتر ناله و بي قراري سيده ي من فاطمه بود ساعت بساعت بر ناله و بي قراري او افزوده مي گرديد هفت روز با انين و حنين بسر برد روز هشتم شکيبائي از وي برفت و توانائي بار بربست از اميرالمؤمنين اجازت گرفت که بر سر قبر رسول خدا برود چون اجازت يافت شب از خانه بيرون شتافت از ناله و زجه ي فاطمه زن و مرد کوچک و بزرگ از خانها بيرون شدند مدينه يکپارچه زجه و ناله شد مردمان از هر جانب فراز آمدند انجمن شدن و چراغها را خاموش کردند تا چهره زنان ديدار نشود اين کار را امام حسن عليه السلام بامر اميرالمؤمنين نمود جماعتي از زنان و مردان چنان گمان کردند که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از قبر بيرون


شده مردم را دهشتي بزرگ و حيرتي عظيم فرو گرفت فاطمه اين وقت بناله و ندبه ندا در داد.

(واابتاه واصفياه وامحمداه واابا القاسماه و اربيع الارامل و التيامي من للقبله والمصلي و من لابنتک الوالهته الثکلي)

آن گاه روان شد و پاي مبارکش در دامن مي پيچيد و لغزش مي کرد و چشمهاي مبارکش از کثرت و تواتر اشگ نيروي ديدن نداشت هر چند که بقبر پيغمبر نزديک مي شد قدمها را کوتاه تر برمي داشت و بانک نحيب و گريه شدت مي کرد چون بنزديک قبر رسيد صحيه از دل برکشيد غش کرد و روي زمين افتاد زنان بر وي جمع شدند و آب بر چهره و سر و سينه مبارکش افشاندند تا بهوش آمد اين وقت با ناله جانسوز و آه آتش افروز اين اشعار بگفت.


اذا مات يوم ميت قل ذکره

و ذکر ابي مذمات والله ازيد


تأمل اذا الاحزان فيک تکاثرت

اعاش رسول الله ام ضمه القبر


اذا اشتد شوقي زرت قبرک باکيا

انوح و اشکولا اراه مجاوبي


فياساکن الصحراء عملتني البکاء

و ذکرک انساني جميع المصائب


فان کنت عني في التراب مغيبا

فما کنت عن قلب الحزين بغائب


يا ابتاه رفعت قوتي و خانني جلدي و شمت بي عدوي والکمد قاتلي يا ابتاه بقيت و الهة فريده حيرانته و حيده فقد انخمد صوتي و انقطع ظهري و تنقص عيشي و تکدر دهري فما اجديا اتباه بعدک انيسا لوحشتي و لا راد الد معتي ولا معينا لضعفي فقد فني بعدک محکم التنزيل و مهبط جبرئيل و محل ميکائيل انقلبت بعدک يا ابتاه الاسباب و اغلقت دوني الابواب فانا للدنيا بعدک قاليه و عليک ما ترددت انفاسي باکيه لاينفد شوقي اليک و لا حزني عليک).

مي فرمايد نيروي من مرتفع شد و جلد من سستي پذيرفت و دشمن بر من شاد شد و آغاز شماتت کرد و در دل من کشنده من گشت اي پدر بجاي مانده ام و حيد و فريد و حيران و سرگشته صوت من فرو نشست و پشت من در هم شکست و عيش من تيره


شد و روزگار من تاريک گرديد يا ابتاه بعد از تو انيسي نيافتم که وحشت دل مرا بنشاند و سرشک ديده امر برماند بعد از تو محکم تنزيل نابود گشت و مهبط جبرئيل و محل ميکائيل ناپديد گشت کارها ديگر گون افتاد و درهاي گشاده بسته آمد اکنون دنيا را دشمن مي دارم و همواره بر تو مي گيريم شوق من بسوي تو نفاد نمي گيرد و حزن من بر تو کاستي نمي پذيرد آن گاه ندا در داد يا ابتاه

(قد انقطعت بک الدنيا بانوارها و زوت زهرتها و کانت ببهجتک زاهره فقد اسود نهارها فصار يحکي حناد سهار طبها و يابسها يا ابتاه لازلت آسفته عليک الي التلاق يا ابتاه زال غمضني منذحق الفراق من للارامل والمساکين و من للامه الي يوم الدين يا ابتاه امسينا بعدک من المستضعفين يا ابتاه اصبحت الناس عنا معرضين و لقد کنابک معظمين في الناس غير مستضعفين فاي دمعه لفراقک لا تنهمل و اي حزن بعدک عليک لا يتصل واي جفن بعدک بالنوم يکتحل و انت ربيع الدين و نور النبيين فکيف للجبال لاتمور و للبحار بعدک لاتفور والارض کيف لم تتزلزل رميت يا ابتاه بالخطب الجليل و لم تکن الرزيه بالقليل و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم و بالفادح المهول بکتک يا ابتاه الاملاک و وقفت الافلاک فمنبرک بعدک مستوحش و محرابک خال من مناجائک و قبرک فرح بمواراتک والجنة مشتاقه اليک و الي دعائک و صلواتک)

مي فرمايد اي پدر دنيا بديدار تو با رونق و بها بود و امروز در سوگواري تو انوار او بريده و گلهاي او پژمرده است و رطب و يابس آن حکايت از شبان تاريک مي کند اي پدر همواره بر تو افسوس و دريغ مي خورم تا هنگام ملاقات يا ابتاه دور شد خواب از چشم من در حالي که دور مي خواهد فراق را اي پدر کيست از اين پس که بيوگان و مسکينان را رعايت نمايد و امت را تا قيامت هدايت فرمايد اي پدر ما در حضرت تو عظيم و عزيز بوديم و بعد از تو ذليل و زبون آمديم کدام سرشک است که در فراق تو روان نمي شود و کدام حزن و اندوه است که بعد از تو متواتر نمي گردد کدام چشم است که پس از تو با سرمه خواب مکتحل تواند شد تو بودي بهار دين يزدان و نور پيغمبران چه افتاد کوهسارها که فرو نمي ريزد و چه پيش آمد درياها را که فرو نمي رود چگونه است که


زلازل زمين را فرو نمي گيرد يا ابتاه درافتادم در بليتي بزرگ و رزيتي عظيم و مصيبتي بي اندازه و بماندم در زير بار سنگين و هولناک يا ابتاه فرشتگان بر تو بگريستند و افلاک درايستادند و منبر تو بعد از تو وحشت انگيز و مهمل گشت و محراب تو بي مناجات تو معطل ماند و قبر تو به پوشيده داشتن تو قرين فرحت گشت و جنت بلقاي تو و دعاي تو مشتاق آمد و بعد از اين سخنان نيز فاطمه مي فرمايد.

يا ابتاه ما اعظم ظلمة مجالسک فوا اسفاه عليک الي ان اقدم عاجلا عليک واتکل ابوالحسن المؤتمن ابو ولديک الحسن والحسين و اخوک و وليک و حبيبک و من ربيته صغيرا و آخيته کبيرا و اجل احبابک و اصحابک اليک من کان منهم سابقا و مهاجر او ناصرا والثکل شاملنا والبکاء قاتلنا والاسي لا زمنا ثم زفرت زفره و انت انه کادت روحها ان تخرج ثم قالت.


قل صبري و بان عني عزائي

بعد فقدي لخاتم الانبياء


عين يا عين اسکبي الدمع سحا

ويک لا تبخلي بفيض الدماء


يا رسول الا له يا خيره الله

و کهف الايتام والضعفاء


و بکاک الحجون والرکن و

المشعر يا سيدي مع البطحاء


قد بکتک الجبال والوحش جمعا

والطير الارض بعد بکي السماء


و بکاک المحراب والدرس القرآن

في الصبح معليا والمساء


و بکاک الاسلام اذ صارفي

الناس غريبا من سائر الغرباء


لو تري المبنر الذي کنت تعلو

علاه الظلام بعد الضياء


%%


يا الهي عجل وفاتي سريعا

ولقد نغص [1] الحيوه يا هؤلاء


(نا) مي فرمايد اي پدر چه بسيار بزرگ شد تاريکي و ظلمت در مجالس تو بعد از وفات تو و من دور از تو دريغ مي خورم تا هر چه زودتر بنزد تو آيم و در مصيبت تو نشسته است ابوالحسن مؤتمن پدر فرزندان تو حسن و حسين او است برادر تو و ولي تو و حبيب تو و اوست که تربيت کردي او را هنگامي که صغير بود و او را برادر خود خواندي


گاهي که کبير شد و اوست بهترين احباب و اصحاب تو و اوست که پيشي گرفت در مسابقت و مهاجرت از همگان و نصرت کرد ترا اي پدر مصيبت تو ما را فرو گرفته و بکاء کشنده من گشته و بد روزگاري ملازمت ما جسته اين بگفت و نفسي سرد از دل پر درد برآورد و ناله ي بلند از جگر کشيد چنان که گفتي روح مبارکش از قفس تن پرواز خواهد کرد سپس بسوي خانه مراجعت نمود و رور و شب رهنيه ي رنج و تعب بود تا از اين دار فاني بروضه ي رضوان رحلت فرمود


پاورقي

[1] نغص عيشه بالغين الحمجه اي تکدر.