بازگشت

مادر شبانه به خاك سپرده مي شود




فرداي دفن فاطمه عليهاالسلام نه تنها آن دو نفر بودند که از خشم و ناراحتي به خود مي پيچيدند بلکه عدّه اي از اهل مدينه، مخصوصاً هر کس سابقه اش بيشتر بود بيشتر در عذاب وجدانش بود، و فکر اينجا را نکرده بودند که اين چنين ننگي براي آنان ثبت مي شود.

البته عدّه اي از سابقه داران هم بودند، که اصلاً هيچ تأثيري در حالشان نداشت و در هر صورت وصيّت مادرت کار خود را کرد.

ولي باز تکرار مي کنم هيچ کسي در مدينه به اندازه ابوبکر و عمر در خشم و ناراحتي نبود، چون آنان مي دانستند مادرت فاطمه عليهاالسلام با اين وصيّت با آنها چه کرده است. آن دو نفر مي دانستند همين مسئله ي مخفي بودن قبر و وصيّت فاطمه عليهاالسلام که


هيچ کس غير از آنان که اسم بردم در نماز و تشييع و دفن او حاضر نشود، چقدر براي آنان گران تمام خواهد شد، و هر انساني اکر ذره اي دين و عقل داشته باشد و آزادانه فکر کند. قضايا را از اوّل سقيفه تا آخر از همين مي تواند درک کند.

براي همين هم بود که به محض شنيدن خبر شهادت زهرا عليهاالسلام از اوّلين کساني بودند که در خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر شدند، و بي خبر از همه جا به تشييع و نماز و دفن فاطمه عليهاالسلام آمده بودند و در دل هزار آرزو مي پروراندند که ناگهان صداي ابوذر بلند شد:

اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: تشييع جنازه ي فاطمه عليهاالسلام به تأخير افتاد.

و همه اينگونه فهميدند که بروند و صبح براي تشييع بيايند، و آسوده خاطر به خانه هايشان رفتند، امّا آن دو نفر گمان نکن به اين سادگي رفتند. آنان با دلي بر از شک و ترديد رفتند، و خدا مي داند در راه بازگشت چه حرفها که با خود نزدند.

همه رفتند! ماند علي و چهار فرزند زهرايش، و يک خانه پر از غم و غصّه و يک شهر پر از دشمن و منافق.

دخترم، نيمه هاي شب اميرالمؤمنين عليه السلام مادرت فاطمه عليهاالسلام را غسل داد و از باقي مانده ي حنوط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حنوط کرد و کفن نمود. همين که خواست بندهاي کفن را ببندد صدا زد: اي ام کلثوم، اي زينب، اي حسن، اي حسين،... بياييد براي آخرين بار مادر را ببينيد که اين ديدار نهايي است و ملاقات بعدي در بهشت خواهد بود.


امام حسن و امام حسين عليهماالسلام جلو آمدند در حالي که با صداي بلند مي گفتند: واحسرتا! حسرتي که هرگز پايان ندارد از فقدان جدّمان و مادرمان. اي مادر حسن و حسين، آنگاه که جدمان را ملاقات مي کني از ما به او سلام برسان و بگو: ما بعد از تو در دنيا يتيم مانده ايم.

در اين جا مادرت فاطمه عليهاالسلام ناله اي از سينه ي پر سوز بيرون آورد و دستها را بازکرد و آن دو را به سينه چسبانيد. ناگهان از سوي آسمان صداي منادي شنيده شد که گفت: اي اباالحسن، اين دو را از روي جنازه ي مادر بردار که ملائکه ي آسمانها را به گريه درآوردند.

جدت اميرالمؤمنين عليه السلام هم آنان را از روي سينه ي مادرت زهرا عليهاالسلام بلند کرد و شروع به بستن بندهاي کفن نمود و در آن حال چنين مي گفت: «فراق تو مهمترين مطلب نزد من است و فقدان تو اي فاطمه سخت ترين غمها است...».

آنگاه امام حسن عليه السلام را فرستاد تا سلمان و ابوذر و مقداد و چند نفر ديگر را خبر کنند و با حضور آنان بر بدن مادرت فاطمه عليهاالسلام نماز خواندند. سبس دو رکعت نماز خواند و پس از نماز دستها را بلند کرد و عرضه داشت: (خدايا)، اين دختر پيامبر تو فاطمه است که او را از ظلمات (دنيا) به سوي نور برده اي.

وقتي خواستند مادرت را به خاک بسپارند ندايي شنيده شد که مي گفت: «به سوي من، نزد من آوريد که تربت او از من برداشته شده است»! وقتي نگاه کردند قبري کنده شده يافتند و تابوت مادرت فاطمه عليهاالسلام را به همان سو بردند تا بخاک بسپارند.


جدّت علي عليه السلام کنار قبر نشست و فرمود: اي زمين، امانت خود را به تو مي سپارم، اين دختر پيامبر است. از قبر صدايي شنيده شد که مي گفت: «يا علي،من بيش از تو نسبت به او مواظبم، برگرد و نگران مباش».

آنگاه فاطمه عليهاالسلام را بخاک سپردند و روي قبر را پوشاندند و زمين را صاف کردند که تا روز قيامت هيچکس جاي آن را نداند.

همين که جدّت اميرالمؤمنين عليه السلام دست از خاک قبر تکانيد، غم ها به او هجوم آورد و اشک بر گونه اش جاري ساخت.

اينجا بود که علي عليه السلام ابتدا دو رکعت نماز خواند، و بعد متوجه قبر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله گرديد، و درد دلهايش را به پيامبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله عرضه کرد:

سلام بر تو يا رسول اللّه از من و سلام بر تو از طرف دختر و حبيبه ات و نور چشم و زائرت، و کسي که شبانه در بقعه ي تو به خاک سپرده شد، و خداوند او را زود به تو ملحق کرد.

يا رسول الله، درباره ي صفيّه ي تو و دخترت صبرم کم شده، و توانم درباره ي سيدةالنّسا ناتوان شده است. (چه کنم) جز اينکه از سنّت و روش تو پيروي کنم. حزن و اندوهي که از هجران و دوري تو به من رسيده،تسلّي و دلداري ندارد.


من خودم تو را بعد از آنکه در سينه ام جاي داشتي در لحد قبرت جاي دادم، و با دست هايم چشم تو را بستم، و خودم متصدّي امر تو شدم.

بلي و در کتاب خدا است قبول اين مصيبّت بر من ارزاني شده، آري ما از آن خدا و بسوي او برمي گرديم.

امانت برگردانيده شد، و آنکه به منش سپردي گرفته شد، و زهرا عليهاالسلام از دستم ربوده شد.

(ديگر بعد از اين مصيبت) يا رسول اللّه، آسمان و زمين جلوه ندارد، و زشت و قبيح گشته است.

(بعد از فاطمه عليهاالسلام) حزن و اندوه من هميشگي شد، و شبها خواب از چشمانم ربوده شد، و اين حزن و اندوه از دل من بيرون نمي رود، تا وقتي که خداوند مرا به تو برساند.

اين غصّه اي گلوگير و غم و اندوهي پرتلاطم است.

چه زود بين ما جدائي افتاد، و به خداوند شکوه مي کنم، و در همين زودي دخترت به تو خبر خواهد داد که امّت بر


عليه او از يکديگر يشتيباني کردند و براي از بين بردن حقّش جمع شدند.

تفصيل ستم ها را ازاو خبر بگير. چه ناراحتي هاي سوزنده که سينه ي او را به اضطراب انداخته، و راهي براي خالي کردن آن پيدا نکرد، و بزودي ماجرا را دخترت به تو خواهد گفت، و خداوند حکم مي کند و او بهترين حکم کننده ها است.

سلام بر تو يا رسول اللّه، هم چون سلام کسي که وداع مي کند، نه سلام کسي که خسته و وامانده.

اگر از کنار تربتت برمي گردم نه آن است که خسته شدم و اگر بر سر قبرت اقامت کنم، نه آن است که به وعده هائي که خداوند به صابرين داده، سوء ظنّ دارم.

صبر کردن به اين مصائب ميمنتش بيشتر و زيباتر است، و اگر نبود غلبه ي چيره شدگان بر من ماندن نزد قبرت و ماندن سر تربتت را بر خودم لازم مي کردم، و مانند زن جوان مرده به بزرگي مصيبت ناله مي زدم.

خدا مي بيند که دخترت از نظر پنهان


شده، و حقّش با جبر و زور از بين رفت، و آشکارا از ارثش ممانعت گرديد.

هنوز از عهدي که از اين مردم گرفته شده زمان زيادي نگذشته و ياد تو کهنه نشده.

يا رسول اللّه، شکوه ها را بخدا بايد کرد، و در داغ و فراق تو تسّلي و بردباري زيباتر است، پس درود و رحمت و برکات خدا بر فاطمه عليهاالسلام و بر تو.

بعد هم چهل صورت قبر در بقيع درست کرد که کاملاً مشتبه شود.

در اينجا دختر که تا بحال گوش مي کرد و هر لحظه حالتي به او دست مي داد آمد بپرسد ولي حرفش را پس گرفت، و پدر هم اين را خوب فهميد:

- چه شد دخترم؟ سؤالي داشتي؟ نکند مي خواستي بپرسي کجا او را دفن کردند؟

پدر دنباله ي حرف قبلش را ادامه داد:

صبح که شد مردم کم کم بطرف خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام براه افتادند تا در تشييع و نماز و دفن فاطمه عليهاالسلام شرکت کنند!

از همه زودتر همان دو نفر بودند که آمدند و هزار و يک نقشه در سر مي پروراندند، که يک دفعه شنيدند:

ديشب فاطمه عليهاالسلام را دفن کرديم!!

وقتي فهميدند فاطمه عليهاالسلام ديشب مخفيانه دفن شده، چشمان


هر دو از غضب بازمانده بود. عمر روبه رفيقش گفت: به تو نگفتم اينان کار خود را مي کنند.

و حالا ابوبکر و عمر بودند که ديوانه وار به يکديگر و ديگران نگاه مي کردند، و اصلاً فکر نمي کردند چنين شود.

ابوبکر فهميد کار کاري بود شدني و تغيير نخواهد يافت، ولي براي آخرين اميد صداي عمر بلند شد: اي بني هاشم بس نمي کنيد؟! قبر را مي شکافيم تا بر دختر ييامبر صلي اللَّه عليه و آله نماز بخوانيم و بعد مردم را با خود برداشت و با زنها بطرف بقيع رفت تا گفته ي خود را عملي کند. غافل از اينکه اين يکي مثل قضاياي ديگر نيست، اينجا جاي صبر نيست که علي عليه السلام بنشيند و آنها کار خود را بکنند.

ناگهان يک نفر آمد در حالي که نفس نفس مي زد گفت:

دست نگاه داريد، علي را ديدم بطرف قبرستان مي آيد و... و ناگهان صداي علي عليه السلام در حاليکه پارچه ي زردي که در جنگها به پيشاني مي بست بسته بود و ذوالفقار در دستش و رگهاي گردنش بر آمده آنانرا بخود آورد:

- بخداقسم اي يسر صهّاک، اگر دست به يکي از اين قبرها بزنيد، زمين را از خونتان سيراب مي کنم؟!

و اين ابوبکر بود که به داد رفيقش رسيد و از علي! عذرخواهي کرد و قضيّه را به همانجا خاتمه داد.

سخن پدر به اينجا که رسيد و اوّل و آخر پنهاني قبر معلوم شد، دختر از پدر سؤال کرد:

- بابا اين سؤال را دوباره مي کنم که مادرم زهرا عليهاالسلام


مي خواست قبرش از آن مردم بي مروت و بي وفا پنهان باشد، حالا فرزندان و دوستان حضرت چه تقصير دارند که از زيارتش محروم باشند و هنوز هم که هنوز است معلوم نيست قبر مادرم زهرا عليهاالسلام کجا است؟

- دخترم، اين قدر به تو بگويم: هدف زهرا عليهاالسلام بالاتر و والاتر از تصّور ما است، و وسعت نظر مادرت گسترده تر از زمان خودش و يا زمان محدود بعد از خودش است شايد منظورش ازاخفاء قبر اين باشد که هر چه روزگار پيش برود سؤال ها انباشته تر شود و دوست و دشمن يکباره و هم صدا به يک کلمه باشند، چنانچه الآن مسئله همين است، که نه فقط مسلمانان بلکه همه ي دنيا با يک صدا فرياد مي کشند: قبر فاطمه ي زهرا عليهاالسلام کجا است؟ و براي چه پنهان شده و قبرش هنوز مخفي است؟

در مقابل اين سؤال جهاني جواب مي شنوند: که ستم ها و اهانت ها و آزارها سبب شد که وصيّت به اخفاء قبر شود.

اينجا است که گفته مي شود: نه اين سؤال ها بي جواب نيست، بلکه جوابش را به زبانحال تکويناً در صفحه ي کائنات و در و ديوار مي خوانيم و مي شنويم، و مي بينم که منعکس است:

بريده باد دست هاي که در اثر جنايت و خيانت به اسلام و اهانت و جسارت به دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سبب شد قبر زهرا عليهاالسلام پنهان شود و همه از فيض زيارتش محروم گردند.

و براي جواب ساده تر در مرحله ي اوّل بايد سراغ ابوبکر و عمر و در مرحله ي بعدي سراغ مردم حاضر در سقيفه رفت و از آنان سؤال کرد:


شما با زهراي صديقه چه کرديد، که آن چنان غضبناک شد و وصيّت کرد که قبرش را پنهان کنند.

دختر که از اين جوابها قدري دلش خنک شده بود ازپدر تشکر و قدرداني کرد:

- پدر عزيزم، چه خوب شد که اين سؤال ها به فکرم رسيد و چه جوابهاي خوبي به من دادي. حالا اگر اجازه دهي چند سؤال ديگر دارم؟

- بگو دخترم. ولي اين را به تو بگويم که اسرار و برکاتي در پنهاني قبر زهرا عليهاالسلام است که بايد دوستان و فرزندانش هم به اين امر راضي باشند و تحمّل کنند.

با اين سخن پدر، دختر خود را راضي مي کرد تا از سؤالي که به ذهنش رسيده بود بگذرد و گفت:

- پدر عزيزم، درست است قبر مادرم مخفي است و شما هم نمي دانيد کجا است، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام که مي دانست کجاست و بر سر قبرش مي آمد و درد دل مي کرد، و گاهي صورت به قبر زهرا عليهاالسلام مي گذاشت و چنان اشک مي ريخت که خاک قبر با اشک علي عليه السلام تر مي شد، و گاهي بر سر قبرش بيهوش مي شد.بابا اينها درست است يا نه؟

- آري دخترم، همه ي اينها درست است و قضيّه بالاتر از اينها است.

- حالا پدر عزيزم، من از تو سؤال مي کنم، آنجا که اميرالمؤمنين عليه السلام مي آمد کجا بود.

- دخترم، اين همان سوال اوّل است، آنجا که


اميرالمؤمنين عليه السلام مي آمد، همانجا بود که زهرا عليهاالسلام دفن شده، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام شبانه، مخفيانه و به دور از چشم همگان بر سر تربت زهرا عليهاالسلام مي آمد و مي نشست و گريه مي کرد، و بدون اينکه کسي مطلّع شود برمي گشت تو خوب مي داني که معصومين عليهم السلام همه از قبر زهرا عليهاالسلام اطاّع دارند، تا چه رسد به اميرالمؤمنين عليه السلام که خودش دفن کرده.

ولي ما نمي دانيم اميرالمؤمنين عليه السلام براي زيارت قبر زهرا عليهاالسلام کجا مي رفت، اگر چه درد دلها و سخنان آتشين اميرالمؤمنين عليه السلام و کيفيّت زيارتش را براي ما نقل کرده اند.

اميرالمؤمنين عليه السلام سوز و گدازهائي بر سر تربت زهرا عليهاالسلام داشته،و اکثر آنها سوز و گدازهائي نهفته در دل مولا بود و به زبان نياورده بود تا آنرا نقل کنند، و در کتابها يا سينه به سينه به ما برسد. آنها دردهائي بود که قلب علي عليه السلام را رنج مي داد، و بصورت استخواني در گلو و هم چون خاري در چشم بود که سي سال با آن استخوان و خار مي ساخت و مي سوخت و تحمّل مي کرد، و همانند همسر و همراز خود زهرا عليهاالسلام از خدا طلب مرگ مي کرد.

اينها نوشتني بود، ولي سوزش دل و آه سينه که به قلم نمي آيد، فقط صاحبش مي داند و بس.

گاهي هم دور از مردم به صحرا مي رفت و سر به چاه مي کرد، و عقده ها و رازهاي دلش را به چاه مي گفت. اينها را نيز نه کسي شنيده و نه ثبت کرده است که امروز به شکل نوشته يا لساني به ما رسيده باشد.


ولي در اين ميان مختصري از رثاء اميرالمؤمنين عليه السلام در سوگ مادرت زهرا عليهاالسلام و سوز و گداز آنحضرت، بصورت کلمات يا شعري درآمده، و به ما رسيده است که بايد شرح و بسطي جدا داشته باشد.

ما به تناسب قسمتي از آنرا مي آوريم:

اميرالمؤمنين عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را مخاطب قرار مي داد و درد دل مي کرد:

زهراي عزيزم، جان من با ناله هايم حبس و نهفته شده، اي کاش همانگونه که ناله هايم (در فراق زهرا عليهاالسلام بيرون مي آيد) جانم نيز از بدنم خارج شود.

بعد از تو در زندگي دنيا خيري نيست، گريه مي کنم که مبادا بعد از تو زندگي من به درازا بکشد.

فاطمه ام، اگر نبود که صبح نزديک شده و مردم قبرت را شناسائي مي کنند، تا قيامت بر سر قبرت مي ماندم.

اميرالمؤمنين عليه السلام اولين راز و نيازش بر سر قبر فاطمه عليهاالسلام آن وقت بود که فاطمه عليهاالسلام را دفن کرد، و قبرش را پنهان نمود. اينجا بود که يک باره حزن و اندوه آن چنان سراسر وجود حضرت را احاطه کرد که سيل اشک بصورتش سرازير شد.

آن حال اميرالمؤمنين عليه السلام را کسي نمي تواند تصّور کند، تا بصورت نوشته اي بر روي صفحات ترسيم کند، و گويا تا پايان


دفن زهرا عليهاالسلام علي عليه السلام مشغول وصيتّش بود، و بعد از دفن يک باره متوجّه شد که به چه مصيبتي گرفتار شده و چه از دست داده. با دفن زهرا عليهاالسلام در دنيا هيچ کسي باقي نمانده، و همين طور هم بود. براي اميرالمؤمنين عليه السلام کسي باقي نمانده بود که همراز و همدم شود.

اينجا که رسيد هر دو حال خوبي از کلمات اميرالمؤمنين عليه السلام پيدا کرده بودند. پدر گفت:

حالا دخترم فهميدي اميرالمؤمنين عليه السلام در مصيبت مادرت فاطمه عليهاالسلام چه کشيده؟ اينک مي خواهم قدري زمزمه هاي ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام در فراق زهرا عليهاالسلام بر سر قبر مادرت، با همان کلمات خود حضرت برايت بازگو کنم:


حبيب ليس يعدله حبيب

و ما لسواه في قلبي نصيب


حبيب غاب عن عيني و جسمي

و عن قلبي حبيبي لا يغيب


مالي وقفت علي القبور مسلّما

قبر الحبيب فلم يرّد جوابي


احبيب مالک لا ترد جوابنا

انسيت بعدي خُلّة الاحباب





نفسي علي زفراتها محبوسة

يا ليتها خرجت مع الزفرات


لاخير بعدک في الحياة و انّما

ابکي مخافة ان تطول حياتي


لکلّ اجتماع من خليلين فرقة

و کلّ الذّي دون الفراق قليل


و انّ افتقادي فاطماً بعد احمد

دليل علي ان لا يدوم خليل