بازگشت

زمزمه ي چاه




مي سوزم که در بهار عمر تو مادرجان خزانت رسيد. تو در طلوع صبحگاهي غروب کردي، و در نخست جواني به شهادت رسيدي.

زهراي مرضيه، مصائبي که در دو سه ماهه ي بعد از پدرت به تو رسيد آن قدر جانکاه بود که گفتي اگر به روزها مي رسيد شب مي شد، ولي هر چه بود با شهادتت به پايان رسيد.

مادر عزيزم، براي همسرت مي سوزم که سي سال در هجران تو و در سوز مصائب دو سه ماهه ي تو مي سوخت و عقده هاي جانگداز و درد دلهاي نهفته ي خود را همدمي نداشت تا بگويد. سر به چاه مي برد و با چاه مي گفت. همسر و فرزندان تو در هر محفل و مجلسي و به هر مناسبتي از فرصت استفاده مي کردند، و يکي از ستمها و مصيبتهاي تو را بازگو مي کردند.

ستمهايي که به فاطمه عليهاالسلام رسيده چقدر بزرگ بوده که همسرش اميرالمؤمنين عليه السلام سي سال زندگي بعد از زهرا عليهاالسلام را مانند استخوان در گلو و خار در چشم تعبير مي کرد.


گاهي با شنيدن اسم قنفذ در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله چشمانش اشک آلود مي شد، و سابقه ي قنفذ و ضرب فاطمه اش را بازگو مي کرد: «هوالذي ضرب فاطمه بالسوط حين جائت لتحول بيني و بينهم، فماتت صلوات الله عليها و ان اثر السوط لفي عضدها مثل الدملج». [1] علت اينکه عمر از همه باج گرفت و از قنفذ نگرفت اين بود که وقتي فاطمه عليهاالسلام آمد تا بين من و آنان فاصله شود (تا مرا به مسجد نبرند) آنچنان فاطمه عليهاالسلام را با تازيانه زد که اثر آن تا هنگام رحلتش مانند بازوبند بر بازوي فاطمه عليهاالسلام بود.

گاهي با تعجب و سوز و گداز مي فرمود: «او تضرب الزهراء نهرا و يؤخذ منا قهرا و جبرا فلا نصير و لا مجير و لا مسعد و لا منجد». آيا زهرا عليهاالسلام با زجر زده شود، و با خشم و زور از ما گرفته شود، که ياري و پناهگاهي و کمک کننده اي و دستگيري نيست؟!!

گويا علي عليه السلام باورش نمي آيد دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را بزنند، و از طرفي با چشم خود زدن زهرا عليهاالسلام را ديده است. بس ناچار است باور کند. اينجاست که سوزش بيشتر مي شود و با دنيايي از حسرت و تأسف مي گويد: «فليت ابن ابي طالب مات قبل يومه، فلا يري الکفره ي الفجرة قد ازدحموا علي ظلم الطاهرة البرة...». اي کاش پسر ابي طالب قبل از آن روز مرده بود و نمي ديد که کافران فاجر براي ستم بر فاطمه طاهره نيکوکار ازدحام کرده اند...

علي عليه السلام هر فرازي که مي فرمايد سوز جگرش بيشتر مي شود و پيداست که جمله ي بعدي سوزنده تر است.

ابتدا زدن فاطمه اش را به ياد مي آورد و بي يار و ياوري خويش را و در جمله ي بعدي با تذکر اين مصيبت مرگ خود را از خدا مي طلبد. آنچه


باعث مرگ زهرايش شده و قلب علي عليه السلام را سوزانده در زمزمه اش چنين است: «فقد عز علي ابن ابي طالب ان يسود متن فاطمه ي ضربا...». بر پسر ابي طالب بسيار مشکل است که پهلوي فاطمه عليهاالسلام از زدن سياه شود. [2] .


پاورقي

[1] کتاب سليم: حديث 13.

[2] جنة العاصمة: ص 252 از الصوارم الحاسمه کمالي و از کشف اللئالي ابن عرندس.