بازگشت

پوشيدگي زهرا




مردي نابينا پس از اجازه گرفتن وارد منزل امام عليه السلام شد، پيامبر صلي الله عليه و آله ديد که زهرا عليهاالسلام بلافاصله برخاسته و فاصله گرفت و خود را پوشاند. رسول صلي الله عليه و آله گفت: دخترم! اين مرد نابيناست. زهرا عليهاالسلام گفت: اگر او مرا نمي بيند من او را مي بينم و او بوي مرا استشمام مي کند. [1] رسول صلي الله عليه و آله با شنيدن اين سخنان فرمود: شهادت مي دهم که تو پاره ي تن مني. [2] .

زهرا عليهاالسلام در وصيتش به علي عليه السلام مي گويد:

اي پسر عمو! وصيت مي کنم که براي من تابوتي درست کني، همان گونه که ملايکه شکل آن را به من نشان داده اند [3] .

از همين رو در رواياتي ديگر آمده. اولين کسي که براي او تابوت ساخته شد


فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. [4] اگر چه در بعضي ديگر از روايات داستان تابوت را به اسماء بنت عميس نسبت مي دهند، که پس از ابراز ناراحتي فاطمه عليهاالسلام از اين که جنازه ي زنان را روي تابوتي سر باز مي گذارند و حجم بدن شان معلوم مي شود، [5] اسماءبه زهرا عليهاالسلام عرضه داشت که در سرزمين حبشه براي مرده ها تابوتي مي سازند که بدن و حجم اندام شان را مي پوشاند و آن گاه که شکل آن را براي زهرا عليهاالسلام ترسيم کرد، و با چوب هاي تر و شاخه هاي نازک درخت شبيه آن را ساخت، زهرا عليهاالسلام با خوشحالي گفت. «اصنعي لي مثله استريني سترک الله من النار»؛

اي اسماء! براي من تابوتي مثل آن درست کن تا مرا بپوشاند. خداوند تو را از آتش جهنم حفظ کند. [6] .

آن گاه لبخندي بر چهره ي زهرا عليهاالسلام نشست. تو گويي غنچه اي براي لحظه اي شگفت. پس از فوت رسول صلي الله عليه و آله تنها لبخندي که بر لب هاي زهرا عليهاالسلام نشست، همين جا پس از شنيدن اين خبر بود.

زهرا عليهاالسلام خود در کلام ديگرش مي گويد.


«خير للنساء ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال»، [7] .

خير و خوبي زن در اين است که نه او مردان را ببيند و نه مردان او را.

و در جايي ديگر مي گويد:

«ادني ما تکون من ربها ان تلزم قعر بيتها»؛ [8] .

آن لحظه اي که زن در خانه خود مي ماند به خدا نزديک تر است.

و اين مي رساند که ملاک همان قرب و نزديکي به خداست. همين جا اين را هم بگويم که اگر در برابر اين سخنان از آن طرف مي شنوي که زهرا عليهاالسلام آن گونه در مسجد عليه خلفا مي شود و يا شبانه بر در خانه هاي مهاجر و انصار مي رود و يا فرياد مي زند که اگر دست از علي عليه السلام برنداريد موهايم را پريشان مي کنم و گريبان چاک مي زنم، نبايد اينها را حمل بر تناقض گويي کني، که مطابق همين روايت آخر، ملاک، قرب و نزديکي به خداست و اين قرب در گرو اطاعت است و اطاعت در شرايط مختلف و ضرورت هاي متفاوت و با افراد گوناگون، يکسان نيست، که هر شرايطي و زمان و مکاني، حکم خاص خودش را مي طلبد. آنجا که ضرورتي در کار نيست نمي توان با مردها برخوردي داشت و آنجا که حق بزرگتري هم چون حق ولايت و حفظ جان ولي در ميان است، جز اين گونه برخورد چاره اي نيست.

زهرايي که مي گويد خير زن در اين است که مردي او را نبيند و او هم مردي را نبيند يا از يک کور خود را مخفي مي کند، در برابر ابوذر و سلمان- که وجودهاي سامان گرفته اي هستند- به گونه اي ديگر برخورد مي کند و ظاهر مي شود. به طوري که سلمان مي گويد داخل خانه زهرا شدم و ديدم صورت زهرا زرد است. يا علي عليه السلام به


سلمان مي گويد: سلمان به خانه ي فاطمه برو که فاطمه مشتاق ديدار توست [9] !! برخورد با نفوسي سامان گرفته و به تعادل رسيده، با آن کسي که حتي بوي زن و يا حضور زن او را وسوسه و تحريک مي کند، يکسان نيست.

نمي توان يک چشمي به مسايل نگاه کرد و يک روايت را خواند و زود نتيجه گرفت، بلکه بايد همه ي روايت ها را ديد و مجموعي نگاه کرد. و شرايط و ضرورت ها و افراد را در نظر گرفت، و به ملاک ها دست يافت که: «أنتم افقه الناس اذا عرفتم معاني کلامنا»؛ [10] فقيه تر کسي است که مقصود ما را بشناسد، نه «چه گفت» که «چرا گفت» را.

در جمعي از رفقا سخن از کم خوردن و چند دفعه در روز غذا خوردن به ميان آمد. هر کسي چيزي مي گفت و براي خود مستندي هم مي تراشيد.

يکي مي گفت: بايد دو بار غذا خورد.

آن ديگري مي گفت: نخير، يک بار کافي است.

و سومي مي گفت: «اکلهم کالمرضي» بايد همچون مريض کم خورد.

آن گاه مرا به قضاوت خواستند، گفتم: هيچ کدام! با تعجب پرسيدند: پس روايات را منکري؟ گفتم: اتفاقا از همين ها به اين جمع بندي رسيدم. آن گاه توضيح دادم که ملاک همين «اکلهم کالمرضي» است، زيرا مريض کم نمي خورد بلکه غذايش مطابق با نياز بدنش است. سخن از کم خوردن نيست که سخن از مطابق نياز


خوردن است. گفتم: ملاک نياز بدن است.

کسي که کار سنگيني دارد و هر روز ساعت ها در پاي کوره عرق مي ريزد، چه بسا چند وعده هم برايش زياد باشد و او را به هزار بلا- چربي خون و سوء هاضمه و قند و...- گرفتار کرده و از او کلکسيون مرض بسازد. کسي که بدنش به ويتامين ث نياز دارد، اگر بهترين کباب را هم به او بدهي، مشکلش را حل نکرده اي، در حالي که چند پرتقال و ليمو نياز او را برطرف مي کند.

در روايتي آمده که يکي از ياران امام کاظم عليه السلام چهره اش زرد و مزاجش ضعيف شده بود، حضرت به او فرمود. گوشت بخور. پس از مدتي که امام او را دوباره ديد او را به همان حالت سابق يافت. فرمود: فلاني مگر گوشت نخوردي؟ گفت: يابن رسول الله! چرا، اما خوب نشدم. حضرت فرمود: چگونه درست کردي؟ عرضه داشت: آبگوشت درست کردم. حضرت فرمود: آبگوشت نه، کباب کن. [11] .

يکي از دوستان ما سينه درد سختي گرفته بود، به او گفتند. دکتر رفتي؟ جواب داد: نه، با تعجب پرسيدند. چرا؟ گفت: مولا اجازه نداد. همه تعجب کردند که چگونه مولا اجازه نداد. گفت: علي عليه السلام گفته با زن ها مشورت کنيد آنگاه برعکس عمل کنيد. [12] من هم همين کار را کردم!! ديگر از جانم چه مي خواهيد؟

گفته شد اولا اين حديث منسوب به پيامبر است و نه اميرالمؤمنين عليه السلام. ثانيا اصلا


سند ندارد. ثالثا بر فرض صحت معنايش اين نيست که تو فهميدي، بلکه روايت با توجه به ديگر روايات و سنت پيامبر و ديگر معصومين در صدد بيان ملاک مشورت است. و اينکه در مشورت بايد از عواطف و احساسات پرهيز کرد. به راستي وقتي ملاک ها در دست نباشد و مقصود معصوم شناخته نشود، آدمي به چه وضعي مي افتد. شنيدم آن بيچاره سينه دردش بالا گرفت و به سل سينه انجاميد و مدت ها در بيمارستان ريوي بستري بود.

آيا به راستي رسول صلي الله عليه و آله با خديجه عليهاالسلام [13] و علي عليه السلام با فاطمه عليهاالسلام [14] و حسين عليه السلام با زينب عليهاالسلام مشورت نمي کرد و يا آن گاه که مشورت مي کرد برعکس عمل مي کرد؟

ملاک در مشورت دوري جستن از احساسات و عواطف است. همين است که علي عليه السلام آنگاه که عايشه سر به شورش گذاشته و به سبب احساس خويشاونديش به طلحه، دريايي از خون به راه انداخته، پس از پايان جنگ جمل و فرونشاندن شورش بصره، در مسجد آن شهر در نکوهش زن آنگونه مي گويد، [15] در حالي که خود با زهرا عليهاالسلام آن گونه رفتار مي کند (فاعتبروا يا اولي الابصار). [16] .

دوستي داشتم پرسوز و با حال که گرمي بخش مجالس توسل ما بود، اما بسيار ساده و خشک و سطحي.

روزي با حالتي که از مباهات و فخر او حکايت داشت، مي گفت: فلاني من نمي گذارم زنم حتي نان بخرد، باور کن حتي نمي داند نانوايي کجاست! او حتي اگر


بخواهد اسم بچه ها را هم در مدرسه بنويسد نمي داند چه بکند و کجا برود! مثلا همين چند روز پيش بود که من مسافرت بودم و حال بچه بد مي شود، نمي داند بايد چه بکند و به کجا برود، ولي باز جاي شکرش باقي است که به عقلش رسيده و از پسر همسايه کمک خواسته!!

او که مرا گوش خوبي مي ديد بيشتر شور برداشت و مدام از فضايل و مناقب خود برمي شمرد. در پايان هم گفت: مردها خيلي بي غيرت شده اند، راستي که دوره ي آخرالزمان است. آخر چه طور بعضي از مردها اجازه مي دهند زنهايشان بيرون از خانه کار کنند؟ بعد براي اين که از من هم تاييدي بگيريد مرا به شهادت طلبيد که راستي مگر همين طور نيست؟

گفتم: با زن خود بگونه اي باش که اگر مردي يا مسافرت رفتي، بي تو هم بتواند روي پاي خود بايستد، تا مجبور نشود به پسر همسايه و يا هر کس و ناکس ديگر رو بياندازد.

اين برخورد تو چه بسا براي آن جوامعي خوب است که زن با از دست دادن مرد خود چندين حامي دارد، نه براي جامعه ي امروز ما که حتي اقوام از حال يکديگر بي خبرند و برادرها با هم غريبه اند و چه بسا تو در اين وضع تحميلي بايد به گونه اي ديگر برخورد کني.

آنگاه به او توضيح دادم که عامل تربيتي همواره در گرو محيط تربيتي است. جامعه ي باز و متضاد، غير از جامعه ي سنتي است و اين هر دو غير از جامعه ي به امن رسيده است. عوامل تربيتي در جامعه اي که هر روز يک فکر مطرح مي شود، با جامعه اي که تنها يک فکر حاکم است يکسان نيست. در مورد کار زن در بيرون از خانه هم به او توضيح دادم که من مدافع اين وضع آشفته نيستم، که ملاک را نيازها


و ضرورت ها مي دانم. اما جداي از اين که بسياري از کارهاي مخصوص زنان را بايد به خودشان واگذار نمود، از اين واقعيت هم نمي توان چشم پوشيد که امروزه در بسياري از خانواده ها به ويژه در شهرهاي بزرگ اگر زن و مرد هر دو کار نکنند، نمي توانند از زير اين خرج هاي کمرشکن زندگي شانه راست کنند. و بگذر از اين که بعضي ها کارشان از هوسشان مايه مي گيرد و يا در کارهايشان حدود را رعايت نمي کنند.

برادر! با همسرت که امانت الهي در دست توست، آن گونه باش که بي تو هم بتواند روي پاي خود بايستد و گليم خود را در اين دنياي وانفسا و آشفته بازار از آب بيرون کشد. نمي گويم او را بي دليل در خيابان ها رها کن. مي گويم اين آمادگي و توان روحي را در او ايجاد کن و ملاک ها را به او بياموزد و زمينه هاي رشد استعدادهاي او را فراهم کن که قوام تويي و بار مسئوليت اين همه با توست.

دوستي که از امکاناتي هم برخوردار بود، مي پرسيد: خوب است چند فرزند داشته باشيم؟ گفتم: نکات و جهات زيادي را بايد توجه کرد، اما يک نکته ي عمده- که فراموش شده و بيشتر به کار دوست ما مي آمد- اين است که بتواني تربيت کني چند تايش هم کم است و اگر نتواني نصفش هم زياد است.

يکي از دوستان خيلي خوب ما با اين که خود هيچ امکان مالي نداشت، اما به سبب داشتن روح بلند و همت عالي هميشه در کارهاي خير دست گشاده اي داشت و به خاطر ديگران و تربيت و سازندگي، ميلون ها تومان زير قرض مي رفت تا آن جا که از فشار همين قرض ها خانه اش را در معرض فروش قرار داد. و آنگاه که از او سؤال مي شد که چرا براي تربيت و سازندگي ديگران اين قدر به آب و آتش مي زني و بيش


از امکاناتت مايه مي گذاري و اين گونه خود را به رنج مي اندازي؟ مي گفت: به شهادت آيه ي (لو انتم تملکون خزائن رحمة ربي اذا لأمسکتم خشية الانفاق) ملاک در انفاق نه دارايي ها بلکه توانايي هاست. تو چه بسا تمامي گنج هاي آسمان و زمين را هم مالک باشي ولي باز هم انفاق نکني. نه اين که نداري، که داري اما به خاطر يک حالت رواني که ترس از فقر است از اين کار سر باز مي زني و شانه خالي مي کني. آنگاه ادامه داد. من آن قدر توانايي دارم که نگذارند آنجا بمانم. اما دوست ديگر ما که به تازگي مشغول درس و بحث شده و يا ازدواج کرده چه بسا تحمل اين فقرها و فشارها و در به دري ها را نداشته باشد. امر داير است بين مني، که با اين فهم از آيه و اين توان روحي هستم، در فشار باشم يا آن ديگري که تازه از راه رسيده و اين وسعت ها را تحصيل نکرده. بگذر از اين که اعتبار ما هم جزو امکانات ماست. چه بسا لازم باشد در جايي از اعتبار خود مايه بگذاري، که وجاهت و اعتبار ما هم جزو امکانات و سرمايه هاي ما است. [17] .


از اينها گذشته اگر تو يافتي که با هر سختي و رنج و فشاري، سه راحتي مي باشد، [18] ديگر چه رنجي و چه فشاري؟ ما تا موقعي از پريدن مي ترسيم و يا پروازمان يک وجود نامحدود است که نامحدودي را جزو امکانات ماست، ديگر چه باک.

گفته شد به رسول صلي الله عليه و آله مي گويند: نه دستت را ببند و نه باز بگذار که (فتقعد ملوما محسورا).


جواب داد: اتفاقا اين آيه هم مؤيد است، چرا که ملاک همين «ملوما محسورا» است. دوست ديگرمان گفت: آخر اين کارها مزاحم درس و بحث مي شود و اشتغال ذهني مي آورد. گفت: بنا نيست که ما تنها در محدوده ي درس و بحث رشد کنيم و در اصطلاح سر بزرگي بشويم. ما بايد مجموعه باشيم. بايد در تمامي ابعاد وجودمان به رشد و وسعت هايي برسيم. ما علاوه بر سر، از دل و دستي هم برخورداريم، مي توان آن را به کار گل گماشت که بايد آنها را هم به کار کشيد.

او بر همين اساس چه دل هايي را که احيا نکرده و چه زندگي هايي را که به نورها و وسعت ها و گشايش هايي نرسانده. جزاه الله خير جزا ءالعلماء العالمين و کثر الله امثاله.



پاورقي

[1] «ان لم يکن يراني فاني اراه و هو يشم الريح».

[2] بحارالانوار، ج 43، ص 91 و ج 101، ص 38، مستدرک الوسائل، ج 14، ص 289، رياحين الشريعة، ج 1، ص 216؛ احقاق الحق، ج 10، ص 258.

[3] «انا اوصيک... و اتخذلي نعشا فاني رأيت الملائکة يصفونه لي» بحارالانوار، ج 28، ص 304.

[4] «عن ابي عبدالله عليه السلام قال: سألته عن اول من جعل له النعش، فقال: فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله» بحارالانوار، ج 43، ص 212.

[5] «اني قد استقبحت ما يصنع بالنساء، انه يطرح علي المرأة الثواب فيصفها لمن رأي. فلا تحمليني علي سرير ظاهر استريني سترک الله من النار»؛ زهرا عليهاالسلام فرمود: من بسيار زشت مي دانم که جنازه من پس از مرگ بر روي تابوت سر باز گذاشته و روي آن پارچه اي مي اندازند، چرا که حجم اندامهاي آنان معلوم مي شود، مرا روي تابوتي آن چناني نگذار و بدن مرا بپوشان که خدا تو را از آتش جهنم بازدارد. (بحارالانوار، ج 43، صص 189 و 212 و ج 2، ص 67 و ج 78، صص 250 و 255؛ وسائل الشيعة، ج 2، ص 876؛ الطبقات، ج 8، ص 28، کنزالعمال، ج 16، ص 289؛ کشف الغمة، ج 2، ص 67؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 94).

[6] بحارالانوار، ج 43، صص 189 و 212 و...، وسائل الشيعة، ج 2، ص 876 و نيز مصادر پاورقي قبل.

[7] بحارالانوار، ج 43، صص 54 و 84.

[8] بحارالانوار، ج 43، ص 92 و ج 100، ص 250.

[9] بحارالانوار، ج 43، ص 66.

[10] وسائل الشيعة، ج 18، ص 84. در حالي که «کلامنا» کافي بود، ولي حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: «معاني کلامنا» فقيه کسي است که مقصود شناس باشد. از آن جا که اين نوع کج فهمي از روايات در ميان برخي شايع است و کم نيستند کساني که يک روايت را مي خوانند و زود به نتيجه مي رسند، لازم ديدم اين قسمت را با آوردن نمونه هايي بيشتر توضيح دهم. نمونه هايي که گرچه در ظاهر مربوط به بحث نيست ولي بسيار روشنگر است.

[11] وسائل الشيعة، ج 17، ص 48.

[12] قال النبي عليه السلام: «شاوروهن و خالفوهن»؛ بحارالانوار، ج 74، ص 165 (به نقل از عوالي اللئالي)؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 199. شايان ذکر است که اين حديث سند ندارد.

[13] مشورت پيامبر صلي الله عليه و آله با ام سلمه همسر خود در غزوه ي حديبيه و اين که پيامبر رأي او را پذيرفت و در آن خير و برکت بود. (تحرير المرأة في عصر الرسالة، ج 1، ص 12).

[14] ر. ک: پيوست 1 بخش (تهديد)حديث 2.

[15] نهج البلاغه، خطبه ي 80 «ان النساء نواقص الايمان...».

[16] حشر، 2.

[17] علامه ي حلي در «رسائل السعدية» از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي کند که فرمود: «ان الله تعالي ليسئل العبد في جاهه کما يسئل في ماله فيقول: يا عبدي رزقتک جاها فهل اعنک به مظلوما او اغثت به ملهوفا»؛ همانا خداي تعالي از آبروي بنده اش سؤال مي کند، چنان که از مالش پرسش خواهد نمود. پس مي فرمايد: اي بنده ي من آبرو و اعتبارت را من به تو دادم، آيا با آن مظلومي را ياري و يا گرفتار و درمانده اي را فريادرسي نمودي؟ و در حديث ديگري اضافه شده است «و قمعت به ظالما» و آيا با آن به مبارزه و نابودي ظالمي شتافتي؟ (مستدرک الوسائل، ج 2، ص 411، ح 9 و 11).

و در حديث ديگري از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است که فرمود: «... ان لم يکن لکم مال فمن جاهلکم تبذلونه لاخوانکم المؤمنين تجرون به اليهم المنافع و تدفعون به عنهم المضار...»، اگر شما را مالي نيست پس از آبرويتان براي برادران مؤمن خود بذل کنيد تا به آنها منافع و خير رسانده و مضرات و مشکلات را از آنان دفع نماييد. (بحارالانوار، ج 74، ص 310).

از امام صادق عليه السلام نيز نقل است که فرمود: «... و ان لم يکن عنده، تکلف حتي يقضيها له...» و هر گاه شخص خودش نتوانست نياز برادر مسلمانش را بر طرف کند بايد نزد ديگران به سعي و کوشش بپردازد تا آن را روا سازد. (بحارالانوار، ج 75، ص 177). و نيز آن حضرت به يکي از يارانش که گمان مي کرد مؤمن بايد به برادر مؤمنش تنها از زيادي مالش انفاق کند و به او بدهد، فرمود: «يعطيه من نفسه و روحه، فان بخل عليه بنفسه فليس منه»؛ علاوه بر کمک مالي بايد از نفس و جان خود براي او مايه بگذارد و اگر از اينها بخل بورزد در وادي ايمان نخواهد بود (بحارالانوار، ج 75، ص 175). شيخ صدوق مي گويد: مقصود از دادن نفس و جان همان مايه گذاشتن از اعتبار و وجه ي خويش به هنگام احتياج و همياري اوست.

در احوالات مرحوم آية الله شيخ زين العابدين مازندراني آورده اند که او پيوسته قرض مي کرد و به مردم کمک مي نمود. روزي که مرحوم ميرزاي شيرازي در هنگام عيادت، به او دلداري مي داد، در پاسخ ميرزا گفت: «من هيچ گونه نگراني از مرگ ندارم وليکن نگراني من اين است که بنا به عقيده ي ما اماميه وقتي مي ميريم، روح ما را به امام عصر عليه السلام عرضه مي کنند. اگر امام سوال بفرمايند: زين العابدين ما به تو بيش از اين اعتبار و آبرو داده بوديم، تا بتواني قرض کني و به فقرا بدهي، چرا نکردي؟ من به آن حضرت چه جوابي مي توانم بدهم؟ (سيماي فرزانگان، ص 357).

[18] (فان مع العسر يسرا مع العسر يسرا) (انشراح، 5 و 6) در اين آيه دو راحتي مطرح است، چون تکرار نکره (يسرا) افاده ي تعدد مي کند و آن ديگري هم در آيه اي ديگر آمده. (سيجعل الله بعد عسر يسرا) (طلاق، 7). پس با هر سختي سه راحتي است دو تا با خودش و همراهش و يکي هم بعدش از باب تقريب به ذهن و به توان نمونه مي توان گفت: يک کارگر با کاري که انجام مي دهد و رنج و مشقتي که تحمل مي کند، هم توانش را به جريان انداخته و استعدادش را از رکود مي رهاند و هم قوي تر و خبره تر مي شود و در آخر روز هم به مزدي مي رسد.