بازگشت

داستان بلعم بن باعورا و حضرت موسي مي باشد




خداوند متعال مي فرمايد: (واتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها


فاتبعه الشيطان فکان من الغاوين، و لو شئنا لرفعناه بها ولکنه أخلد الي الارض واتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل عليه يلهث او تترکه يلهث ذلک مثل القوم الذين کذبوا باياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفکرون) [1] يعني: (و بر آنان بخوان خبر آن کسي را که آيات خويش را بر وي نازل نموديم و او از آن آيات فاصله گرفت، پس شيطان در پي او رفت، و او از گمراهان گرديد و اگر مي خواستيم او را با آن آيات بلندي مرتبت مي بخشيديم، اما او به دنيا گرايش يافت، و از هواي خويش پيروي نمود. مثل او مانند سگ است که اگر بر او حمله بري پارس مي کند و اگر آن را رها نمايي باز پارس مي کند. اين مثل قومي است که آيات ما را دروغ پنداشتند، پس قصه ها را بيان کن شايد که انديشه نمايند).

ابن کثير در تفسير اين آيات مي نويسد: (او مردي از بني اسرائيل بود که او را بلعم بن باعورا مي خواندند. او اسم اعظم را مي دانست، خداوند آيات خويش را به او داده بود. وي از علما و از پيروان موسي عليه السلام بود. موسي عليه السلام بلعم بن باعورا را نزد پادشاه مدين فرستاد تا او را به سوي خداوند بخواند. آن پادشاه به وي بخشش و عطايايي داد، آنگاه پيرو دين- ساختگي- [2] وي گشت و دين حضرت موسي را رها نمود).

ابن کثير در ادامه مي نويسد: (عمو زادگان بلعم نزد او رفته به وي گفتند که پايمردي موسي بسيار است و سربازان زيادي نيز دارد. و اگر او بر ما چيره گردد، ما را هلاک مي سازد. او گفت: اگر از خداوند بخواهم که موسي و يارانش را بازگرداند، دنيا و آخرتم از بين مي رود. اما آنان همچنان اصرار نمودند تا اينکه وي موسي و يارانش را نفرين کرد. بدين سبب خداوند آنچه را که بلعم داشت از او


گرفت.) و ابن کثير درباره ي اين فرموده ي خداوند متعال که (اگر مي خواستيم او را به آن آيات رفعت و بلندي مرتبه مي بخشيديم) مي نويسد: يعني او را به واسطه ي آياتي که به او داده بوديم، به پليدي ها و زيور دنيا تمايل پيدا نمود و به سوي لذت ها و خوشي هاي آن رفت، تا از آن چنانکه ديگر دانشمندان و علما را فريب داد، فريب خورد. [3] .

از آيات الهي و سخنان ابن کثير، کاملا آشکار است که بلعم به درجه اي از ايمان، تقوا و ورع رسيده بود که آيات خدا و اسم اعظم را مي دانست. روشن است اين فرد که از پيروان موسي عليه السلام بود از علماي بزرگ نيز بوده است. لکن به علت گرايش به اهواء و شهواتش فريب دنيا را خورد و مانند سگ شد.

اين قصه، بياني رسا دارد و بواسطه ي آن آگاهي بسيار مهمي نصيب ما مي گردد که با معيار آن مي توانيم بدون هراس به عمق تاريخ (جهت ارزيابي آن) [4] نفوذ نماييم. زيرا اين قرآن است که قاعده و معيار عدالت مي باشد و قدسيت فرد غير معصوم را درهم مي کوبد. اين آيات، دلالتشان واضح است بر اين پايه که انسان، به هر ميزاني که در مراتب علم و تقوا پيش برود، هر لحظه (امکان دارد که پايش بلغزد) [5] و با گرايش به دنيا، به نعمت هاي الهي کافر گردد.

اين نکته ي مهمي است، زيرا موضوع عدالت صحابه و اينکه ممکن نيست به امانات خدا و رسول خيانت ورزند! بسيار ادعا مي شود. و هر گاه از آنان بپرسي که دليل شما چيست؟ مي گويند: آنان با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم زندگي کرده و به قصد ياري وي جهاد نموده اند. ولي قرآن حکيم اخبار پيشينيان را بيان نموده و از آينده نيز خبر


مي دهد. و مطالب سابق الذکر را بيان نموده که در نتيجه نمي توانيم به استناد اينکه فردي در کنار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم بوده خيال خويش را نسبت به درستي عمل وي آسوده بدانيم در حاليکه نشنيده ايم يکي از صحابه (منظور غير از امام علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام است) [6] که مثلا داراي علم و آگاهي از اسم اعظم بوده باشد.

(يعني اين صحابه حتي به مقام بلعم بن باعورا نيز نرسيده انده) [7] لذا اگر به مرحله ي تقوي و ورع نيز رسيده باشند، (با توجه به آيات شريفه اي که در فوق بيان گرديد) [8] امکان پيمان شکني نسبت به حق تا آخرين مراحل زندگي شان همواره وجود خواهد داشت.

يک اصل قرآني تأکيد مي نمايد که: تمامي خلق به جز معصومان، در معرض تزلزل و آزمون قرار دارند. و پس از آزمون يا اينکه موفق خواهند شد و يا حتي اگر به بالاترين درجه از تقوي رسيده باشند ناکام از مسير حق به جهت باطل خواهند افتاد. در واقع مقياس حقيقي، پايداري و ابرام و تداوم در راه حق و حفظ پيمان نسبت به آن است، پس از اثبات اين معنا، گمان نمي کنم نيازي باشد کسي با گردن فرازي بگويد: که ممکن نيست فردي از صحابه حتي يک لحظه از حق دور گردد، بي آنکه اين مدعي ناچار شود حقيقت و قاعده اي قرآني را انکار نمايد.

اما ممکن است کسي بپرسد آيا در امت محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم چنين انحرافي مصداق عيني داشته (يا فقط آنچه که گفته مي شود نظريه پردازي صرف بدون ذکر مصداق خارجي آن مي باشد) [9] که به تفصيل در جاي خود به آن خواهيم پرداخت.


در اين رابطه محمد علي الصابوني در تفسير ذيل آيه فوق آنجا که مي فرمايد: (پس داستان ها را بگو شايد که در آن انديشه نمايند) مي نويسد: يعني آنچه را به تو وحي نموديم براي امت خويش بيان کن، شايد در آن تدبر نمايند و پند گيرند [10] اما ما تدبر نکرده و پند نگرفتيم.


پاورقي

[1] سوره ي اعراف، آيات 175، 176.

[2] اين واژه از مترجم است.

[3] تفسير قرآن العظيم از ابن کثير، ج 2، ص 275- 276.

[4] جمله ي داخل پرانتز از مترجم است.

[5] جمله ي داخل پرانتز از مترجم است.

[6] جمله ي داخل پرانتز از مترجم است.

[7] جمله ي داخل پرانتز از مترجم است.

[8] جمله ي داخل پرانتز از مترجم است.

[9] جمله ي داخل پرانتز از مترجم است.

[10] صفوة التفاسير، ج 1 ص 482.