بازگشت

فاطمه بر بستر بيماري




فاطمه (س)، از ستم و ظلمي که بر جسم و روح دارد، طاقت از دست داده و بستري شده است.

او نالان و بيمار است و ديگر نمي تواند از خانه خويش بيرون بيايد.

تبليغات عليه او، شدت و گستردگي يافته است!

اگر عده اي از مردم بخواهند بدانند که چرا فاطمه زخمي شده است؟

چرا در چنين سني، بر بستر بيماري قرار گرفته است؟

چه کسي به در خانه اش هجوم برده است؟

کدام مرد! بر رخساره اش سيلي نواخته است؟


اين زخم که بر پشت و بازو دارد، از تازيانه کدام ستمگر مي باشد؟

دختر رسول خدا، چرا اندوهگين است؟ و...

بيگمان، نام کساني که بر او چنين کرده اند، به نيکويي ياد نخواهد شد.

پس خطيبان دين به دنيا فروخته بر منبر مي روند، تا حقايق را واژگونه سازند و...

احاديثي دروغين از قول پيامبر (ص) جعل شده و انتشار مي يابد.

مسلمانان را ارعاب و تهديد مي کنند و...

چنين مي شود که از آن همه مردان جان بر کف، از آن مسلمانان آماده در صف، از کساني که به هر کجا رسيده اند، از برکت پدر او و به همت بازوي شوي اوست، هيچ کس به ملاقات فاطمه نمي رود.

هيچ مسلماني، از دختر رسول خدا بر بستر بيماري، عيادت نمي کند!

چشمان علي و فاطمه بر در است!

و در، کوبيده مي شود!

- کيست؟

- آيا به عيادت فاطمه آمده اند؟

- چه کساني؟!


حسن (ع) در را گشوده است و زودتر از ميهمانان، به خبر مي آيد:

- ياران هميشگي هستند؛ بلال، سلمان، ابوذر! محرومان و ستمديدگاني که حق را دوست دارند و باطل را نپذيرفته اند!

زنان مدينه چه؟

بسياري از زنان انصار و بعضي از زنان مهاجر، براي عيادت مي آيند و مي روند.

و سخن زهرا (س)، در بستر بيماري نيز، زيور زندگي آن زنان است.

- دختر پيغمبر! چگونه اي؟

- با بيماري خود، چه مي کني؟

و زهرا، به درد مي گويد:

- به خدا قسم! شما را دوست نمي دارم و از مردان شما بيزار هستم!

من، آنها را آزمودم که در ظاهر و باطن، سرافکنده شدند!

آنها، مانند شمشير کُند زنگ زده مي باشند... که خشم خداي را بر خود خريدند و در آتش دوزخ، جاويدند!

من، به ناچار کار را به آنها واگذار کردم و ننگ نابودي عدالت را برايشان بار کردم!


نفرين بر اين مکاران!

دور باشند از رحمت حق، اين ستمکاران!

واي بر مردان شما!

چرا نگذاشتند که حق در مرکز خود قرار يابد؟

و خلافت بر پايه هاي خود، استوار بماند؟!

به خدا سوگند! اگر پاي در مياني مي کردند، و علي را بر کاري که پيامبر برعهده اش گذاشته بود، ياري مي کردند، شوهرم آسان و راحت، ايشان را به راه راست مي برد، و حق هر يک از مسلمين را بدو مي سپرد؛ به گونه اي که کسي زيان نبيند و هر کس ميوه آنچه را که کشته است، بچيند.

اگر چنين مي کردند مردان شما، درهاي رحمت از آسمان و زمين، به سوي آنان گشوده مي گشت؛ اما نکردند و به زودي به کيفر کار خويش خواهند رسيد.

بياييد!

بياييد! و بشنويد!

شگفتا!

روزگار، چه چيزهاي عجيبي در آستين خويش دارد!

راستي، مردان شما چرا چنين کردند؟

و چه عذري خواهند آورد!؟

واي بر کسي که مردم را به راه راست مي خواند، و خود،


راه را نمي داند!

اکنون آماده باشيد!

اينک، فتنه اي که پدرم از وقوع آن خبر مي داد؛ آغاز شده است و تيغ خشم خداوند، از غلاف خويش بيرون آمده است!