بازگشت

روايت ديگر




رُوِيَ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قالَ: دَخَلْتُ عَلي رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله فَسَلَّمْتُ وَ قُلْتُ يا رَسُولَ اللَّهِ أَرِنِي الْحَقَّ أَنْظُرُ إلَيْهِ بَياناً، فَقالَ: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ لُجِ الْمُخْدَعَ فَانْظُرْ ماذا تَري؟ قالَ: فَدَخَلْتُ فَإِذاً عَلِيُّ بْنُ أَبيطالِبٍ عليه السلام راکِعاً وَ ساجِداً وَ هُوَ يَخْشَعُ في رُکُوعِهِ وَ سُجُودِهِ وَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ بِحَقِّ نَبِيِّکَ مُحَمَّدٍ إِلَّا ما غَفَرْتَ لِلْمُذْنِبينَ مِنْ شيعَتي، فَخَرَجْتُ لِأُخْبِرَ رَسُولَ اللَّهِ عليه السلام بِذلِکَ، فَوَجَدْتُهُ راکِعاً وَ ساجِداً وَ هُوَ يَخْشَعُ في رُکُوعِهِ وَ سُجُودِهِ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ بِحَقِّ عَلِيٍّ وَلِيِّکَ إِلَّا ما غَفَرْتَ لِلْمُذْنِبينَ مِنْ أُمَّتي، فَأَخَذَنِي الْهَلْعُ، فَأَوْجَزَ عليه السلام في صَلاتِهِ وَ قالَ يَاابْنَ مَسْعُودٍ أَکُفْراً بَعْدَ إيمانٍ؟ فَقُلْتُ: لا وَعَيْشُکَ يا رَسُولُ اللَّهِ غَيْرَ أَنّي نَظَرْتُ إِلي عَلِيٍّ وَ هُوَ يَسْأَلُ اللَّهَ تَعالي بِجاهِکَ، نَظَرْتُ إِلَيْکَ وَ أَنْتَ تَسْأَلُ اللَّهَ تَعالي بِجاهِهِ، فَلا أَعلَمُ أَيُّکُما أَوْجَهُ عِنْدَاللَّهِ تَعالي مِنَ الْآخَرِ؟ فَقالَ: يَابْنَ مَسْعُودٍ إِنَّ اللَّهَ تَعالي خَلَقَني وَ خَلَقَ عَلِيّاً وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ مِنْ نُورِ قُدْسِهِ، فَلَمَّا أَرادَ أَنْ يُنْشِي ءَ خَلْقَهُ فَتَقَ نُوري وَ خَلَقَ مِنْهُ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ، وَأَنا وَاللَّهِ أَجَلُّ مِنَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ فَتَقَ نُورَ عَلِيٍّ وَ خَلَقَ مِنْهُ الْعَرْشَ وَالْکُرْسِيِّ، وَ عَلِيٌّ وَاللَّهِ أَجَلُّ مِنَ الْعَرْشِ وَالْکُرْسِيّ، وَ فَتَقَ نُورَ الْحَسَنَ وَ خَلَقَ مِنْهُ الْحُورَالعين وَالْمَلائِکَةَ وَالْحَسَنُ وَاللَّهِ أَجَلُّ مِنَ اللَّوْحِ وَالْقَلَمِ، فَعِنْدَ ذلِکَ أَظْلَمَتِ الْمَشارِقُ وَالْمَغارِبُ. فَضَجَّتِ الْمَلائِکَةُ وَ نادَتْ: إِلهَنا وَ سَيِّدَنا بِحَقِّ الْاَشْباحِ الَّتي خَلَقْتَها إِلَّا ما فَرَّجْتَ عَنَّا هذِهِ الظُّلْمَةَ فَعِنْدَ ذلِکَ کَلَّمَ اللَّهُ بِکَلِمَةٍ أُخْري فَخَلَقَ مِنْها رُوحاً، فَاحْتَمَلَ النُّورُ الرُّوحَ، فَخَلَقَ مِنْهُ الزَّهْراءَ فاطِمَةَ فَأَقامَها أَمامَ الْعَرْشِ، فَأَزْهَرَتِ الْمَشارِقُ وَاْلمَغارِبُ، فَلِأَجْلِ ذلِکَ سُمِّيَتِ الزَّهْراءُ. يَابْنَ مَسْعُودٍ إِذا کانَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لي وَ لِعَليٍّ أَدْخِلَا الْجَنَّةَ مَنْ أَحْبَبْتُما وَ أَلْقِيا فِي النَّارِ مَنْ


أَبْغَضْتُما، وَالدَّليلُ عَلي ذلِکَ قَوْلُهُ تَعالي: «أَلْقِيا في جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنيدٍ» فَقُلْتُ: يا رِسُولَ اللَّهِ مَنِ الْکَفَّارُ الْعَنيدُ؟ قالَ: الْکَفَّارُ مَن کَفَرَ بِنُبُوَّتي وَالْعَنيدُ مِنْ عانَدَ عَلِيَّ بْنَ أَبيطالبٍ. [1] .

روايت شده است از عبداللَّه بن مسعود که گفت: وارد شدم بر رسول خدا صلي الله عليه و آله، سلام کردم و گفتم: يا رسول اللَّه حقّ را به من نشان بده تا نظر کنم به آن از روي شناخت و آگاهي، حضرت فرمود: اي پسر مسعود! «لُجِ الْمُخْدَعَ يعني داخل اين اتاق کوچک شو» پس نگاه کن، ببين چه مي بيني؟ گويد: داخل شدم در اين هنگام علي بن ابي طالب عليه السلام در حال خشوع و رکوع و سجود بود و مي فرمود: پروردگارا به حقّ پيغمبرت محمّد صلي الله عليه و آله گنهکاران از شيعيان مرا بيامرز. پس خارج شدم تا اين مطلب را به پيغمبر خبر بدهم. ديدم پيامبر صلي الله عليه و آله به حالت خشوع در رکوع و سجود بود و مي فرمود: پروردگارا به حقّ وليّ خودت گنهکاران از امّت مرا بيامرز پس مرا ترس فراگرفت. حضرت صلي الله عليه و آله نماز را کوتاه کرد و فرمود: اي پسر مسعود! آيا کفر بعد از ايمان؟ عرض کردم، خير و خوشي با تو باشد اي رسول خدا! نگاه مي کردم به حضرت علي عليه السلام و حال آنکه آن حضرت قسم مي داد خداوند را به جاه و جلال شما، نظر کردم به شما، ديدم خدا را قسم مي دهيد به جاه و جلال حضرت علي عليه السلام پس من نمي دانم کدام يک از شما وجيه تر و آبرومندتر هستيد از ديگري نزد خداوند تبارک و تعالي؟ حضرت فرمود: اي پسر مسعود! خداوند تبارک و تعالي خلق کرد مرا و خلق کرد علي و حسن و حسين عليهم السلام را از نور مقدّس خودش


اي پسر مسعود! چون روز قيامت برپا شود، خداوند بزرگ به من و علي خطاب مي کند: داخل کنيد به بهشت کساني که شما را دوست دارند و بيندازيد در آتش کساني را که بغض و کينه ي شما را دارند و دليل بر اين مطلب فرمايش خداوند تعالي است «أَلْقِيا في جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّارٍ عَنيدٍ» [2] بيندازيد در جهنّم هر کافر عنودي را، پس عرض کردم: يا رسول اللَّه کَفّار عنيد چه کساني هستند؟ فرمود: کَفّار کسي است که کافر شود به نبوّت من و عنيد کسي است که دشمني ورزد با علي ابن أبي طالب عليه السلام.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيي عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ ابْنِ رِئابٍ عَنْ أَبي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قالَ: إِنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلام مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم خَمْسَةً و سَبْعينَ يَوْماً وَ کانَ دَخَلَها حُزْنٌ شَديدٌ عَلي أَبيها وَ کانَ يَأْتيها جَبْرَئيلُ عليه السلام فَيُحَسِّنُ عَزاءَها عَلي أَبيها وَ يُطَيِّبُ نَفْسَها وَ يُخبِرُها عَنْ أَبيها وَ مَکانِهِ وَ يُخْبِرُها بِما يَکُونُ بَعدَها في ذُرِّيَّتِها وَ کانَ يَکْتُبُ عَلِيٌّ عليه السلام ذلِکَ. [3] .

امام صادق عليه السلام فرمود: فاطمه عليهاالسلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله 75 روز زنده بود و از مرگ پدرش اندوه و سختي او را گرفته بود، جبرئيل نزدش مي آمد و او را در مرگ پدرش نيکو تعزيت مي گفت و خوشدلش مي ساخت و از حال پدرش و مقام او و آنچه بعد از وي براي فرزندانش پيش مي آمده گزارش مي کرد و علي عليه السلام آنها را مي نوشت.

مرحوم علّامه مجلسي در شرح روايت طولاني عقل و جهل گويد:

فَاعْلَمْ أَنَّ أَکْثَرَ ما أَثْبَتُوهُ لِهذِهِ الْعُقُولِ قَدْ ثَبَتَ لِأَرْواحِ النَّبِيِّ وَالْأَئِمَّةِ عليهم السلام


في أَخْبارِنَا الْمُتَواتِرَةِ عَلي وَجْهٍ آخَرٍ فَإِنَّهُمْ أَثْبَتُو الْقِدَمَ لِلْعَقْلِ، وَ قَدْ ثَبَتَ التَّقَدُّمُ فِي الْخَلْقِ لِأَرْواحِهِمْ، إِمَّا عَلي جَميعِ الْمِخْلُوقاتِ، أَوْ عَلي سائِرِ الرُّوحانِيّينَ في أَخْبارٍ مُتواتِرَةٍ، اَيْضاً أَثْبَتُوا لَها التَّوَّسُّطَ فِي الْإيجادِ أَوِ الْإِشْتِراطِ فِي التَّأثيرِ، وَ قَدْ ثَبَتَ فِي الْأَخْبارِ کَوْنُهُمْ (عليهم السلام) عِلّةً غائِيّةً لِجميعِ الْمَخْلُوقاتِ، وَ أَنَّهُ لَوْلاهُمْ لَما خَلَقَ اللَّهُ الْأَفلاکَ، وَ غَيْرَها، وَ أَثْبِتُوا لَها کَوْنَها وَسائِطَ في إِفاضَةِ العُلُومِ وَالْمَعارِفِ عَلَي النُّفُوسِ وَالْاَرْحامِ. [4] .

يعني بدانکه آنچه براي عقول به اثبات رسيده، براي ارواح پيامبر و ائمه عليهم السلام نيز در اخبار متواتر به صورتي ديگر ثابت است. مثل تقدّم آفرينش ارواح آنان بر همه مخلوقات و ساير ارواح، مانند تقدّم خلقتِ عقل بر ديگر چيزها. يا واسطه بودن ارواح آنها در ايجاد يا تأثير در عالم هستي و نيز علّت غائي بودن وجود آنان براي همه مخلوقات. تا آنجا که اگر پيغمبر و ائمّه عليهم السلام نبودند، خداوند افلاک و غير آن را خلق نمي کرد.

عَنْ مَعاذِبْنِ جَبَلٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله قالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَني وَ عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ عليهم السلام قَبْلَ أَنَ يَخْلُقَ الدُّنْيا بِسَبْعَةِ آلافِ عامٍ. قُلْتُ: فَأَيْنَ کُنْتُمْ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: قُدَّامَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نَحْمَدُهُ وَ نَقَدِّسُهُ وَ نُمَجِّدُهُ قُلْتُ عَلي اَيِّ مِثالٍ. قالَ: أَشْباحُ نُورٍ. [5] .

معاذبن جبل گويد: پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: خداوند مرا خلق کرد و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را. هفت هزار سال قبل از آنکه دنيا را خلق کند. گفتم: پس کجا بوديد يا رسول اللَّه؟ فرمود: پيشاپيش


عرش، خداوند را تسبيح و حمد و تقديس و تمجيد مي نموديم. گفتم: به چه صورت؟ فرمود: به صورت نور.

در ابتداي بحث گفتيم که حديث قدسي را از سه جهت مورد تفسير و تحقيق قرار مي دهيم. ما با ملاحظه ي اين همه روايات که بعضي از آنها اشاره به پنج تن عليهم السلام و بعضي از آنها اشاره به شخص بزرگ نبيّ مکرّم صلي الله عليه و آله و بعضي اشاره به اميرالمؤمنين عليه السلام و بعضي اشاره به ديگر ائمّه عليهم السلام داشت، اگر باز هم ترديدي در جهت سند و يا دلالت به ميان آيد، مي گوييم: ما أساساً در استنباط احکام به دنبال توثيق سند و عدم توثيق هستيم، ولي در مسائل عقلي و اعتقادي نياز به اين که آيا سند دارد يا نه؟ نداريم. بلکه بايد ببينيم آيا مطلبِ نقل شده مطابق با عقل و قواعد عقلي هست يا نه؟ که اگر مطابق قواعد باشد و از طرفي هم برخلاف آيات قرآن کريم نباشد، قابل پذيرش است. اينک سؤال اين است که آيا کسي مي تواند بگويد اين همه روايات، کذب و دروغ است؟ و يا بگويد من نمي توانم اين ها را بپذيرم؟ و يا اگر از آنها درباره ي سند و دلالت سؤال شود، به جاي آنکه سند و روايت را مخدوش بداند بهتر از آن نيست که به کثرت نقل روايات بينديشد؟ و يا حدّاقل در اين زمينه سکوت را اختيار کند. به هر حال اين روايات با توجّه به کثرت نقل، با عقل نيز سازگار است. اينک توجّه خواننده را به نکته هايي جلب مي نمايم:

الف: اوّلاً مفاد همه ي روايات کاملاً منطبق با حديث شريف کساء است که در بخشي از حديث کساء، اين چنين آمده:

فَهَبَطَ الْأمينُ جَبْرَئيلُ عليه السلام وَ قالَ: أَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا رَسُولَ اللَّهِ الْعَلِيُّ


الْأَعْلي يَقُرَأُکَ السَّلامُ وَ يَخُصُّکَ بِالتَّحِيَّةِ وَالْإِکَرامِ وَ يَقُولُ لَکَ وَ عِزَّتي وَ جَلالي إِنّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً (من خلق نکردم آسمان بنا شده را) وَ لا اَرْضاً مَدْحِيَّةً (و نه زمين کشيده شده را) وَ لَا قَمَراً مُنيراً وَ لا شَمْساً مُضيئَةً (و نه ماه نوراني و نه خورشيده روشني دهنده را) وَ لا فُلْکاً يَدُوُر (و نه فلک دور زننده) وَ لا بَحْراً يَجْري (و نه درياي روان) وَ لا فَلَکاً يَسْري (و نه کشتي سيّار) إِلَّا لِأَجْلِکُمْ وَ مَحَبَّتِکُمْ: (مگر به خاطر شما و دوستي شما). بنابراين، خلق آسمان و زمين و ماه و خورشيد و افلاک و درياها و همه چيز به خاطر پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام است.

در اينجا توجّه خوانندگان را به بخشي از اين حديث که هر گرفتاري بدان متوّسل شود حقيقتاً رفعِ گرفتاري اش مي شود جلب مي کنم.

ب: فَقالَ الْأَمينُ جَبْرَئيلُ عليه السلام: يا رَبِّ وَ مَنْ تَحْتَ الْکِساءِ؟ فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ: هُمْ أَهْلُ بَيْتِ النَّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ، هُمْ فاطِمَةُ وَأَبُوها وَ بَعْلُها وَ بَنُوها، در اينجا ذات اقدس الهي، حضرت صدّيقه ي طاهره عليهاالسلام را محور قرار داده است و اگر امامت نبود حفاظت از نبوت نبود و اگر حفاظت از نبوّت نبود، تمام زحمات بيست و سه ساله ي پيامبر گرامي بر باد رفته بود و ما اهمّيّت امامت را که حضرت زهرا حافظ آن بود از زبان خداي بزرگ مي شنويم. آنجا که مي فرمايد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقُوْمَ الْکافِرينَ: [6] . «اي پيامبر! آنچه را که از پروردگارت بر تو فرود آمده است برسان. اگر نکني


پيامش را نرسانده اي. خداوند تو را از گزند کسان نگاه مي دارد. خداوند کافران را هدايت نمي کند.»

و باز در حديث کساء مي خوانيم:

فَقالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: يا مَلائِکَتي وَ يا سُکَّانَ سَمواتي إِنّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةَ وَ لا أَرْضاً مَدْحَيَّةً وَ لا قَمَراً مُنيراً وَ لا شَمْساً مُضيئَةً وَ لا فَلَکاً يَدُور وَ لا بَحْراً يَجْري وَ لا فَلْکاً يَسْري إِلَّا في مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذينَ هُمْ تَحْتَ الْکِساءِ...

و باز مي خوانيم در موقع دعا که:

أَللَّهُمَّ إِنّي أَسْئَلُکَ بِحَقِّ فاطِمَةَ وَأَبيها وَ بَعْلِها وَ بَنيها وَ سِرَّ الْمُسْتَوْدَعِ فيها.

مي بينم که فاطمه عليهاالسلام محور است و همه ي تاريکي ها با نور فاطمه عليهاالسلام پايان مي پذيرد و در نحوه ي دعا ياد دادن به ما نيز حضرتش محور قرار مي گيرد چون او مادر امامت و حافظ امامت است.

علّامه ي مجلسي عليهم السلام در کتاب بحارالانوار مجلد 8 صفحه ي 96 نقل مي کند. که، ابن ابي الحديد از يکي از علماي سنّي بنام نقيب پرسيد، چه شد که علي عليه السلام را با آن همه دشمني و کينه هايي که با او داشتند چندين سال از خطر ترور و توطئه سالم بماند و توانست در خانه ي خود زندگي کند. نقيب در جواب مي گويد: علّت اين بود که علي عليه السلام پس از اين که ديد قدرت به دست آن جماعت افتاد به کلّي از فکر سياست و قدرت بيرون رفت و دائماً مشغول عبادت و نماز و جمع و تنظيم قرآن کريم بود و احياناً در بعضي امور با متولّيان امر نيز هماهنگي مي نمود. از اين رو که حاکمان خطري را از ناحيه ي او احساس نمي کردند او را به حال خود رها کردند وگرنه علي عليه السلام را ترور کرده بودند.


اين نظريه اي است که از سرتاپاي آن بغض و کينه جاري است. زيرا اوّلاً اين که مي گويد: از فکر سياست و قدرت بيرون رفت. بايد گفت: علي عليه السلام هيچ گاه به فکر قدرت نبود تا اينکه از فکر او بيرون رود. ثانياً سياست قرين ديانت است. ثالثاً، اين که دائم مشغول نماز و عبادت بود بايد گفت: حضرت علي عليه السلام نه راهب بود و نه تاريک دنيا و اگر بعد از گذشت حدود 14 قرن به مکّه و مدينه سفر کني، هنور کنار مسيرهاي عمومي تابلوهاي بزرگي نصب شده تحت عنوان «مياه علي عليه السلام». اين علي بود که مرتّب نخلستان آباد مي کرد و سپس وقف مي نمود و يا به فروش مي رسانيد و سود آن را در اختيار محرومان قرار مي داد و امّا در مورد جمع آوري قرآن بايد گفت: همان روزهاي اوّل، قرآن را جمع آوري کرد و ارائه نمود که نپذيرفتند و اينکه مي گويد: در بعضي امور با متولّيان امر هماهنگي مي نمود بايد ديد چه امري مراد است؟ آيا مراد از امر، فتواهاي نابجاي حاکمان است که بالأخره باعلم و درايت آن حضرت تصحيح مي شد يا امور ديگر؟ قطعاً جواب اين است تنها مراد از بعضي امور، همان اموري است که خليفه دوم هفتاد مرتبه گفت: لَوْلا عَلِيٌ لَهَلَکَ عُمَرُ، آري بخشي از زندگي حضرت علي عليه السلام را زمزمه ها و ناله هاي شبانه او در نخلستان هاي کوفه و مسجد کوفه است. ذکر اين قسمت از تاريخ براي گرفتن يک نتيجه بود و آن اينکه اگر حضرت علي عليه السلام را ترور نکردند و اگر خضرت علي عليه السلام را ترور نکردند و اگر حضرت علي عليه السلام زنده ماند تنها دليلش ترس از دختر بزرگوار پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بود و بس. زيرا اين فاطمه عليهاالسلام بود که وقتي مي خواست به طرف مسجد حرکت کند، زنان مهاجر و انصار او را همچون نگين انگشتري در جمع خود


محفوظ مي داشتند. و هنوز فرمايشات پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره ي حضرت زهرا عليهاالسلام در گوش طنين انداز بود.

و حقيقتاً از زهرا عليهاالسلام حساب مي بردند و هراس داشتند و اگر سؤال شود مگر فرمايشات حضرت رسول صلي الله عليه و آله درباره ي حضرت علي عليه السلام را فراموش کرده بودند؟ مي گوييم: نه، ولي بايد بگويم آنچه هنوز از قلب حسدورزان بيرون نرفته بود، کينه هاي بدريّه و حنينيّه و... بود. در ادامه ي اين بحث به رواياتي ديگر در زمينه ي دفاع حضرت زهرا عليهاالسلام از حضرت علي عليه السلام اشاره اي اجمالي مي نماييم و باز خواهيم گفت: «لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما».

در آن گير و داد بود که فاطمه عليهاالسلام فرمود:

خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمّي فَوَ الَّذي بَعَثَ مَحَمَّداً صلي الله عليه و آله بِالْحَقِّ لَئِنْ لَمْ تَخْلُوا عَنْهُ لَأَنْشُرَنَّ شَعْري وَ لَأَضَعْنَ قَميصَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله عَلي رَأْسي وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَي اللَّهِ تَبارَکَ وَ تَعالي فَما ناقَةُ صالِحٍ بِأَکْرَمَ عَلَي اللَّهِ مِنّي وَ لَاالْفَصيلُ بِأَکْرَمَ عَلَي اللَّه مِنْ وُلْدي.

فرمود: پسر عمويم را آزاد کنيد. قسم به آنکه محمد صلي الله عليه و آله را بحقّ مبعوث کرد اگر دست از او برنداريد موهايم را پريشان مي کنم و پيراهن رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را بر سرم انداخته و ضجّه به خداي تبارک و تعالي مي برم، پس ناقه صالح نزد خداوند، عزيزتر از من نبوده و بچّه ي آن ناقه قدر و منزلتش در پيشگاه خداوند بيشتر از فرزندان من نيست.

پس از اين تهديد، دست حسنين عليهم السلام را گرفت تا در کنار قبر رسول اللَّه صلي الله عليه و آله به آن جمعيّت نفرين کند که در اين هنگام امام علي عليه السلام به سلمان فرمود: سلمان! فاطمه را درياب، گويي دو طرف مدينه را


مي نگرم که به لرزه درآمده است، اگر فاطمه عليهاالسلام در کنار قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله نفرين کند، ديگر مهلتي براي مردم مدينه نمي ماند و زمين آنها را در کام خود فروخواهد برد. سلمان با عجله ي هر چه تمام خود را به حضرت رسانيد و فرمود: اي دختر رسول خدا! پدر بزرگوارتان رحمةً للعالمين بود، تمنّا مي کنم از نفرين نمودن اين مردم نادان صرف نظر کرده و به خانه مراجعت نماييد. ولي حضرت زهرا همچنان بر اراده ي خود مصمّم بود و لذا سلمان قدس سره گفت: امام علي مرا فرستاده و فرموده: به شما بگويم نفرين نکنيد. به محض اينکه نام مولا را شنيد از نفرين کردن منصرف و راه منزل را در پيش گرفت. او باز خود را به مسجد رسانيد و فرمود: اي سلمان! قسم به خدا از در مسجد بيرون نمي روم تا پسر عموي خود را سالم ببينم. در اين هنگام ستمگران، دست از حضرت علي عليه السلام کشيدند و امام مظلومِ معصومِ تنهايِ تنها، در ميان آن نامردمان از مسجد بيرون آمده و روانه ي منزل شد.

آري اين زهرا عليهاالسلام بود که آن حضرت را از چنگال ستم پيشگان نجات داد. روح فرمانبرداري از امام برحقّ و عشق و علاقه به امامت را بايد در سيره و سخن حضرت زهراء عليهاالسلام جستجو کرد.

قالَتْ: رُوحي لِرُوحِکَ الْفِدا وَ نَفْسي لِنَفْسِکَ الْوِقا. يا أَبَالْحَسَنِ: إِنْ کُنْتَ في خَيْرٍ کُنْتُ مَعَکَ وَإِنْ کُنْتَ في شَرٍّ کُنْتُ مَعَکَ:

حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: جانم فداي تو و نفس من سپر نفس و جان تو باد اي اباالحسن! اگر در خير به سر مي بري با تو هستم و اگر در سختي به سر مي بري باز هم با تو خواهم بود.

اينجا زهراي اطهر عليهاالسلام، امام معصوم عليه السلام را از چنگال دژخيمان


نجات مي دهد و اگر زهرا عليهاالسلام نبود چه بسا علي عليه السلام را ترور مي کردند و اگر حضرت علي عليه السلام را ترور مي کردند، امامت ناقص مي ماند و اگر امامت ناقص مي ماند، نتايج رسالت متلاشي مي شد. حال قضاوت با شما، و آن اين که حديث: لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما، آيا استبعاد دارد؟ و آيا به جاي ردّ آن چه به لحاظ سند و چه به لحاظ دلالت بهتر آن نيست که انسان بگويد: نمي دانم؟

اَلسَّلامُ عَلَي السَّيِّدَةِ الْجَليلَةِ الْجَميلَةِ ذاتِ الْأَحْزانِ الطَّويلَةِ فِي الْمُدَّةِ الْقَليلَةِ الْمَظْلُومَةِ الْعَليلَةِ، الْمَجْهُولَةِ قَدْراً وَالْمَغْصُوبَةِ حَقّاً، وَالْمَخْفِيَّةِ قَبْراً، أَلْإِنْسِيَّةِ الْحَوْراءِ، يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ.

در اين جا به سه بيت شعر اشاره مي شود، به اميد آنکه ان شاءاللَّه مجوّزي باشد به عنوان گذر از پل صراط، فاطمه عليهاالسلام ايثارها و فداکاريها کرد.


شمع، اين مسئله را بر همه کس روشن کرد

که توان تا به سحر، گريه ي بي شيون کرد


بر سر تربت زهرا علي از خونِ جگر

ناله ها تا به سحر بي خبر از دشمن کرد


داغ پيغمبر و زهرا و همان طفل شهيد

همگي آمد و بر قلب علي عليه السلام مسکن کرد


اما در مقام سند حديث، اگر کسي اشکال کند که حديث از حيث سند ضعيف است و نقل و نشر آن صحيح نيست، مي گوييم: ولو حديث حسن و ياثقه نباشد ولي مشمول قاعده ي «تسامح در ادّله ي سنن» مي شود و بزرگانِ اهل فنّ مثل شيخ اعظم، انصاري قدس سره بعد از نقل سخن


شهيد ثاني گفته است: قصص و مواعظ، ادلّه ي تسامح سنن شامل آنها مي شود. او مي گويد: و حکم قصص دارد حکايت فضايل و مصائب اهل بيت عليهم السلام و شمول اخبار مَنْ بَلَغَ بر فضائل. معنايش اين است که نشر آنها ثواب دارد. يعني نشر فضائل آن بزرگواران قطعاً ثواب دارد. پس فضيلتي که براي آنها ثابت است، ولو آن فضيلت به خبر ضعيف نقل شده باشد، نشر آن ثواب دارد. براي تحقيق اين بحث به کتاب بحرالفوائد [7] از محقّق آشتياني والدّاريه [8] و رساله ي شيخ انصاري [9] در ادلّه تسامح سنن در حاشيه ي اوثق الوسايل مراجعه شود.

و اينک متن کلام شيخ اعظم انصاري عليهم السلام: حُکِيَ عَنِ الشَّهيدِ الثَّاني عليهم السلام فِي الدِّرايَةِ أَنَّهُ قالَ: جَوَّزَ الْأَکْثَرُ الْعَمَلَ بِالْخَبَرِ الْضَّعيفِ فِي نَحْوِ الْقِصَصِ وَالْمَواعِظِ وَ فَضائِلِ الْأَعْمالِ لا في صِفاتِ اللَّهِ وَ أَحْکامِ الْحَلالِ وَالْحَرامِ وَهُوَ حَسَنٌ، حَيْثُ لَمْ يَبْلُغِ الضَّعْفُ حَدَّ الْوَضْعِ وَالْإِخْتِلافِ.

أَقُولُ: «أَلْمُرادُ بِالْخَبَرِ الضَّعيفِ فِي الْقِصَصِ وَالْمَواعِظِ هَوُ نَقْلُها وَ اسْتِماعُها وَضَبْطُها فِي الْقَلْبِ وَ تَرَتُّبِ الْاثارِ عَلَيْها عَلي ما يَتَعَيَّنُ الْواجِبَ وَالْحَرامَ. والحاصلُ أَنَّ الْعَمَلَ بِکُلِّ شَيْ ءٍ عَلي حَسَبِ ذلِکَ... وَ يَدْخُلُ فِي الْقِصَصِ حِکايَةُ فَضائِلِ أَهْلِ الْبَيْتِ وَ مَصائِبِهِمْ. صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ» [10] .

سؤال: حديث قدسي مورد بحث چه صحيح السند و چه ضعيف


السند، آيا کسي مي تواند آن را انکار کند و بگويد: من نمي توانم آن را بپذيرم؟

جواب: اين حديث با روح فلسفه و روايات کاملاً سازگار است. مفاد حديث همان طور که قبلاً اشاره شد، مطابق با حديث کساء است و اکثر رواياتي که تا اينجا خوانده ايم همه حاکي از اين است که اگر ما نبوديم، هيچ چيز نبود.

سؤال: جهت اين که اگر ما نبوديم، هيچ چيز نبود چيست؟

جواب: خداوند که عالم را آفريده، مقدمّه است براي آدم و حديث قدسي هم مؤيّد همين مطلب است که: يَابْنَ آدَمَ خَلَقْتُ الْأَشْياءَ لِأَجْلِکَ وَ خَلَقْتُکَ لِأَجْلي پس عالم براي آدم است. تاريخ نيز مؤيّد همين مطلب است، زيرا بشر بر عالم مسلّط است و از نظر عقلي هيچ تقبيحي صورت نگرفته و بشر در اين زمينه مورد مؤاخذه و سؤال واقع نشده است چنان که حيوانات را ذبح مي کند و مورد استفاده قرار مي دهد، کوهها را مي شکافد و به معادن و ذخائر دروني دست مي يابد، به آسمانها سفر کرده و کرات و کهکشانها را مورد مطالعه قرار مي دهد و مورد تعرّض احدي هنم واقع نمي شود. تمام اين قدرتها در نهاد بشر نهاده شده و ذات اقدس الهي نيز در قرآن کريم اشاره فرموده است:

(وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الِّيْلَ وَالنَّهارَ) [11] .

«و خورشيد و ماه را- که پيوسته روانند- براي شما رام گردانيد.»


(وَ سَخَّرَ لَکُمْ الْفُلْکَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأنْهارَ) [12] .

«کشتي را براي شما رام گردانيد تا به فرمان او در دريا روان شود، و رودها را براي شما رام گردانيد.»

(وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبِسُونَها وَ تَرَي الْفُلْکَ مَواخِرَ فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) [13] .

«و هم او خدايي است که درياها را براي شما مسخّر کرد تا از گوشت (ماهيان حلال) آن تغذيه کنيد و از زيورهاي آن (مانند دُر، مرجان و خز و سنجابش...) استخراج کرده و تن را بياراييد و کشتيها در آن برانيد تا (به تجارت و سفر) از فضل خدا روزي طلبيده باشد که شکر خداي بجاي آريد.»

و بالاخره: (وَ سَخَّرَ لَکُم ْما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ إِنَّ في ذلِکَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَکَّرُونَ) [14] .

«و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است به سود شما رام کرد، همه از اوست. قطعاً در اين کار براي مردمي که مي انديشند، نشانه هايي است.»

و بسياري آيات ديگر که همه بيانگر اين است که خداوند عزَّوجلّ همه چيز را مسخّر بشر گردانيده و بشر به همه ي آنها دست اندازي مي کند و مورد اعتراض نيز واقع نمي شود ولي بشر را براي خودش خلق کرده است.


به طور کلّي هدف بر دو قسم است:

1- هدف فعلي.

2- هدف فاعلي.

هدف فاعلي: ويژه ي ذات اقدس باري تعالي است.

هدف فعلي: يعني اينکه مثلاً علّت خلق فلان چيز چيست؟

شکّي نيست که هدف از خلقت موجودات «تکامل» است و هدف از وجود هر خلق ناقصي «تکامل» است.

اگر کسي سؤال کند که خدايا چرا فلان چيز را ناقص خلق کردي تا اينکه به تدريج کامل شود؟

جواب اين است که اين مربوط به هدف فاعلي است که به ذات اقدس برمي گردد و خداوند، عاشق خود و عاشق آثار خود مي باشد. بنابراين آنها را از نقص به کمالشان مي رساند. امّا هدف فعلي يعني اين فرد، اين انسان بايد به کجا برود؟

مادّيون مي گويند: در خلقت عالم اصلاً «هدفي» وجود ندارد و بعضي از آنها مي گويند: ما کلمه ي «هدف» در عالم نداريم. در جواب بايد گفت: «هدف» به دو معنا است. يکي هدف طبيعي: مثلاً يک دانه گندم را که زير خاک مي کنند، مي دانند که به يک خوشه تبديل خواهد شد. دوم هدف ارادي: که فعلاً جاي بحث آن نيست. پس سخن درباره ي هدف طبيعي است که زارع با علم به اين که يک حبّه ي گندم به يک خوشه تبديل خواهد شد، اقدام به کشاورزي مي کند.

اينک سؤال اين جاست که انسان نهايتاً بناست که چه چيزي بشود؟

مارکسيست ها از جواب اين سؤال کاملاً عاجز بوده و هستند. زيرا


وقتي اين سؤال را از آنها مي نموديم مي گفتند: مثلاً خدمت به جامعه، مي گفتيم خود ما جامعه هستيم. من چرا فاني در جامعه بشوم؟ فناء مساوي در مساوي که خلاف حرکت تکاملي است. مي گفتند: هدف علم است. مي گفتيم: علم بما هُوَ هُوَ که ارزشي ندارد. بايد ديد نتيجه ي اين علم چيست؟ خوب علم اتم هم علم است. آيا ارزش آن را دارد که انسان براي آن خلق شود؟ ارزش آن را دارد که انسان براي چيزي خلق شود که با گذاشتن انگشت دست بر روي يک شاسي کوچک، ميليون ها انسان اعمّ از زن و مرد و کوچک و پير و جوان را به خاک و خون بکشد؟

پس بايد ديد اين علم چه نوع علمي است؟ علمي که مقدَّمه ي عمل باشد. اينک بايد ديد که خود اين عمل چه نوع عملي است؟ عملي که خدمت به جامعه باشد. خوب من هم فردي از جامعه هستم تازه خدمت به جامعه بکنم چه مي شود؟ جامعه سالم تر مي شود. جامعه سالم تر مي شود يعني چه؟ يعني بهتر مي خورد، بهتر مي پوشد، در نتيجه عمرش طولاني تر مي شود. آن وقت سؤال مي کنيم اصل عمر کردن براي چيست؟ نمي توانند جواب بدهند. يکي از کمونيستها مي گفت. هدف، خدمات فرهنگي است. پرسيدم کدام فرهنگ؟ فرهنگ انقلابي يا تخديري و استعماري؟ اگر مرادتان فرهنگ تخديري و استعماري است که خودتان آن را مي کوبيد و مي گوييد به درد نمي خورد و اگر مرادتان فرهنگ انقلابي است يعني چه؟ يعني مردم را انقلابي و روشن و پرجوش و خروش نگه مي داريد که استعمار بر آنها مسلّط نشود. اينک اگر استعمار مسلّط نشد چه


نتيجه اي را به همراه خواهد داشت؟

جواب مي دهند: معادن و ذخائرشان از دستبرد دشمن در امان مي ماند و ديگر نمي توانند چپاول و غارت کنند. نتيجه ي اين عدم استثمار و چپاول باقي ماندن ثروت ملّي آن کشور براي مردم همان مملکت است و در نتيجه آن مردم، مردمي غني و ثروتمند و در پرتو آن خوب مي خورند، خوب مي خوابند و استراحت کافي مي کنند و در نتيجه عمري طولاني خواهند داشت. تازه اين سؤال مطرح مي شود که خود عمر براي چيست؟ اينها که عرض مي کنم با آنها بحث شده. ديگر جوابي نداشتند بدهند. [15] بنابر اين هدف از خلقت بايد «استکمال» باشد. بايد به جايي برسد مافوق آنچه بشر مي انديشد، بالاتر از بشر در عالم کيست؟ «خدا». خداوند انسان را اشرف مخلوقات خلق کرده و لذا در روايات زيادي مي خوانيم که فرشتگان خادمان بشراند و حقيقت امر هم چيزي غير از اين نيست. و اگر بگوييد که فرشتگان به حسب ذات افضل از انسان هستند. بايد گفت: به حسب فعل، بشر افضل از فرشتگان است و اين همان نظر علّامه فقيد بزرگوار، علّامه ي طباطبايي در الميزان است.

توضيح مطلب: فرشته در مقام ذات از بشر افضل است، زيرا شهوت و غضب بر او راهي ندارد و ذاتش نوراني تر است. مثل اينکه ذات عقيق، زيباتر از آهن سياه است. امّا در مقام فعل، حضرت ختمي مرتبت و اهل بيت عليهم السلام و هر ولِيّ خدايي که با زحمت، غضب و


شهوت را سرکوب کند و از بند اسارت آن، خود را برهاند، فوق فرشته مي شود. نه تنها فوق فرشته مي شود بلکه خود به تنهايي سَيْرِ اِلَي اللَّهِ را ادامه مي دهد. نظير معراج حضرت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله که در جريان معراج جبرئيل عليه السلام هم از او بازماند. و تنها پيامبر صلي الله عليه و آله بود که تا فَکانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني... راه را طي نمود. و در روايات مي خوانيم که جبرئيل عليه السلام در مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله مانند يک برده و بنده مي نشست.

عَنْ أَبي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قالَ: «کانَ جَبْرَئيلُ عليه السلام إِذا أَتَي النَّبِيَّ عليه السلام قَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ قَعْدَةَ الْعَبيدِ وَ کانَ لا يَدْخُلُ حَتّي يَسْتَأْذِنُهُ.»

روايت با کان استمراري آمده يعني به طور مرتّب کار جبرئيل اين بود و تا اجازه نمي گرفت وارد نمي شد. حالا اين جلوس را به هر معنايي که بگيريم. حديث قدسي هم مي گويد: «خَلَقْتُکَ لِأَجْلي» تو را براي خودم خلق کردم.

پس هدف، واصل شدن به خداست. و از طرفي در هيچ کجاي قرآن نيامده است که احترام به جبرئيل عليه السلام موجب غفران ذنوب باشد و يا اگر درود به جبرئيل عليه السلام بفرستيم سبب و موجب غفران ذنوب بشود. بلي جبرئيل مهّم است و در سوره ي بقره هم مي فرمايد: هر که دشمن جبرئيل عليه السلام و ميکائيل عليه السلام باشد دشمن خداست، امّا اينکه احترام به جبرئيل موجب غفران ذنوب باشد چنين چيزي ذکر نشده است.

(قُلْ مَنْ کانَ عَدُوّاً لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ مِيکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرينَ) [16] .


«بگو: هر کس که دشمن خدا و فرشتگان و فرستاگان او و جبرئيل و ميکائيل است [بداند که] خداوند يقيناً دشمن کافران است.»

امّا درباره ي پيامبر صلي الله عليه و آله: (إِنّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ اَجْرٌ عَظيمٌ) [17] .

«کساني که پيش پيامبر خدا صدايشان را فرومي کشند، همان کسانند که خدا دلهاشان را براي پرهيزکاري امتحان کرده است، آنان را آمرزشي و پاداشي بزرگ است.»

اينک چه در زمان حيات و چه بعد از رحلت آن حضرت و در زيارتگاههاي کنوني، غَضِّ صوت به عنوان يک فرد و نمونه و مصداق است که به هر حال موجب غفران و اجر بزرگ مي شود. پس «خَلَقْتُ الْأَشْياءَ لِأَجْلِکَ وَ خَلَقْتُکَ لِأَجْلي» در نهايت همان رسيدن به خداست و ظاهر آيات قرآن هم صريح و صراحت بر همين مطلب دارد که (ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدوُنِ) [18] «جنّ و انس را نيافريدم مگِر آن که مرا عبادت کنند.» هدف از عبادت هم اخلاص است. «لَمْ أَقْبِلْهُ إِلَّا ما کانَ لي خالِصاً» «از بنده جز اعمال خالص را نمي پذيرم.» پس هدف از خلقت انسان، اخلاص به خدا است يعني وصل و اتّصال کامل به خدا و اخلاص کامل به او. و اين معنا در غير چهارده معصوم در احدي مشاهده نشده و نخواهد شد. و درجه ي اعلا که وصل کامل به حضرت احديت است فقط درباره ي پيغمبر و اهل بيت او عليهم السلام است. پس درست است لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ.



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 36، ص 73، روايت 24.

[2] سوره ق، آيه 24.

[3] کافي، ج 1، ص 458.

[4] بحارالانوار، ج 1، ص 103.

[5] بحارالانوار، ج 57، ص 43، علل الشرايع، ج 1، ص 198.

[6] سورة مائدة، آية 67.

[7] بحرالفوائد، ج 2، 71.

[8] الدّراية، ص 29.

[9] اوثق الوسائل، ص 304.

[10] رسالة في التسامح في ادلة السنن، للشيخ الاعظم الانصاري. منقول از کتاب اوثق الوسائل للشيخ موسي ص 304.

[11] سوره ابراهيم، آيه 33.

[12] سوره ابراهيم، آيه 32.

[13] سوره نحل، آيه 14.

[14] سوره ي جاثيه، آيه 13.

[15] اشاره به دوراني است که آيت اللّه گرامي پيش از انقلاب اسلامي، مباحثاتي در زندان اوين با گروههاي مختلف زنداني از جمله مارکسيست ها داشته است.

[16] سوره بقره، آيه 98.

[17] سوره حجرات، آيه 3.

[18] سوره ذاريات، آيه 56.