بازگشت

روشن تر از جان دريا





زيباتر از فکر باران، روشن تر از جان درياست

در دفتر آفرينش يک شعر بسيار شيواست


او روح سبز بهار است، آئينه اي بي غبار است

پرواز مرغ دلم را آبي ترين آسمانهاست


دستش پل رستگاري، چون نهري از نور، جاري

هر سو که يک جان تاريک، هر جا که يک قلب تنهاست


نامش بلنداي عشق است، جامي ز صهباي عشق است

مغروق درياي عشق است، مرگي بدينسان چه زيباست


زيبائيش غمگنانه، تنهائيش جاودانه

از او به هر دل نشانه، از وي به هر سينه غوغاست





در خاطر تشنه کامان، همزاد شيرين زمزم

در صحبت خسته گامان، همدوش ديرين طوباست


اسطوره ي عشق سرمد، تمثيل ايثار و ايمان

راوي آيات احمد، گويي که قرآن گوياست


يادش صفاي دلم باد، بانوي آب، آنکه گفتم:

زيباتر از فکر باران، روشن تر از جان درياست