بازگشت

برج نبوت





منور خواست چون خلاق عالم چهر دنيا را

نمود از مشرق ابداع، تابان نور زهرا را


چو از برج نبوت مشرق آمد چهر اين کوکب

ز نور جلوه روشن کرد عقبي را و دنيا را


در اين مشکات ناسوتي از آن مصباح لاهوتي

منور کرد يزدان روي ماه و چهر بيضا را


از اين دختر که با دست خدا شد پايه اش همسر

بر آدم تا ابد فخر و شرف باقي است حوا را





از آن رو خوانده احمد نور چشم و چشمه ي نورش

که پيش از آفرينش نور بود آن چشم بينا را


نقاب افکند بر چهرش فلک چون ديد اين کوکب

برد از جلوه رونق آفتاب عالم آرا را


پيمبر داشتي مهرش به اوصافي که در چهرش

تعالي الله عيان ديدي جمال حق تعالي را


سزاوار است گر مرگ کنيزش را کنيز آيد

و يا بهر غلامش گر غلام آرد مسيحا را