بازگشت

بيان مطلب




نظر باينکه ما متنهي هستيم و حقتعالي نامتناهي است: ما محدوديم و حق جل و علا نامحدود: ما محاطيم و حق تعالي محيط: وجود ما مشوب است به ماهيت و عدم و حق وجود صرف است و از ماهيت و ضوب عدم معري است:

پس چگونه ممکن و ميسر است که متناهي ادراک نامتناهي و محدود ادراک نامحدود و وجود مشوب ادراک صرف الوجود را کما هو حقه نمايد مضافا به اينکه ما ادراک اتصال خود را بجميع عوالم نامتناهي نمي کنيم و تا ادراک اتصال خود را بجميع عوالم ننمائيم عظمت و کبريائي ذات الوهي را در مرتبه فاعليت او نخواهيم نمود پس چگونه براي ما عظمت ذات کبرياءذوالجلال ادراک خواهد شد پس بالبرهان (الله اکبر) يعني (اکبر من يوصف) و اين کلم معجز نظام از کاشف حقايق مولانا الصادق عليه الصلوه والسلام است که در معناي (الله اکبر) فرموده است:

چنانچه در کتاب توحيد صدوق باب 45 در معناي الله اکبر


از آنحضرت نقل شده است:

عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قال رجل عنده الله اکبر، فقال الله اکبر من اي شي ء فقال من کل شي ء فقال ابوعبدالله عليه اسلام: حدددته فقال الرجل کيف اقول:فقال عليه السلام قل (الله اکبر من ان يوصف):

از حضرت ابي عبدالله که مراد حضرت امام صادق عليه اسلام است نقل شده در کتاب مزبور که يکنفر در محضر امام عليه السلام کلمه ي (الله اکبر) که تکبير است بر زبان جاري کرد

حضرت از او سوال فرمود با اين تکبير خداي متعال را از کدام شي ء و چه چيز بزرگتر مي پنداري آن مرد عرض کرد (من کل شي ء) من خدا را از کل اشياء و از همه چيز بزرگتر مي دانم: حضرت فرمود تو با اين گفته ات که مورد اعتقاد تو است ذات کبريائي الوهي را تحديد نمودي تو خيال و تصور مي کني اشياء و موجودات بزرگي در عالم وجود دارند ولي بالمقايسه با آنها خدا را از همه آنها و از کل اشياء اکبر و بزرگتر مي پنداري و حال اينکه اين تصور تو غلط و باطل است بلکه در واقع کفر و شرک است زيرا در قبال خدا اشياء و موجودات هيچ رسميت و استقلالي ندارند تا خداي يکتا از کل آن اشياء اکبر و برزگتر تصور گردد.

عرض کرد پس چگونه (الله اکبر) را معني کنم تا تحديد که


لازمه اش اين فساد در اعتقاد است لازم نيايد و با اعتقادي صحيح و درست خدا را بشنايسم و چه بگويم که موحد واقعي باشم. حضرت امام صادق کاشف حقايق عليه السلام فرمود قل الله اکبر يعني (اکبر من ان يوصف): يعني خدا بزرگتر از آن است که بوصف درآيد بعبارت ديگر عظمت و کبريائي ذات الوهي قابل توصيف نيست:

و نيز در همان کتاب توحيد صدوق باب 45 حديث ديگري در معناي (الله اکبر) از امام صادق کاشف حقايق روايت شده که واضحتر و بهتر نقاب از چهره حق و حقيقت برداشته شده و عاليترين درس عرفان و توحيد به اهل ايمان داده شده است حضرت ابوعبدالله يعني امام صادق عليه الصلوه والسلام در جواب شخص ديگر که گفت: (الله اکبر من کل شي ء) فقال عليه السلام ثم شي ء فيکون الله اکبر منه): فقلت ما هو فقال (ع) (الله اکبر) من ان يوصف):

مفاد کلام معجز نظام امام عليه السلام که فرمود (و کان ثم شي ء فيکون الله اکبر منه) اين است که اساسا چيزي في حيال حق و در قبال او نيست تا بگوئي خدا از آن شي ء بزرگتر است چه ماسوي الله عنوان (لاشي ء) دارند.


بنابراين اشياء و موجودات در قبال هويت حق همه لا شي ء محضند و از خود هويتي ندارند بلکه استحقاق حمل وجود و موجود ندارند چه همه باطل الذاتند چنانچه لبيد که سر مست رحيق وحدت و تربيت شده مکتب قرآن است در محضر پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مترنم باين بيت گرديد


الا کل شي ما خلا الله باطل

و کل نعيم لا محالته زائل


دارد که براي حضرت خاتم انبيا از گفته لبيد شاعر سراينده اين بيت اهتزاز ملکوتي و حال وجدي حاصل گرديد و فرمود (اصدق شعر قال به العرب) و او را مورد تحسين و آفرين قرار داد:

ريشه ي اين واقعيت و حقيقت که جز خدا هيچ چيز رسميت و اصالت وجودي ندارد منطق وحي و نص قرآن است که فرموده است (ذالک بان الله هو الحق و ان ما يدعونه من دونه هوالباطل و ان الله هو العلي الکبير) آيه 62 سوره حج فقل بقوه البرهان و القرآن و العرفان:- لا هويته الا هويته و ما سواه علي الاطلاق اعدام واباطيل:


حکيم سعدي شيرازي گفته است:


ره عقل جز پيچ در پيچ نيست

بر عارفان جز خدا هيچ نيست


توان گفتن اين با حقيقت شناس

ولي خورده گيرند اهل قياس


که پس آسمان و زمين چيستند

بني آدم و ديو و دد کيستند


پسنديده پرسيدي اي هوشمند

بگويم جوابت گر آيد پسند


که هامون و دريا و کوه و فلک

پري آدمي زاد و ديو و ملک


همه هر چه هستند ازان کم ترند

که با هستي اش نام هستي برند


عظيم است پيش تو دريا به موج

بلند است خورشيد گردون به اوج


ولي اهل صورت کجا پي برند

که ارباب معني به ملکي درند


که گر آفتاب است به ذره نيست

وگر هفت درياست يک قطره نيست





چو سلطان عزت علم برکشد

جهان سر به جيب جهان درکشد


يعني چون سلطان عزت به احديت قهاريه تجلي فرمايد خط بطلان روي تمام ما سوا کشيده شود و چشم وحدت بين دياري را غير حق نه بيند و معلوم شود


که يکي هست و هيچ نيست جز او

وحده لا اله الا هو


«الحمدلله»

الحمدلله: يعني حمد مختص خدا است و هيچ کس غير از خدا مستحق حمد و لايق ستايش و سزاوار ثناء نمي باشد: زيرا حمد و ثناء در ازاء کمال و فضيلت است و اصل کمالات و فضائل همه از خدا است. چه وجود ذاتي مختص اوست و نيز کمالات وجودي از علم و قدرت و حيات و اراده و غيرها همه بالذات و بالاصالته مختص اوست: و هر کمال و فضيلتي که در ماسواء است پرتوي از شعشعه ي


جمال رباني و رشحه اي از کمال وظِلّ و سايه اي از فروغ حضرت سبحاني است و اشياء و موجودات از خود هيچ کمال و فضيلتي ندارند تا سزاوار حمد و ثنا باشند پس از اين جهت است که مستحق حمد و ثناء منحصرا ذات کل الکمال صمدي الوهي است و لذا فرمود (الحمدلله) که لام (لله) لام اختصاص است و الف و لام (الحمد) را اگر استغراقي بدانيم يعني کل الحمد و اگر جنسي بگيريم يعي طبيعت حمد مختص خدا است زيرا کامل مطلق بالذات و بالاصالته خدا است:

و اگر حمد و ثناء و تعظيم به جهت برائت از نقص باشد نيز حمد مختص خدا است زيرا موجودي که مبراي و منزه از جميع نقائص باشد منحصرا خدا است که وجود محض است و از خلط با عدم مبري است و نور صرف است و از شوب با ظلمت معري است و هيچ موجودي غير ازخدا مبري و منزه از کل نواقص و عيوب نمي باشد که مشوب به هيچ عدمي و ظلمتي و نقصي نباشد زيرا ممکن الوجود اگر فرضا برائت از هر نقص داشته باشد ولي برائت از نقص امکان و تعلق بغير نخواهد داشت والا ممکن الوجود بالذات نخواهد بود و حال آنکه ممکن الوجود فقر صرفت است.

پس ثابت و مبرهن است که مستحقق حمد و سزاوار ثنا و


تعظيم از اين جهت هم ذات يکتاي صمدي الوهي است و بس: (يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله والله هو الغني الحميد) آيه 16 سوره فاطر: و همانطوريکه محموديتها و ثناها مختص خدا است و عائد به اوست کما في الحديث (اليه يرجع عواقب الثناء) همين طور حامديت هر حامدي براي هر محمودي نيز مرجعش خدا است و عائد به او است و مخصوص اوست کما اينکه بحول و قوه اوست چون هستي بخش اوست و نعمت از آن او است و منعم حقيقي و واهب کل نعم و بخشنده کل کمالات و فيوضات و برکات علي الاطلاق او است: پس از اين لحاظ هم که حمد و شکر در برابر نعمت باشد نيز مستحق حمد و شکر بالحقيقته جز خدا کسي نيست چه او هست متفرد بالانعام و او است جواد مطلق که جود و بخشش او بر سبيل فيض و عنايت است به بجهت عوض و غرض زيرا کامل مطلق را غرض زائد بر ذات نيست:

فالحمد کل لله و منه و اليه: و در دعا مي خوانيم (اللهم لک الحمد سرمدا ابدا لا انقطاع له و لا نفاد له و لک ينبغي واليک ينتهي): از عادي عشرات در مفاتيح الجنان حاج شيخ عباس قمي رحمته الله عليه:


(للحکيم المتاله الحاج ملاهادي السبزواري قدس الله سره السبحاني)


محامد من اي حامد بدت

ظاهرها لاي محمود ثبت


فقي الحقيقته اليه آئل

اذ لله فواضل فضائل


فالحمد کل الحمد مخصوص به

بل کل حامديته بحوله


يا واهب العقل لک الحامد

الي جنابک انتهي المقاصد


بنور وجهه استنار کل شي ء

و عند نور وجهن سواره في ء


يا من هو اختفي لفرط نوره

الظاهر الباطن في ظهوره


و لنعم ما قيل:


حمد بي حد را سزد ذاتي که بي همتاستي

واحد و يکتاپرستي هم خالق اشياستي


در حقيقت ماسوائي نبود اندر ماسوا

کل شي ء هالک الا وجهه پيداستي


داخل في کل شي ء خارج عن کل شي ء

وز ظهور خويش هم پيدا و ناپيداستي


اوست دارا و مراتب از وجود واحد است

کل موجودات را گر اسفل و اعلاستي


عکس و عاکس و ظل و ذي ظل متحد نبود يقين

کي توان گفتن که شمس و پرتوش يکتاستي





نسبت واجب به ممکن نسبت شمس است و ضوء

ني به مانند بنا و نسبت بناستي


ذات ممکن با صفاتش گرچه غير از واجب است

از قبيل في و شي ني رشحه ي درياستي


کثرت اندر وحدت است و وحدت اندر کثر تست

اين در آن پنهان بود و آن اندرين پيداستي


حق حق است و خلق خلق و اول از ثاني بري

ثاني از اول معري نزد هر داناستي


در توهم هرچه ايد نيست واجب ممکن است

(کل ما ميز تموا) شاهد بر اين دعواستي


بيت اخير متخذ است از کلام معجز نظام حضرت باقر العلوم عليه السلام مي باشد که فرموده است (کل ما ميز تموه باوهامکم في ادق معانيه فهو مخلوق لکم مصنوع مثلکم مردود اليکم):


(هر چه انديشي پذيراي فنا است

آنکه اندر وهم نايد او خدا است)




«سبحانه الله»

در کتاب شريف توحيد صدوق در باب 44 در معني (سبحان الله) چنين نقل شده است که از حضرت اميرالمؤمنين و سلطان العارفين رئيس الموحدين مولي الموالي علي بن ابيطالب عليه الصلوه والسلام سئوال شد با اباالحسن (ما تفسير سبحان الله) قال عليه السلام هو تعظيم جلال الله عز و جل و تنزيه عما قال فيه کل مشرک فاذا قالها العبد صلي عليه کل ملک: از ولي الله اعظم علي عليه السلام از معني و تفسير (سبحان الله) سئوال گرديد ولي ذوالجلال فرمود (سبحان الله) در مقام تعظيم و تنزيه ذات خداوند متعال استعمال مي شود و هرگاه عبد قائل به اين کلمه شود و سبحان الله بر زبان جاري سازد کل ملائک و همه فرشتگان بر آن عبد و بنده خدا صلوات فرستند:

و نيز در همان کتاب توحيد در همين باب 44 حديث ديگر از هشام جواليقي نقل شده که گفته است از حضرت امام صادق کاشف حقايق عليه السلام سئوال کردم از قول خداي عز و جل (سبحان الله) چه قصد مي شود از آن حضرت فرمود (سبحان الله)دلالت دارد بر تنزيه خدا که خداي متعال منزه و مبري است از هر عيب و نقص:


ناگفته نماند بنا بر قرائت مشهور در تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ترتيب گفتن آن اول گفتن (الله اکبر) و بعد گفتن (الحمدلله) و سپس ذکر (سبحان الله) است.

نگارنده گويد شايد گفتن (سبحان الله) در آخر اين اذکار اعتذار بنده است در نزد پروردگار و پيشگاه الوهي که مبادا ذکر و تسبيح او نواقصي داشته باشد لفظا يا معنا لذا بگفتن (سبحان الله) تنزيه مي کند حق را از گفتن آن نواقص و يا خطرات اوهامي که در اثناي تکبير يا حمد عارض او مي شود چه تسبيح در واقع عبارتست از سلب جميع نواقص:


بار خدايا مهيمني و مدبر

وز همه عيبي منزهي و مبري


ما نتوانيم حق حمد تو گفتن

با همه کروبيان عالم بالا


قال سيد الساجدين و زين العابدين مولانا علي بن الحسين في مناجاته (الهي قصرت الالسن عن بلوغ ثنائک کما يلق بجلالک) از مفاتيح قمي


حکيم سنائي گويد


ملکا ذکر تو گويم که تو پاکي و خدائي

نروم جز به همان راه که توئم راهنمائي


همه درگاه تو جويم همه از فيض تو پويم

همه توحيد تو گويم که بتوحيد سزائي


تو رحيمي تو حکيمي تو عظيمي تو کريمي

تو نماينده فضلي تو سزاوار ثنائي


نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجي

نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نيائي


لب و دندان سنائي همه توحيد تو گويد

مگر از آتش دوزح بودش روي رهائي


لمولفه


تو سزاوار ستايش صفتت رحمت و بخشش

تو مربي همه عالم تو خداوند جهاني


همه علمي همه قدرت همه حلمي همه حکمت

همه فيضي و کمالي همه نوري و بهائي


احدي تو صمدي تو غني از يار وزيري

بري از شبه و نظيري متفرد به بقائي





همه تکبير تو گويم همه تحميد تو گويم

همه تسبيح تو گويم که به تحميد سزائي


تکبير گفتن (الله اکبر): تحميد گفتن (الحمدلله): تسبيح گفتن (سبحان الله) فاطمه زهرا سلام الله عليها بعدد سابق الذکر ناميده شده است.

تعليم اين اذکار از ناحيه پدر بزرگوار بدخترش فاطمه زهرا است و در واقع عطيه پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به آن حضرت است مداومت امت را بر اين تسبيح که يادگار حضرت فاطمه زهرا دختر والاگهر پيغمبر خاتم حضرت محمد مصطفي عليهما آلاف التحيته و الثنا است فضيلت و ثواب بسيار براي آن در اخبار صادره از مقام عصمت و معادن حکمت عليهم السلام وارد است که به شمه از آن اجمالا اشاره مي شود: