بازگشت

فاطمه زهرا (س) بانوي اول اسلام (قسمت پاياني)


فاطمه زهرا عليهاالسلام بانوى اول اسلام



در شماره گذشته به برخى از صفات بارز حضرت زهرا عليهاالسلام اشاره شد و اينك در دنباله مطالب گذشته به جايگاه آن حضرت در احاديث نبوى و بُعد تاريخى شخصيت ايشان پرداخته شده و بخشى از خطبه آن حضرت پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شرح و تفسير مى شود.



10. زهرا عليهاالسلام در لسان احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله



پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله هرچند نقل فضايل اهل بيت (عليهم السلام) در محاق منع قرار گرفت و اصولاً حديث نويسى و حديث نگارى و حتى گفتگوى آن ممنوع شد؛ ولى آنگاه كه فشار حكّام از نگارش حديث برداشته شد، و عالمان از خسارت عظيمى كه دامن گير حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله شد آگاه گشتند، در ضمن نقل احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، كم و بيش فضايل اهل بيت (عليهم السلام) در كتب حديث و محاوره ها و مذاكره ها به ميان آمد و در كتب مربوط، ضبط شد. قسمتى از اين احاديث كه شأن و منزلت حضرت را بيان مى كند، در آغاز مقاله گذشت.



البته دست دو محدّث مشهور، بخارى و مسلم، بالأخص اوّلى، در نگارش فضايل اهل بيت (عليهم السلام) مى لرزد؛ ولى در عين حال، اين دو، در صحيح خود بابى به نام فضايل دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله گشوده اند و رواياتى را نقل كرده اند كه همگى حاكى از منزلت انكارناپذير آن حضرت است.



نكته مهم اين است كه نويسندگان هر دو به اصطلاح «صحيح» و ديگران از دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله كه قريب 18 سال با او زندگى كرده، به ندرت نقل روايت كرده اند، درحالى كه از برخى از همسران او كه قريب به 8 سال با او به سر برده اند، متجاوز از 2000 روايت نقل نموده اند و اين نوع حق ناشناسى و نمكدان شكنى، دامن گير گروهى از محدثان شده؛ ولى در عين حال گروه هاى منصف اهل سنّت تا حدّى به جبران اين مطلب پرداخته اند.



11. زهرا عليهاالسلام در بُعد تاريخى



سيره نويسان و مورخان كه بخواهند به نوعى درباره پيامبر صلى الله عليه و آله و تاريخ اسلام سخن بگويند، بدون استثنا نمى توانند از اشاره به دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله خوددارى كنند؛ زيرا آن گاه كه درباره فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله سخن مى گويند، دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در رأس آنهاست. مسأله خواستگارى او از سوى شخصيت هاى متعدد و پاسخ منفى از جانب زهرا عليهاالسلام ؛ شرايط ازدواج و عروسى آن حضرت و فرزندانى كه در دامان خود تربيت كرد، هر كدام برگى زرّين از تاريخ اسلام را تشكيل مى دهد. لطف و مهرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره تنها ذريّه خود مبذول مى داشت، به صورت چشم گيرى در تاريخ، مسطور است و يادآور مقام و منزلت او در عهد رسالت مى باشد؛ ولى مسأله مهم، پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و نقش حضرت زهرا عليهاالسلام در تثبيت تشيّع است و اين، يكى از خدمات بارز يادگار پيامبر صلى الله عليه و آله است، زيرا به دنبال يك واپس گرايى، بعد از درگذشت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به تدريج، خط ولايت كم رنگ شد و مى رفت كه خط سقيفه، مشروعيت خود را كسب كند و هيچ نوع اعتراضى از هيچ مقامى به او نشود.



اميرمؤمنان عليه السلام بنا به وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله ، نيمه سكوت را برگزيد، تا نظام اسلامى دچار تشتّت و تفرقه نشود؛ ولى دخت گرامى او با زبان و رفتار، مخالفت خود را با نظام حاكم روشن ساخت و كاملاً آن را غيرمشروع معرّفى كرد. او در خطبه سراسر فصاحت و بلاغت خود كه محورهاى گوناگونى را مطرح مى نمايد، خدمات همسر خود را به رخ آنان مى كشد و نمك نشناسى آنان را تثبيت مى كند و رفتار آنان را در مسأله فدك برخلاف آيات قرآنى مى داند و امّا از نظر رفتار، سفارش مى كند شبانه غسل داده شود و شبانه دفن گردد و احدى از آنان در تشييع او حاضر نشود و قبر او تا روزى كه خدا بخواهد مخفى بماند، و اين، ضربه محكمى بر مشروعيّت نظام وارد مى آورد و تشيّع و جدايى خط ولايت از خط حاكم را تثبيت مى نمايد. اينك به گونه فشرده، به تحليل نخستين بخش اين خطبه كه پيرامون عقيده و عرفان است، مى پردازيم:



12. عرفان و شناخت عميق از دين



براى شناختن پايه عرفان و معرفت عميق بانوى نمونه، كافى است كه پيش درآمد خطبه آن حضرت را در نظر آوريم(1). دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خطبه كه به عنوان استيضاح خليفه صورت گرفت در محورهاى مختلفى سخن گفته است كه مجال بازگويى فهرست آنها نيست و ما از ميان اين محورها، سخنان كوتاه او درباره توحيد را انتخاب مى كنيم تا به پايه معرفتى آن حضرت اشاره اى كرده باشيم. او در خطبه خود در خصوص اين محور، جمله هايى بس زيبا، در نهايت فصاحت و بلاغت و در عين حال ايجاز دارد كه به تدريج به توضيح آنها مى پردازيم:



«و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شريك له كلمةٌ جُعِلَ الإخلاص تأويلها».



«گواهى مى دهم كه جز خداى يكتا، خدايى نيست، اين كلمه، كلمه اى است كه اخلاص، تأويل آن مى باشد».



دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در اين عبارت، به يكتايى ذات اقدس الهى گواهى مى دهد. ذاتى كه براى آن، همتايى در ذات و صفات نيست؛ ولى اعتقاد به يكتايى خداوند را در مقام عمل، اخلاص موحد مى داند و آن اين كه همه نعمت ها را از جانب خدا بداند و همه كارها را براى او انجام دهد، چنان كه خداوند مى فرمايد:



«قُلْ إنَّما أعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنى و فُردى(2)».



«بگو من شما را به يك چيز انذار مى دهم و آن اينكه دو نفر دو نفر يا به تنهايى براى خدا قيام كنيد».



تأويل در اصطلاح دانشمندان، اين است كه سخنى كه ظاهرى دارد، آن را بر غيرظاهر خود حمل كنيم و لذا مى گويند سخن فلانى را تأويل كرد؛ يعنى آن را برخلاف ظاهرش حمل نمود. تأويل به اين معنى از اصطلاحات متأخّران است و در عصر نزول، اين اصطلاح وجود نداشت.



تأويل در قرآن به معناى عاقبت و بازگشت چيزى به واقعيّت پنهان آن است، و لذا در سوره اسراء در مورد اداى حق پيمانه، مى فرمايد:



«و أوفوا الكَيْلَ إذا كِلْتُمْ وَزِنوا بِالقِسْطاسِ المُسْتَقيم ذلِكَ خَيْرٌ و أحْسَن تأويلاً(3)».



«حق پيمانه را ادا كنيد و با ترازوى درست وزن كنيد، اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است».



تأويل در اين آيه، به معنى عاقبت و سرانجام رعايت عدالت در معامله است؛ زيرا گذشته از سعادت اخروى، رعايت عدالت اجتماعى، مايه سعادت آن جامعه است، درحالى كه تجاوز به حقوق، مايه هرج و مرج و انهدام نظام است و قرآن مى فرمايد: «رعايت حق پيمانه، عاقبت بسيار خوبى دارد».



و نيز در سوره يوسف، لفظ تأويل در بيان واقعيّت پنهان خواب به كار رفته است و در اين سوره در موارد شش گانه(4) لفظ تأويل به كار رفته كه مقصود، واقعيّت پنهان خواب است؛ زيرا در رؤياهاى صادقه كه روح، واقعيتى را مشاهده مى كند، نفس انسانى در حالت خواب در آن تصرّف مى نمايد و سرانجام واقعيّت خواب، پنهان مى شود. تعبيركننده دانا مى تواند از علم موهبتى خود، تأويل و واقعيت خواب را به دست آورد. مثلاً آن گاه كه يوسف در عالم رؤيا مشاهده مى كند كه آفتاب و ماه به ضميمه يازده ستاره بر او سجده مى كنند و خواب خود را به پدر بزرگوار خود يادآور مى شود، پدر؛ او را از بازگويى خواب خود بازمى دارد و يادآور مى شود كه يكى از نعمت هاى خدا اين است كه دانش تعبير خواب را به تو خواهد آموخت، چنان كه مى فرمايد:



«و كذلك يَجْتَبيكَ رَبُّكَ و يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الأحاديثِ(5)».



«بدين گونه پروردگارت تو را به پيامبرى برمى گزيند و دانش تعبير خواب را به تو مى آموزد».



در حقيقت يوسف، سجده پدر و مادر و يازده برادر خود را در عالم رؤيا مشاهده كرده بود ولى تا بيدار شود، واقعيت خواب به صورت سجده آفتاب و ماه و يازده ستاره جلوه كرده بود.



در اين جمله كوتاه «جُعل الاخلاص تأويلها»، دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله براى توحيد، دو مرحله معرفى مى كند: مرحله اعتقادى و اين كه همه انسان ها از روى اعتقاد بگويند: «لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له» و مرحله ديگر مرحله عملى و رفتارى است و اين كه زندگى آنان تجسّم بخش توحيد باشد؛ زيرا اعتقاد به وحدانيّت خدا، و اين كه همه چيز از جانب او سرچشمه مى گيرد و همه چيز از آن اوست، سبب مى شود كه ما نيز رفتار و گفتار خود را در هاله اى از اخلاص قرار داده و قيام و قعود ما براى او باشد، چنان كه مى فرمايد:



«قُلْ إنَّما أعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنى و فُردى(6)».



«بگو من شما را به يك چيز انذار مى دهم و آن اينكه دو نفر دو نفر يا به تنهايى براى خدا قيام كنيد».



بنابراين اخلاص در عمل، تجسم توحيد در رفتار و كردار است.



ب. «و ضَمِّن القلوبُ مَوْصولها»: «و ريشه آن در دلها قرار دارد».



در اين جمله كوتاه، دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله به توحيد فطرى اشاره مى كند و آن اين است كه هر انسانى ناخودآگاه به سوى خدا كشيده مى شود و لذا اعتقاد به مبدأ، اصيل ترين غريزه انسانى است كه در تمام ادوار، تجلّى داشته است.



ضمير، در «موصولها» به كلمه برمى گردد، كلمه توحيد موصل و موصول آن خداست.



در توحيد فطرى، منطق و استدلال مطرح نيست، بلكه آن ندايى است كه بشر آن را از درون مى شنود، بى آن كه از علّت آن آگاه گردد؛ به سان كودك نوزادى كه پس از تولّد، پستان را مى مكد درحالى كه از كار خود و انگيزه آن، ناآگاه است.



همچو ميل كودكان با مادران







بهر ميل خود نداند، در لبان



جزء عقلِ اين، از آن عقلِ كُل است







جنبش اين سايه زان شاخ گل است



قرآن در بخشى از آيات، به توحيد فطرى تصريح كرده و تجلّى آن را در مواقع هجوم مصائب و مشكلات، مطرح نموده است. در موردى مى فرمايد:



«فَأقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفا فِطْرَةَ اللّه ِ الّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها(7)».



«روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده است».



و در آيه ديگر مى فرمايد:



«فَإذا رَكِبوا فِى الفُلْكِ دَعَوُا اللّه مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلمّا نَجّاهُم إلى البَرِّ إذا هُمْ يُشْرِكونَ(8)».



«هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند و غير او را فراموش مى كنند امّا هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند».



سخن درباره توحيد فطرى و علائم و نشانه هاى آن و تفاوت هايى كه با توحيد عقلى و استدلالى دارد، در كتاب «منشور جاويد»، جلد دوم آمده است(9).



ج. «و أفاد فى التفكّر معقولها»: «و تعقل آن را در محيط انديشه، روشن ساخته است».



دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مقطع به توحيد استدلالى مى پردازد و اين كه انسان از روى دليل و برهان، به وجود خدا و توحيد او پى مى برد؛ يعنى وجود او در مقام تعقل، آن چنان روشن است كه همگان در سطوح مختلف مى توانند درباره آن بيانديشند و نتيجه گيرى كنند و به تعبير قرآن:



«قالتْ رُسُلُهُمْ أفِى اللّه شَكٌّ فاطِرِ السّموات و الأرض(10)».



«رسولان آنها گفتند: آيا در خدا شك است؟ خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده است».



د. «الممتنع من الأبصار رؤيته»: «خدايى كه برتر از ديده شدن با چشم هاست».



در اين جمله، دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله به يكى از صفات سلبى خدا اشاره كرده و آن اين است كه وجود اقدس او از نظر كمال در حدّى است كه در افق حس انسان و بالأخص چشم قرار نمى گيرد؛ زيرا امكان رؤيت، او را محدود به مكان كرده و از حالت محيط بودن بر اشياء، درآمده و حالت محاطى به خود مى گيرد.



رؤيت خدا در آخرت يك نوع عقيده وارداتى است كه به وسيله «احبار» يهود در ميان مسلمانان منتشر شد و حديثى نيز در اين مورد به رسول خدا منتسب گشت. قرآن كه در چنين موردى مى فرمايد:



«يَسْألُكَ أهْلُ الكِتابِ أنْ تُنَزّلَ عَلَيْهِمْ كِتابا مِنَ السّماءِ و قَدْ سَأَلوا موسى أكْبَرُ مِنْ ذلِكَ فَقالوا أرِنَا اللّه جَهْرَةً فَأخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِم(11)».



«اهل كتاب از تو مى خواهند كتابى از آسمان براى آنان -يكجا- فرود آورى در حالى كه اين يك بهانه است. آنها از موسى، بزرگ تر از اين را خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان ده و به خاطر اين ظلم و ستم، صاعقه، آنها را فراگرفت».



در اين آيه و ديگر آيات، هرگاه سخن از رؤيت به ميان آمده، شديدا مورد انكار واقع شده است و قرآن در آيه كوتاهى به نقد انديشه رؤيت پرداخته و مى فرمايد:



«لا تُدْرِكُهُ الأبْصارُ و هُوَ يُدْرِكُ الأبْصار و هُوَ اللَّطيفُ الخَبير(12)».



«چشم ها خدا را درك نمى كنند، اوست كه چشم ها را درك مى كند و او لطيف و آگاه است».



هـ. «و مِنَ الألْسُنِ صفتُهُ و مِنَ الأوْهامِ كيفيّته»: «خدايى كه زبان نمى تواند او را توصيف كند و انديشه به كُنْه او نمى رسد».



موجود نامتناهى و ناپيداكرانه از نظر ذات و صفات، برتر از آن است كه انسان متناهى و محاط، بازگوكننده صفات شايسته مقام او باشد و يا آن كه كنه او را درك كند. البته اين جمله به اين معنى نيست كه باب معرفت به طور كلّى به روى انسان بسته مى باشد، بلكه هر انسانى در حدّ استعداد و شايستگى خود مى تواند خداى خود را بشناسد، امّا شناخت ما كجا و واقعيّت شناخته شده كجا؟ و لذا از باقرالعلوم عليه السلام نقل شده است كه فرمود:



« كلُّ ما مَيَّزْتُموهُ بِأوْهامِكُمْ فى أدَقّ مَعانيهِ فَهُوَ مَخْلوقٌ مَصْنوعٌ مِثْلكم مردودٌ اليكم».



«هرچه بكوشيد او را در وهم و خيال خود با دقيق ترين تعبيرها مشخص كنيد، اينها همه ساخته و پرداخته شما و مانند خود شماست، و به خود شما بازمى گردد(13)».



و. «ابتداء الأشياء لا من شى ء كان قبلها، و أنشأها بلا احتذاء أمثلة امتثلها».



«جهان را بى آن كه چيزى قبل از آن باشد و يا آن كه از الگو و نمونه اى پيروى كند، پديد آورد».



خالقيت خدا، ويژگى هاى خاصى دارد كه به آن در اين جمله اشاره شده است:



1. او در امر آفرينش، نياز به ماده قبلى ندارد، برخلاف انسان كه آفرينش گرى نسبى او در گرو وجود ماده است كه به تجزيه و تركيب آن بپردازد.



2. او در امر آفرينش، از الگوى پيشين پيروى نمى كند درحالى كه انسان در صورت گرى از الگويى پيروى مى كند.



دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله به ويژگى نخست با اين جمله «ابتداء الأشياء لا من شى ء كان قبلها» اشاره نمود. همچنان كه به ويژگى دوم با جمله «و أنشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها» اشاره فرمود.



ز. «كوّنها بِقُدْرَتِهِ و ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ مِنْ غيرِ حاجَةٍ مِنْهُ الى تكوينها و لا فائدة له فى تصويرها».



«همه پديده ها را به قدرت خويش آفريد و با اراده خود، آنها را در صفحه هستى پخش نمود بى آن كه به آفرينش گرى آنها نيازى داشته باشد و يا در شكل دادن به آنها بهره اى ببرد».



اينك توضيح اين جمله ها:



1. كوّنها بقدرته: او در امر آفرينش، كاملاً قادر و توانمند است و از كسى كمك نگرفته و بر جايى اعتماد نكرده است.



«يا أيُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الفُقَراءُ إلَى اللّه ِ و اللّه ُ هُوَ الغَنِىُّ الحَميد(14)».



«اى مردم! شما همگى به خدا نيازمنديد و او است كه بى نياز و شايسته ستايش است».



2. ذرأها بمشيّته: نه تنها در اصل آفرينش از جايى كمك نگرفت، بلكه در ادامه هستى بر خود تكيه نمود، بدون آن كه از جايى استمداد كند.



بنابراين، مكاتب فلسفى كه آفرينش گرى خدا را در گرو يك رشته مقدمات و اسباب پيشين مى دانند و گاهى از آنها به نام عقول و نفوس تعبير مى كنند، بايد اين نظريه به گونه اى طرح شود كه همگى، فرمانبردار خدا و جنود الهى به شمار روند، بى آن كه نيازى را از جانب خدا برطرف سازند.



3. من غير حاجة منه الى تكوينها و لا فائدة له فى تصويرها: «بى آنكه به آفريدن آنها نيازى داشته و يا در شكل دادن به آنها، سودى برده باشد». در تفسير اين جمله بايد دو قاعده را در نظر گرفت و آنگاه از جمع آن دو به نتيجه رسيد:



1. خدا در امر آفرينش، غرضى را كه مربوط به خود او باشد تعقيب نمى كند، يعنى جهان را براى هدف خاصى از اهداف خويش نيافريد؛ زيرا در غير اين صورت خداى غنى، خداى محتاج و نيازمند مى شود و از جرگه واجب الوجود، خارج مى گردد و لذا حكيمان اماميّه مى گويند: «أفعالُ اللّه ِ لا يُعَلِّلُ بِالأغْراض»: «افعال خدا به غرض و اهدافى كه سود آن به خود خدا بازگردد، نيازمند نيست».



از طرف ديگر كار عبث و بى فايده، برخلاف حكمت و مشيّت حكيمانه اوست، بلكه در هر فعلى، حكمتى نهفته و فعل او از آن حكمت سرچشمه مى گيرد. چنان كه مى فرمايد:



«أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثا و أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرجَعون(15)».



«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازنمى گرديد».



جمع بين دو قاعده چگونه است؟ اوّلى، غرض را با غنى بودن خدا در معارضه مى داند، درحالى كه دومى فعل بى غرض را عبث معرفى مى كند كه با حكمت او سازگار نيست. جمع آنها اين است كه غرض بر دو گونه است:



1. غرضى كه به خود فاعل بازگردد و رفع نياز او را بكند. اين مسلّما در مورد خداوند، محال است.



2. غرضى كه مخلوق، از آن بهره بگيرد بى آن كه خالق از آن سودى ببرد. اين نوع غرض، منافاتى با غناى مطلق خدا ندارد. و به تعبير ديگر: فاعل، فاقد غرض است؛ امّا فعل بدون غرض نيست و به تعبير مولوى:



من نكردم خلق تا سودى كنم







بلكه تا بر بندگان جودى كنم



دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در ادامه خطبه، به اهداف و اغراضى كه در خلقت جهان است، اشاره كرده و از ميان آنها به پنج وجه اشاره مى كند كه اينك ما به ترتيب يادآور مى شويم:



الف- ثَبيتا لِحِكْمَتِهِ: «براى آن كه به حكمت خود تحقق بخشد».



خداوند داراى اسماء و صفات متعددى است كه در قرآن به آنها اشاره شده است و برخى از اين اسماء در عالم آفرينش براى خود مظهرى دارند كه اولياى الهى از مطالعه اين مظهر به مبدأ آن پى مى برند و يكى از مظاهر حكمت خدا، همين جهان آفرينش است كه آن را با نظام خاصى آفريده تا بشر از طريق تدبّر، به اراده حكيمانه او پى ببرد.



ب- تنبيها على طاعته:



«او از طريق آفرينش و بخشيدن نعمت به انسان ها، آنها را متوجه ساخته كه بايد از او پيروى كنند».



در حقيقت فرمانبردارى خدا ريشه در نعمت هاى الهى دارد كه وجود ما نيز از آنهاست. خرد در مقابل اين فيض بى نهايت، انسان را به خضوع و خشوع و فرمانبردارى از او دعوت مى كند.



ج- و إظْهارا لِقدرته: «تا قدرت خود را آشكار سازد».



جهان همان طورى كه تجلّى گاه حكمت اوست، مظهر قدرت و توانايى او نيز مى باشد. اين جهانِ باعظمت كه عقل و خرد به بخشى از اسرار آن پى برده است، با زبان گويا مى گويد: من آفريده موجود دانا و توانايى هستم كه به من جامه هستى پوشانيده است.



د- و تعبد البريّة:



او با آفرينش انسان و مسخّركردن جهان به سود او، روح پرستش و خضوع را در انسان پديد آورده است؛ زيرا انسان با مشاهده نعمت هاى بى كران، قهرا خضوع مى كند. و در حقيقت ريشه خداشناسى و پرستش او در وجود ماست و هرگز عامل خارجى، انسان را به پرستش دعوت نمى نمايد، برخلاف برخى از جامعه شناسان كه براى خضوع بشر در مقابل خدا، عللى را مطرح مى كنند كه همگى جنبه بيرونى دارد، درحالى كه دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله سبب خضوع را در درون انسان مى بيند.



هـ. و إعْزازا لِدَعْوَتِهِ: «براى آن كه از دعوت هاى پيامبران كه به سوى او مى شود پشتيبانى كند».



خدا براى دعوت انسان به سوى خويش، پيامبرانى را اعزام نمود و آنها را با حجت هايى همراه ساخت. خداوند با آفرينش جهان، آن هم آفرينشى هدفمند، در درون انسان چراغ توحيد را روشن ساخته و از اين طريق به دعوت انبيا، كمك كرده است. اين همه ادلّه بر اثبات خدا و نفى شرك، آن هم در درون خلقت، كمكى است به دعوت انبيا.



انسان و پاداش ها و كيفرها



اگر روز بازپسينى پشت سر زندگى موقّت انسان نباشد، آفرينش او تهى از هدف و غرض و در حقيقت برخلاف حكمت الهى خواهد بود. براى حفظ حكمت، سراى بازپسينى لازم است كه انسان كامل، به پاداش اعمال خود برسد و انسان خطاكار، مجازات گردد.



در كتاب هاى كلامى، درباره علل پاداش و كيفر، گفتگوهاى زيادى شده است كه بيشترين آنها در بحث معاد در شروح تجريد موجود است. دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله به علل ثواب و عقاب اشاره كرده و آنها را به دو چيز مى داند:



«وضع الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصيته زيادةً لَعبادته من نقمته و حياشةً لهم الى جنّته».



«او بر فرمانبردارى خويش پاداش و بر مخالفت خود كيفر قرار داد و از اين طريق خواست بندگان را از خشم و غضب خود دور سازد».



او در اين جمله دو عامل براى پاداش و كيفر معرفى مى كند:



1. بندگان بر اثر خوف از كيفر، از نافرمانى بپرهيزند: «زيادة لعبادته من نقمته».



2. آنان را به سعادت اخروى هدايت كند: «و حياشة لهم الى جنته».



تا اين جا يك بخش از اين خطبه سراسر حكمت در عين فصاحت و بلاغت به پايان رسيد. اين جمله هاى كوتاه نمونه اى از علوم سرشار دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله از معارف الهى است، درحالى كه او نه به مدرسه رفته و نه در برابر كسى براى تحصيل زانو زده بود. او اين همه معارف را در اين جمله هاى كوتاه؛ آن هم در يك فضاى پرتنش ايراد نمود.



شرح بخش هاى ديگر خطبه از حوصله اين مقال بيرون است و ما، در همين جا دامن سخن را كوتاه مى كنيم و درود بى پايان خود را به روح آن مظهر كمال و كانون فضيلت مى فرستيم. اميدواريم كه در روز جزا از شفاعت او بى بهره نباشيم.



1. خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام در طول قرون در كتاب هاى حديثى و تاريخى و كلامى نقل شده است مانند:

پاورقي

1. «بلاغات النساء»، نگارش احمد بن ابى طاهر، معروف به ابى طيفور، متوفى سال 380 هـ.ق.



2. روح الذهب، نگارش مسعودى، متوفى سال 346 هـ.ق.



3. كتاب سقيفه، نگارش احمد بن عبدالعزيز جوهرى.



4. احتجاج طبرى، تأليف احمد بن ابى طالب طبرسى.



5. كشف الغمّة، نگارش على بن عيسى اربلى.



6. شرح نهج البلاغه، تأليف ابن ابى الحديد، ج 16، ص 210.



2. سبأ: 46.



3. اسراء: 35.



4. يوسف: 6، 36، 37، 63، 45 و 100.



5. يوسف: 6.



6. سبأ: 46.



7. روم: 30.



8. عنكبوت: 65.



9. منشور جاويد، ج 2، ص 60-33.



10. ابراهيم: 10.



11. نساء: 153.



12. انعام: 103.



13. علم اليقين: ص 18.



14. فاطر: 15.

سبحاني، جعفر