بازگشت

شمّه اي از اخلاق ، صفات و كرامات حضرت فاطمه عليهاالسلام


در (( كشف الغمه ، امّ المؤ منين - رضى اللّه عنها - )) نقل شده است كه فرمود: فاطمه عليهماالسلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله در سيما و شمايل به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله از همه كس شبيه تر بود.(757)



از عايشه نقل شده كه مى گويد: من كسى را در سخن گفتن شبيه تر از فاطمه عليهاالسلام به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نديدم . چون بر پيامبر صلى اللّه عليه و اله وارد مى شد، آن حضرت دستش را مى گرفت ، مى بوسيد و در كنار خود مى نشاند و چون پيامبر صلى اللّه عليه و اله بر فاطمه عليهاالسلام وارد مى شد فاطمه از جا بلند مى شد و به استقبال آن حضرت مى رفت و پدر را مى بوسيد و دستش را مى گرفت و در جاى خود مى نشاند.(758)



و از عايشه نقل شده است كه از فاطمه ياد كرد و گفت : من جز پدرش (پيامبر صلى اللّه عليه و اله ) كسى را راستگوتر از او نديدم .(759)



از جابر (( - رضى اللّه عنه - )) نقل شده كه مى گويد: هيچ وقت فاطمه را در حال راه رفتن نديدم مگر اين كه به ياد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله افتادم كه گاهى به سمت راست و گاهى به سمت چپ متمايل مى شد.(760)



از عايشه پرسيدند: چه كسى از همه مردم نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله محبوبتر بود؟ گفت : فاطمه . گفتند: ما تنها از مردان مى پرسيم ؟ گفت : همسر فاطمه .(761)



از ثوبان خادم رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نقل شده كه مى گويد: وقتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مسافرت مى كرد، با آخرين كسى كه از اهل خانه خداحافظى مى كرد، فاطمه بود و چون از سفر بر مى گشت ، نخستين كسى را كه ديدن مى كرد، فاطمه بود. ثوبان مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله از جنگى بازگشت و به در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد. ناگاه چشمش به پرده خشنى بر در خانه افتاد و دو دستبند نقره بر دست حسن و حسين عليهم السلام ديد. برگشت و وارد خانه نشد. همين كه فاطمه عليهاالسلام اين حال را ديد، دانست كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله به خاطر آنچه مشاهده فرموده وارد نشده است . از اين رو پرده را كند و آن دستبندها را نيز از دست بچه ها بيرون آورد. بچه ها گريه كردند. فاطمه عليهاالسلام آنها را به بچه ها داد (و فرمود: نزد جدتان ببريد) بچه ها در حالى كه گريه مى كردند خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله رسيدند، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله آن را از آنها گرفت و به ثوبان فرمود: ((اين ها را نزد بنى فلان - خاندانى در مدينه - ببر و براى فاطمه گردنبندى از عصب (762) و دو دستبند از عاج خريدارى كن زيرا اينها اهل بيت منند و نمى پسندم كه خوشيهاى آنان در زندگى دنيايشان باشد.))(763)



از موسى بن جعفر عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش ، روايت شده كه گويد: ((على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بر دخترش ‍ فاطمه عليهاالسلام وارد شد و در گردنش گردنبندى مشاهده كرد، صورتش ‍ را از او برگرداند، فاطمه عليهماالسلام آن گردنبند را بريد و دور انداخت ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله رو به دخترش كرد، و فرمود: فاطمه ! تو از منى ، آنگاه فقيرى آمد، گردنبند را به او داد سپس رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: خداوند سخت خشمناك است بر كسى كه خون مرا بريزد و مرا با آزردن عترتم بيازارد.))(764)



جعفر بن محمّد بن نقل از پدرش و او از على بن حسين عليه السلام از طريق فاطمه صغرا از حسين بن على عليه السلام به نقل از برادرش حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: ((مادرم فاطمه عليهماالسلام را در شب جمعه اى ميان محراب ديدم كه همواره در ركوع و سجود بود تا سپيده صبح دميد و مى شنيدم كه مردان و زنان مؤ من را دعا مى كرد و آنها را نام مى برد و دعاى زيادى براى ايشان كرد و براى خودش دعايى نكرد، پس من عرض ‍ كردم : مادر چرا همان طورى كه براى ديگران دعا مى كنيد براى خودتان دعا نمى كنيد؟ فرمود: پسرم ، اول همسايه ، سپس خانه .))(765)



از عايشه نقل شده كه مى گويد: وقتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مريض شد دخترش فاطمه را خواست با او در گوشى صحبتى كرد او گريست سپس با او در گوشى سخنى گفت كه او خنديد. حقيقت حال را از فاطمه جويا شدم ، فرمود: اما گريه من به اين حضرت از مردنش خبر داد لذا، من گريه كردم سپس خبر داد كه من نخستين فرد از خاندان او هستم كه به وى ملحق مى شوم ، از اين رو خنديدم .(766)



على بن اربلى مى گويد: (767) براستى كه طبع بشر بر حسب فطرت ، مرگ را نمى پسندد و از مردم گريزان است ، زندگى را دوست دارد و علاقمند به حيات است تا آن جا كه پيامبران با همه والامقامى و ارج و منزلتى كه نزد خداى تعالى و در پيشگاه ربوبى او داشتند و با وجود اطلاع از سرانجام احوال و پايان كارشان زندگى را دوست داشتند و علاقمند به آن بودند و مرگ را نپسنديده و از آن نفرت داشتند؛ داستان حضرت آدم عليه السلام با وجود طول عمر و روزگاران دراز زندگى اش با داوود عليه السلام ، همچنين داستان حضرت موسى عليه السلام با ملك الموت ، همچنين قصه ابراهيم عليه السلام مشهور است . در حالى كه فاطمه عليهماالسلام زن نوجوانى بود با فرزندان خردسال و همسرى بزرگوار، هنوز از دنيا طرفى نبسته ، در بهار عمر و آغاز جوانى ، وقتى پدرش به او اطلاع مى دهد كه به همين زودى به وى ملحق خواهد شد، از غم مرگ پدر تسلى پيدا مى كند و خوشحال از جدايى دنيا و مفارقت فرزندان و همسر مى خندد و شادمانه و علاقمند به مرگ و آماده فرا رسيدن آن مى باشد! براستى اين مطلب مهمى است كه زبانها از توصيف آن عاجز و دلها از درك آن ناتوانند و اين نيست مگر به خاطر امرى كه از اين خانواده بزرگوار خدا مى داند و بس ! و به دليل راز و رمزى است كه خداوند بدان وسيله ، شرافت و بزرگى بيشترى را به ايشان مرحمت كرده است و در نتيجه ، معجزات نمايانش را خاص ايشان گردانيده و آثار و علايم و نشانه هاى خود را بر ايشان هويدا ساخته و با برهانهاى كوبنده و راهنماييهاى خويش آنان را تاءييد كرده است . و خدا بهتر مى داند كه كجا رسالات خود را قرار دهد.



در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) آمده است كه اميرالمؤ منين عليه السلام به مردى از بنى سعد فرمود: ((آيا از حال خودم و فاطمه عليهماالسلام تو را آگاه نسازم ؟ او در خانه من آنقدر با مشك آب آورد كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشت و بقدرى دستاس كرد كه دستش تاول زد و آنقدر خانه را جارو زد كه جامه هايش به رنگ خاك در آمد و آنقدر زير ديگ آتش افروخت كه جامه هايش تيره شد و از اين همه كار سخت به زحمت افتاد. به او گفتم اگر خدمت پدرت برسى و از او تقاضاى خدمتگزارى بكنى تو را از مشقت اين همه كار باز مى دارد. فاطمه عليهماالسلام خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيد و چون جمعى را خدمت آن حضرت ديد، شرم كرد و برگشت امّا پيامبر صلى اللّه عليه و اله دانست كه فاطمه عليهماالسلام براى حاجتى آمده است ، از اين رو فرداى آن روز (پگاه ) هنوز ما در بستر بوديم وارد شد. سلام داد، ما ساكت شديم و از اين كه در بستريم خجالت كشيديم . دوباره سلام داد، ما ساكت مانديم ، باز هم سلام داد و ما ترسيديم اگر جواب ندهيم برگردد، زيرا روش پيامبر صلى اللّه عليه و اله چنين بود كه سه مرتبه سلام مى داد، اگر اجازه دادند وارد مى شد، اگر نه بر مى گشت . اين بود كه جواب سلام آن حضرت را داديم و عرض كرد يا رسول اللّه وارد شويد. پيامبر صلى اللّه عليه و اله وارد شد و بالاى سر ما نشست و فرمود: فاطمه ! ديروز چه حاجتى نزد پدرت داشتى ؟ ترسيدم كه اگر پاسخ ندهيم از جا برخيزد اين بود كه من سر برآوردم و گفتم : يا رسول اللّه به خدا سوگند من به عرضتان مى رسانم ، فاطمه بقدرى با مشك آب كشيده است كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و بقدرى دستاس كرده كه دستش تاول زده و آنقدر خانه را جارو زده كه جامه اش به رنگ خاك در آمده و بقدرى زير ديگ آتش ‍ افروخته كه جامه هايش تيره شده است . لذا به او گفتم اگر نزد پدرت بروى و از او تقاضاى خدمتكارى بنمايى ، تو را از مشقت اين همه كار باز مى دارد. پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: آيا نمى خواهيد به شما چيزى را بياموزم كه بهتر از خدمتگزار است ؟ هرگاه به خوابگاه رفتيد سى و چهار مرتبه (( اللّه اكبر )) و سى و سه مرتبه (( سبحان اللّه )) و سى و سه مرتبه (( الحمدللّه ، )) بگوييد. فاطمه عليهماالسلام با شنيدن اين سخنان سر بر آورد و عرض كرد: من از خدا و رسولش راضى ام ، من از خدا و رسولش راضى ام .))(768)



در (( كشف الغمه )) از على عليه السلام نقل شده است ، فرمود: ((در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بوديم ، رو به ما كرد و فرمود: به من بگوييد: چه چيز براى زنان بهتر است ؟ همه ما از پاسخ عاجز مانديم تا متفرق شديم . به فاطمه عليهماالسلام مراجعه كردم و گفتم كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله چنين چيزى را از ما پرسيد، هيچ كدام از ما ندانست و جواب نداد، فاطمه عليهماالسلام فرمود: ولى من آن را مى دانم : بهترين چيز براى زنان آن است كه نه آنها مردان را ببينند و نه مردان آنها را ببينند. خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله برگشتم و عرض كردم : يا رسول خدا! شما پرسيديد: چه چيز براى زنان بهتر است ؟ بهترين چيز براى ايشان آن است كه نه آنها مردان را ببينند. فرمود: چه كسى تو را آگاه ساخت ، در حالى كه تو نزد من بودى و آن را نمى دانستى ؟ عرض كردم : فاطمه ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .))(769)



از مجاهد نقل شده كه مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله از خانه بيرون شد در حالى كه دست فاطمه را گرفته بود. فرمود: ((هر كه اين را مى شناسد و هر كه نمى شناسد، بداند كه اين فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله پاره تن من و قلب و روح من است ، هر كه او را بيازارد مرا آزرده ، و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است .))(770)



در كتاب (( الفردوس )) از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل شده است : ((اگر على عليه السلام نبود، براى فاطمه عليهماالسلام همتايى نبود.))(771)



و نيز در همان كتاب از ابن عباس به نقل از پيامبر صلى اللّه عليه و اله آمده است كه فرمود: ((يا على ، خداوند فاطمه را به همسرى تو در آورد و زمين را مهريه او قرار داد پس هر كس با دشمنى تو روى زمين راه رود، مرتكب حرام شده است .))(772)



ابن بابويه ضمن حديث طولانيى را كه راجع به تزويج اميرالمؤ منين عليه السلام با فاطمه ايراد كرده ، آورده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله مقدارى آب به دهانش كرد و فاطمه عليهماالسلام را طلبيد، او را در مقابل خود نشاند سپس آب دهانش را ميان طشت لباسشويى پاشيد و پاها و صورت را ميان طشت شست و آنگاه فاطمه را خواست و مشتى از آب برداشت بر سر فاطمه عليهماالسلام ريخت و مشتى ديگر به سينه اش و بالاخره روى بدنش پاشيد. سپس طشت ديگرى طلبيد و على عليه السلام را خواست و با على عليه السلام نيز همان كارى را كرد كه با فاطمه عليهماالسلام كرده بود. آنگاه آنها را در آغوش كشيد، عرض كرد: خداوندا! اينها از منند و من از ايشانم ، خداوندا چنان كه از من پليدى را بر طرف كرده اى و مرا پاك و پاكيزه قرار داده اى از ايشان نيز پليدى را بر طرف كن و آنان را پاك و پاكيزه گردان ! سپس فرمود: برخيزيد و به خانه تان برويد، خداوند ميان شما الفت افكند و به راه و رفتار شما بركت دهد و وضع معيشت شما را اصلاح كند! و بعد از جا برخاست و با دست خود، در را به روى آنها بست .(773)



ابن عباس مى گويد: اسماء نقل كرد كه من همچنان به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مى نگريستم ، آن حضرت ، بخصوص ايشان را دعا مى كرد و كسى را در دعاى به ايشان شركت نمى داد تا وارد حجره خود شد.(774)



در روايتى آمده است كه فرمود: ((خداوند به راه و رفتار شما بركت دهد و شما را متحد سازد و بين دلهاى شما بر اساس ايمان الفت ايجاد كند! امور خانواده ات را بر عهده گير! درود بر شما.))(775)



از نافع بن ابى حمراء نقل شده كه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را هشت ماه تمام مى ديدم هر وقت براى نماز صبح از خانه بيرون مى آمد از در خانه فاطمه عليهماالسلام مى گذشت و مى گفت : ((درود بر شما، نماز! همانا خداوند اراده فرموده است تا از شما اهل بيت پليدى را ببرد و شما را پاك و پاكيزه قرار دهد.))(776)



از جابر بن عبداللّه روايت شده است كه مى گويد: چون رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فاطمه را به همسرى على عليه السلام در آورد، (فرمود:) ((خداى تعالى از بالاى عرش دستور اين تزويج را صادر كرد و جبرئيل خطبه عقد را خواند و ميكائيل و اسرافيل با هفتاد هزار فرشته شاهد بودند و خداوند به درخت طوبى وحى كرد كه هر چه در، ياقوت و مرواريد دارى ثنا كن و به حورالعين وحى كرد تا آنها را جمع كنند زيرا آنها به دليل خوشحالى از تزويج فاطمه با على آن گوهرها را تا روز قيامت به يكديگر هديه مى دهند.))(777)



از شرحبيل بن سعيد نقل شده كه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله در بامداد عروسى فاطمه عليهماالسلام با كاسه اى شير بر آن حضرت وارد شد، فرمود: ((پدرت فدايت باد! از اين شير بياشام ، سپس رو به على عليه السلام كرد و فرمود: پسر عمويت فدايت باد! شير بنوش .))(778)



از على عليه السلام نقل شده كه مى گويد: ((شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مى فرمود: خداى تعالى من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين را از يك نور آفريده است .))(779)



از اسماء بنت عميس نقل شده كه مى گويد: من خود شاهد بودم كه فاطمه عليهماالسلام بعضى از فرزندانش را به دنيا آورد ولى وقت زايمان ، خونى مشاهده نكردم ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به من فرمود: ((فاطمه يك حوريه بهشتى است كه به صورت انسان آفريده شده است .))(780)



از على عليه السلام نقل شده كه از پيامبر صلى اللّه عليه و اله پرسيدند: بتول يعنى چه ؟ يا رسول اللّه ما شنيده ايم كه مى فرماييد: ((مريم بتول است و فاطمه بتول است )) فرمود: ((بتول ، زنى است كه خون حيض نبيند، زيرا حيض در دختران انبياء ناپسند است .))(781)



از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((چون فاطمه عليهماالسلام به دنيا آمد، خداوند به فرشته اى وحى كرد، او به زبان حضرت محمّد صلى اللّه عليه و اله سخن گفت و نوزاد را فاطمه ناميد. سپس فرمود: من تو را به علم و دانش ممتاز كردم و از خون حيض بر كنار ساختم . امام باقر عليه السلام فرمود: براستى كه خداوند او را در ازل به علم و دانش ممتاز و از خون قاعدگى پاك ساخته بود.))(782)



در روايت ديگرى از ابوهريره نقل است كه مى گويد: فاطمه را از آن جهت فاطمه گفتند كه خداوند دوستانش را از آتش دوزخ بر كنار ساخته است .(783)



از جعفر بن محمّد صلى اللّه عليه و اله به نقل از پدرش روايت شده كه مى گويد: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: فاطمه ! آيا مى دانى براى چه تو را فاطمه ناميدند؟ على عليه السلام پرسيد: چرا؟ فرمود: چون او و پيروانش از آتش دوزخ بر كنار شده اند.))(784)



از آن حضرت نقل شده كه گويد: ((فاطمه عليهماالسلام در نزد خداى تعالى نه اسم دارد: فاطمه ، صديقه ، مباركه ، طاهره ، زكيه ، رضيه ، مرضيه ، محدثه ، و زهراء. فرمود: از آن جهت او را فاطمه گفتند، كه از بدى بريده است ، و اگر على عليه السلام نبود او در روى زمين همتايى نداشت .))(785)



از امام باقر عليه السلام پرسيدند كه چرا حضرت زهرا عليهماالسلام را زهرا ناميدند؟ فرمود: ((براى آن كه خداى تعالى آن حضرت را از پرتو عظمت خود آفريد و چون تاءييد تمام آسمانها و زمين را به نور خود روشن كرد و چشم فرشتگان خيره گشت و براى خدا به سجده افتادند و عرض كردند: اى خدا و اى مولاى ما اين چه نورى است ؟ خدا به ايشان وحى كرد، اين قسمتى از نور من است كه در آسمان خود جا داده ام و آن را از عظمت خويش آفريده ام ، آن نور را از صلب پيامبرى از پيامبرانم بيرون آوردم و آن پيامبر را بر تمام انبياء برترى دادم و از همان نور، امامانى را به وجود مى آورم كه قيام به امر كرده و به حقانيت من هدايت مى كنند و پس از پايان گرفتن وحى ، آنان را جانشينان خود در زمين قرار مى دهم .))(786)



از على عليه السلام نقل شده كه مى گويد: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به فاطمه عليهماالسلام فرمود: دخترم ! خداى تعالى توجهى به دنيا فرمود، در نتيجه مرا بر مردان جهان برگزيد سپس دوباره عنايتى كرد، همسر تو را بر مردان جهان برگزيد، و نيز سومين بار به دنيا نگريست پس تو را بر زنان جهان برگزيد و بالاخره مرتبه چهارم توجهى فرمود و پسران تو را بر جوانان عالم برگزيد.))(787)



درباره معناى قول خداى تعالى : (( فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه )) (788) روايت شده است كه فرمود: ((حضرت آدم عليه السلام به حق محمّد، على ، فاطمه ، حسن و حسين از خداوند درخواست كرد.))(789)



از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل شده است كه فرمود: ((بهشت مشتاق چهار تن از زنان است ؛ مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون كه در بهشت همسر پيامبر است ، و خديجه دختر خويلد كه در دنيا و آخرت همسر پيامبر صلى اللّه عليه و اله است و فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله )).(790)



در روايت عايشه آمده است : بانوى زنان بهشت چهار زن است : مريم دختر عمران ، فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله ، خديجه دختر خويلد و آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون .(791)



از ابوسعيد خدرى نقل شده (792) كه گويد: روزى از روزها، بامدادان على عليه السلام فرمود: فاطمه ! آيا غذايى دارى به ما بدهى ؟ فاطمه گفت : نه به حق خدايى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشته ، صبحانه چيزى نزد من وجود ندارد كه به شما بدهم و دو روز است كه چيزى در خانه نيست جز همان مقدارى كه شما را بر خود و پسرانم ؛ حسن و حسين مقدم داشتم ، على عليه السلام فرمود: فاطمه ! چرا به من نگفتى تا پى چيزى براى شما بروم ؟ گفت : يا اباالحسن من از خدايم شرم دارم كه درباره چيزى كه توانايى آن را ندارى ، خودت را به مشقت بيندازى ، على عليه السلام پس از شنيدن سخنان فاطمه عليهماالسلام با توكل به خدا و به اميد او از خانه بيرون شد، يك دينار قرض گرفت تا بدان وسيله نيازمنديهاى خانواده اش را از بازار بخرد. مقداد بن اسود با آن حضرت رو به رو شد. آن روز، روزى بسيار گرم بود به طورى كه آفتاب رنگ سر و صورت مقداد را تغيير داده و پايش را آزرده بود. همين كه على عليه السلام او را ديد، اعتراض كرد و فرمود: مقداد! چه باعث شده كه در اين موقع از خانه بيرون شده اى ؟ عرض ‍ كرد: يا اباالحسن ! اجازه بده من بروم و از ماجراى من نپرس . فرمود: برادر! سزاوار نيست تا من از راز تو آگاه نشده ام از من بگذرى و بروى ، عرض كرد: يا اباالحسن ! به خدا من مايلم و از شما خواهش مى كنم اجازه دهيد بروم و پرده از راه من برنداريد! على عليه السلام فرمود: برادر! سزاوار نيست كه تو حالت را از ما پنهان بدارى . پس گفت : يا اباالحسن ! حالا كه نمى پذيرى ، به خدايى كه محمّد صلى اللّه عليه و اله را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشت چيزى باعث بيرون آمدن من از خانه نشد مگر اندوه و ناتوانى ، زن و بچه ام را گرسنه ترك كردم ، وقتى كه صداى گريه آنها را شنيدم عرصه بر من تنگ شد، اندوهناك ، بدون هدف از خانه بيرون شد، اين حالت و داستان من است ! اشك از چشمان على عليه السلام سرازير شد به طورى كه محاسنش را تر كرد. فرمود: به آن كسى كه تو قسم خوردى ، سوگند ياد مى كنم ، مرا نيز از خانه بيرون نكشيد مگر همان چيزى كه باعث بيرون آمدن تو از خانه شده است . اكنون من يك دينار به قرض گرفته ام ، تو اين يك دينار را بگير، من تو را بر خود مقدم مى دارم . دينار را به وى داد، برگشت و به مسجد رفت ، نماز ظهر و عصر و مغرب را به جا آورد. همين كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نماز مغرب را خواند، چشمش به على عليه السلام كه در صف اول بود، افتاد، با پايش به او اشاره كرد، على عليه السلام از جا بلند شد در كنار در مسجد به پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيد، سلام داد، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله جواب سلامش را داد و فرمود: يا اباالحسن ، آيا در خانه شامى دارى تا ما را پذيرايى كنى كه همراه تو بياييم ؟ على عليه السلام سرافكنده ماند، از خجالت نمى دانست چه جوابى به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بدهد. البته پيامبر صلى اللّه عليه و اله جريان آن يك دينار را مى دانست ؛ كه على عليه السلام از كجا گرفته و در كجا خرج كرده ، زيرا خداوند پيامبر را به وسيله وحى خبر داده بود و او را امر فرموده بود تا آن شب نزد على عليه السلام شام تناول كند! چون سكوت على عليه السلام را ديد، فرمود: يا اباالحسن چرا نمى گويى نه ، تا برگردم و يا آرى ، تا همراه تو بيايم ؟ عرض كرد: از روى شرم و احترام به شما ساكت شدم ، حالا بفرماييد در خدمتتان باشيم . رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دست على عليه السلام را گرفت ، رفتند تا به خانه فاطمه عليهماالسلام وارد شدند، در حالى كه او ميان محراب بود، نمازش را تمام كرده بود و پشت سرش ظرف بزرگى قرار داشت كه بخار از آن بلند مى شد. همينكه صداى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را شنيد از محراب نمازش بيرون آمد و به آن حضرت سلام داد.



پيامبر صلى اللّه عليه و اله جواب سلام او را داد و دستى بر سر فاطمه عليهماالسلام كه از هر كسى برايش عزيزتر بود كشيد و فرمود: دخترم خدا رحمتش را شامل حال تو كند، چگونه روز را به شب رساندى ؟ عرض كرد: به خوبى . فرمود: رحمت خدا بر تو باد! غذا آماده شده شام ما را بياور! فاطمه عليهماالسلام آن ظرف را برداشت و آورد، مقابل رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و على عليه السلام قرار داد. على عليه السلام همينكه چشمش ‍ به غذا افتاد، و بوى غذا به مشامش رسيد، نگاه تندى به فاطمه عليهماالسلام كرد، فاطمه گفت : (( سبحان اللّه )) چرا چنين تند نگاه كردى ، مگر نافرمانيى از من سر زده تا سزاوار خشم تو باشم ؟ على عليه السلام فرمود: چه خطايى از اين بالاتر مى توانست از تو سر بزند، آيا ديروز بين من و تو صحبت نشد و تو مجدّانه به خدا قسم ياد نكردى كه دو روز است غذايى نخورده اى ؟! راوى مى گويد: فاطمه عليهماالسلام نگاهى به آسمان كرد و گفت : خدا در آسمان و زمين مى داند كه من جز حق را نمى گويم . على عليه السلام فرمود: فاطمه ! پس اين غذا از كجا است ؟ غذايى كه من هرگز نه رنگى چون رنگ آن را ديده ام و نه بويى مانند بوى آن را استشمام كرده ام و نه گواراتر از آن را خورده ام ؟ راوى گويد: پس رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دست مبارك و پاكيزه اش را بين شانه هاى على عليه السلام گذاشت و فشرد و سپس فرمود: يا على ! اين غذا عوض آن دينار است ، اين از جانب خدا پاداش دينار تو است . خداوند هر كه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد. آنگاه اشك چشم پيامبر صلى اللّه عليه و اله جارى شد و فرمود: سپاس خدا را كه نخواست شما را از اين دنيا بيرون برد تا اين كه تو را يا على به منزله زكريا و فاطمه را به منزله مريم دختر عمران قرار دهد.))

پاورقي

757- (( كشف الغمه ، )) ص 142.



758- همان ماءخذ، ص 136.



759- همان ماءخذ، ص 142.



760- همان ماءخذ، ص 139.



761- همان ماءخذ، ص 139.



762- در (( لسان العرب )) ج 8، ص 602 پس از نقل عين عبارت حديث ، در معناى اين كلمه مى گويد: (( خطابى در معالم گفته است : اگر جامه يمنى نباشد، چيز ديگرى به نظرم نمى رسد كه گردنبند درست كنند. ابوموسى گويد: من احتمال مى دهم كه عبارت روايت همان غصب به فتح صاد يعنى رشته هاى مفاصل حيوانات باشد كه شى ء مدورى است ، محتمل است كه آن زمان ، عصب بعضى از حيوانات پاك را بر مى داشتند و مثل مهره اى درست مى كردند، وقتى كه مى خشكيد، گردنبند مى ساختند...)) . - م .



763- (( كشف الغمه ، )) ص 135 از احمد اين حديث را نقل كرده است كه او را در مسند خود ج 5، ص 275 آورده است .



764- همان ماءخذ، ص 142.



765- همان ماءخذ، ص 135 و 136.



766- همان ماءخذ، ص 135 و 136.



767- همان ماءخذ، ص 135 و 136.



768- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 88.



769- (( كشف الغمه ، )) ص 140.



770- (( كشف الغمه ، )) ص 140.



771- كتاب (( الفردوس )) ، ص 142.



772- كتاب (( الفردوس )) ، ص 142.



773- (( كشف الغمه ، )) ص 142.



774- (( كشف الغمه ، )) ص 142.



775- همان ماءخذ، ص 142 و 137.



776- همان ماءخذ، ص 142 و 137.



777- همان ماءخذ، ص 142.



778- همان ماءخذ، ص 142.



779- همان ماءخذ، ص 138.



780- همان ماءخذ، ص 139.



781- همان ماءخذ، ص 139.



782- همان ماءخذ، همان ص .



783- همان ماءخذ، همان ص .



784- همان ماءخذ، همان ص .



785- همان ماءخذ، همان ص .



786- همان ماءخذ، همان ص .



787- همان ماءخذ، ص 140.



788- بقره / 37: سپس آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت .



789- همان ماءخذ، ص 140.



790- همان ماءخذ، ص 140.



791- همان ماءخذ، ص 135.



792- همان ماءخذ، ص 141

محمد عطايي