پنج درس آموزنده و ارزشمند


1 امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حکايت فرمايد:

حضرت فاطمه زهراء عليها السلام هر هفته، صبح هاي شنبه به زيارت قبور شهدا مي رفت و بر قبر حمزه حضور مي يافت و برايش دعا و استغفار مي نمود. [1] .

2 امام موسي بن جعفر به نقل از اميرالمؤ منين، عليّ عليهما السلام حکايت فرمايد:

روزي حضرت زهراء عليها السلام نزد پدرش، رسول خدا صلي اللّه عليه و آله بود، که مردي نابينا وارد شد؛ و حضرت فاطمه عليها السلام خود را مخفي کرد.

هنگامي که مرد نابينا خارج شد، حضرت رسول اظهار داشت:

اي فاطمه! با اين که مي دانستي، او نابينا است و تو را نمي بيند، با اين حال چرا پنهان شدي؟

پاسخ داد: بلي، او نابينا بود ولي من که بينا بودم و چشم داشتم.

و سپس افزود: همان طوري که مرد نبايد به زن نامحرم نگاه کند، زن هم نبايد به مرد نامحرم نگاه نمايد، علاوه بر آن، از اندام زن، بوئي تراوش مي کند که نبايد نامحرم نزديک او قرار گيرد.

حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله فرمود: به راستي که تو پاره تن من هستي. [2] .

3 امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمود:

حضرت زهراء عليها السلام سبزي خُرفه را بسيار دوست مي داشت.

و اين گياه به عنوان «بَقلة الزّهراء» معروف بود؛ خدا لعنت کند بني اميّه را که از روي دشمني با ما، آن را بَقلة الحَمقاء ناميدند. [3] .

در کُتب طبّ خواصّ بسياري براي خُرفه بيان شده است.

4 جابر بن عبداللّه انصاري حکايت کند:

روزي پيامبر خدا صلي اللّه عليه و آله بر فاطمه مرضيّه عليها السلام وارد شد و ديد آن مخدّره. خود را به وسيله جُل پلاس شتر پوشانده است و مشغول دستاس کردن مي باشد.

و شير خواره اش نيز در دامانش شير مي نوشد.

حضرت رسول گريان شد و فرمود: اي دخترم! تلخي هاي دنيا زودگذر مي باشد وليکن لذّتهاي آخرت جاويد است.

فاطمه زهراء اظهار داشت: من خداوند را بر نعمت هايش شکر مي گويم و در تمام حالات حقّ او را پاس مي دارم.

در همين لحظه بود که خداوند متعال اين آيه شريفه قرآن را بر حضرت رسول فرستاد: «وَ لَسَوْفَ يُعْطيکَ رَبُّکَ فَتَرْضي». [4] .

5 و امام سجّاد عليه السلام فرمود: اسماء بنت عميس حکايت کرده است:

روزي اميرالمؤ منين عليّ عليه السلام در يکي از جنگ ها غنيمتي به دست آورد و گردنبندي براي همسرش فاطمه عليها السلام خريداري کرد و به عنوان هديّه تحويل او داد و حضرت آن را پوشيد.

روز بعد، حضرت رسول صلوات اللّه عليه به منزل ايشان آمد و گردنبند را در گردن دخترش ديد، فرمود: دخترم! مردم و دنيا تو را نفريبند، تو دختر رسول خدائي، مبادا به تجمّلات دنيا و زر و زيور آن دل خوش کني.

حضرت زهراء عليها السلام با شنيدن اين سخن، گردنبند را از گردن خود در آورد و پس از فروش با پولش غلامي خريد و او را آزاد کرد و پيامبر خدا شادمان و مسرور گشت. [5] .


پاورقي

[1] تهذيب شيخ طوسي:، ج 1، ص 465، ح 168.

[2] بحار الا نوار: ج 43، ص 91، ح 16.

[3] بحار الا نوار: ج 43، ص 89 ح 11 و 12.

[4] بحار الا نوار: ج 43، ص 86 بنقل از تفسير ثعلبي.

[5] مستدرک الوسائل: ج 5، ص 244، ح 1.